نقدی بر آثار ایبسن
نویسنده:
لئونید آناتولیویچ بارکوفسکی
مترجم:
مجید کلکته چی
امتیاز دهید
ظهور ایبسن در تاریخ نمایشنامه نویسی و تئاتر اروپای باختری سده نوزدهم پدیده ای بزرگ است. در این سده شیوه زندگی بورژوایی در کشورهای اروپایی به گونه ای قاطع پا می گیرد. در زندگی روزمره معیارها و اخلاق بورژوایی اعتبار می یابد. ایبسن به این اروپای بورژوا زبان تئاتری ویژه ای می دهد که در عین زمان که شاخص ترین خاصه های آن را بیان می دارد، آن را به انتقاد نیز می گیرد و این دو در زبان تئاتری که ایبسن به اروپای بورژوا می دهدی از یکدیگر جدانشدنی است. تصاویر تئاتری که ایبسن می آفریند حقایق ژرفی از دنیای بورژوازی در خود دارد. این تصاویر دروغها و دورویی هایی را که دنیای بورژوازی حمایت از آنها را لازم می شمارد و توهمات و رویاهایی را که دنیای بورژوا با آنها خود را گول می زند و به آنها دل خوش کرده است، به شکلی برجسته نشان می دهد. در نمایشنامه های ایبسن حقیقت فلسفی با حقیقت زندگی روزمره در می آمیزد و تمدن بورژوازی در شکل راستین روزمره آن معرفی می شود. درست در چنین تلفیقی است که قدرت عظیم ایبسن تجلی می یابد.
آپلود شده توسط:
کته کتاب
1400/08/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نقدی بر آثار ایبسن
یکی از جذابترین ویژگیهای یک داستان، رخدادی اپیفانیک است. رخداد اپیفانیک یعنی تجلی چیزی که قبلاً در مورد واقعیت نمیدانستیم و یکهو بر ما آشکار میشود. در بعضی آثار بزرگ لحظاتی اپیفانیک هست که یکی از شخصیتها در اثر تجلی ناگهانی واقعیت، تغییر میکند. نه تغییری عادی، بلکه تغییری که زندگی او را به دو بخش قبل و بعد از آن تقسیم میکند. این لحظات اپیفانیک از آنجا که به اصالتی فکری گره میخورند، عمق پیدا میکنند و گاهی به لحظاتی تاریخی مبدل میشوند و نسلی را وادار به اندیشیدن و تغییر رویه میکنند. شاید خیلی از آدمها در زندگی خود چنین لحظاتی را تجربه کرده باشند و چیزهایی برایشان به ناگهان فرو ریخته باشد و پردههایی کنار رفته باشد که بعد از آن بازگشت به عقب غیرممکن بوده باشد. همه چیز در یک طرف این رخداد رنگ میبازد و در طرف دیگر به شکلی تازه نمایان میشود. دری بسته باز میشود. درست مثل لحظهای که «نورا» در را باز میکند و میرود. در نمایشنامۀ «خانۀ عروسک»، ایبسن، این شخصیت را طوری از این رخداد عبور میدهد که گویی تنی را غسل تعمید میدهد. لحظهای که نورا در را باز میکند و میرود، لحظهایست که به نورا و داستان او ختم نمیشود و پشت سر او زنهای زیادی درها را باز میکنند و از لابیرنتهای طراحیشده برای به بازی کشاندنشان بیرون میروند تا زندگی را به شکلی تازه و با تکیه بر نیروی خویش بیازمایند. نورا که در تمام طول نمایش زنیست بهظاهر بوالهوس، در لحظهای که فکرش را نمیکنیم، درست وقتی که از یک فروپاشی حتمی بیرون آمده، در عین ناباوریِ مخاطب در را باز میکند و میرود و این لحظه، لحظهای تاریخیست. لحظۀ طغیان علیه نظم موجود، علیه حفظ ظاهر، علیه هرچه مصلحت میخوانیمش. چه چیزی چنین طغیانی را در نورا ایجاد میکند؟ چرا در لحظهای که از مهلکه گریخته، در لحظهای که تمام مسایٔلشان حل شده و نجات یافتهاند، چنین تصمیمی میگیرد؟ او برای برگشتن دوباره، به هلمر امید میدهد که اگر معجزهای رخ دهد شاید آنها باز با هم زندگی کنند و همین نشان میدهد که چطور با تصمیم به طغیان ورق را به نفع خودش برگردانده است. او در را میبندد اما درهای زیادی پس از آن در تاریخ گشوده میشوند.