رسته‌ها
رهاورد دیدار
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 9 رای
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 9 رای
به اهتمام: ی‍دال‍ل‍ه ج‍لال‍ی پ‍ن‍دری‌
به ک‍وش‍ش‌: ح‍س‍ی‍ن م‍س‍رت‌

مجموعه سخنرانیها؛ مقالات و پیام های دیدار دوستانه با دکتر محمد علی اسلامی ندوشن در چ‍ه‍ار ن‍ش‍س‍ت س‍ه روزه در ی‍زد ب‍ه ت‍اری‍خ ۲۳ - ۲۱ اردی‍ب‍ه‍ش‍ت ۱۳۸۴ در ت‍ج‍ل‍ی‍ل از اس‍لام‍ی ن‍دوش‍ن‌؛ ب‍ه ه‍م‍راه ک‍ت‍اب‍ش‍ن‍اس‍ی دک‍ت‍ر اس‍لام‍ی ن‍دوش‍ن‌

نویسنده در این کتاب مجموع مطالب دیدارهای دوستانه‌ی خود را با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن همراه با چکیده‌ی مقالات و سخنرانی‌های برخی از صاحبان قلم را درباره‌ی ایشان آورده و آن را در سه بخش تنظیم نموده است: دیدگاه‌های برخی درباره‌ی جایگاه علمی دکتر اسلامی، چکیده‌ی مقالات سخنرانان در تجلیل از دکتر اسلامی، زندگی و آثار دکتر اسلامی ندوشن که در این بخش هم دیدگاه برخی از دوستان و شاگردان ایشان ثبت شده است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
370
آپلود شده توسط:
ermia
ermia
1400/07/24
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی رهاورد دیدار

تعداد دیدگاه‌ها:
8
«‍... پیرهای حاکم تا کسی مثل خودشان نبوده، توی جرگه‌ی خود راهش نداده‌اند.
اگر کار به دست من می‌افتاد، برای همیشه به این وضع خاتمه می‌دادم؛ جوان‌های واقعی، جوان‌های عاشق را بر دنیا مسلّط می‌کردم. آنها هستند که معنیِ زندگی، معنیِ انسانیّت را می‌فهمند، هم قدرت اراده دارند و هم سلامت جسم؛ مغرورند، خوشبین‌اَند، خواب‌های قوس قزحی می‌بینند؛ صبح، با امید و شوق از خواب بیدار می‌شوند؛ زندگی را دوست دارند، برای آنکه از آن لذّت می‌برند.
تو را به خدا توی قیافه‌ی این سیاستمدارهای امروز باریک شو! رقّت‌انگیز است؛ قیافه‌های اخمو، چروکیده؛ حتّی جرأت ندارند بروند پروستاتِشان را عمل کنند، تا این حد جانِ خودشان را دوست دارند! همه‌اَش خمیازه می‌کشند، دائماً به فکر این‌اَند که پاپوش برای مردم بدوزند، چوب لای چرخِ دنیا بگذارند...»
نمایش‌نامه ابر زمانه و ابر زلف،ص۱۲۱
محمد علی اسلامی ندوشن
به نظر من، بزرگترین بلای دوران ما را باید در فاصله بین کردار و گفتار جست. اگر شما تکمه رادیوی خود را بچرخانید، به هر ایستگاه که بروید، چیزی جز نطق‌های پرشور در مدح آزادی و برابری و حقوق بشر، و دلسوزی در حق توده‌های بینوا نمی‌شنوید. و اگر همه این دولتها، از کوچک و بزرگ، در شرق و غرب، تا این حد نسبت به سرنوشت مردم محروم و مصیبت‌کش دلسوزند، پس چرا نتیجه‌ای را که در برابر چشم داریم، تا بدین پایه غم‌انگیز است؟
جواب این است که دل‌ها با زبان‌ها همراه نیست. تا آنجا که تاریخ به یاد می‌آورد، هرگز به اندازه امروز دروغ گفته نشده، هرگز این قدر ریاکاری و تزویر به کار برده نشده؛ هرگز مانند امروز، این قدر نیروی مغز و پول مصرف نشده است، به قصد آنکه خطا را درست جلوه دهد، و درست را خطا.
📚مقاله انسان متجدد و انسان عقب مانده( ۱۳۴۶ه‌ش)
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
🔰 این عبارت معروف که «هر ملتی لایق همان حکومتی است که دارد» بارها تکرار می‌شود، به خصوص از جانب کسانی که خود بار مسئولیتی را بر دوش دارند و می‌خواهند آن را به دوش دیگران بیندازند.
✅ این ادعا، هم درست است و هم نیست. ملتی که تحمل یک حکومت ناشایست می‌کند، این طور وانمود می‌شود که همان را لایق است، ولی سؤال دیگر این است که تحمل نکند، چه کند؟ قدرت متمرکز در دست حاکم است و مردم، پراکنده‌اند. بنابراین ملت برای آنکه زندگی بکند، ناچار تحمل می‌کند، تا روزی برسد که زمانه به او کمک نماید و آن را بر اندازد.
📚 روزها، ج ۴، ص ۲۷۲
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
🔰 انتقال گرایش از قدرت فردی، به قدرت جمعی، مستلزم دست برداشتن از یک عادت دیرینه است که برای یک ملت کهنسال آسان نیست، ولی چاره هم نیست. این تحول باید براثر آموزش، به اصطلاح امروزی «نهادینه» بشود. باید آرام بکار افتد، نه آنکه چون هواپیمائی که چرخ‌هایش باز نمی‌شود، با تشنج بر خاک بیفتد. این است که در کشورهایی چون ایران، آموزش محور قرار می گیرد.
✅ آموزش نه به معنای «سوادآموزی» بلکه به معنای آگاه شدن، خط فکری داشتن، تربیت اجتماعی داشتن، و در نهایت به نیروی جمع سرفرود آوردن.
📚 روزها، ج ۴، ص ٢٧۵
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
گفته‌اند که ایرانی بیش از حد زورپذیر است،در برابر هر قدرتی سرخم می‌کند و هر فشاری را پذیرا می‌شود. درست است.
ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدح چینی گرانبها زیر بغلش بوده و همه سرمایه‌اش همان بوده. می‌ترسیده که اگر بیفتد این قدح بشکند. به هر قیمت خواسته است آن را نگاه دارد. از این رو دست به عصا راه می‌رفته، با خود نگفته: «یا زنگی زنگ، یا رومی روم» با خود نگفته«مرگ یک بار،شیون یک بار». این قدح عبارت بوده است از «موجودیت ایرانی» که او می‌خواسته است حفظ کند.از قدیم گفته‌اند:
*چو در طاس لغزنده افتاد مور*
*رهاننده را چاره باید نه زور*
برای حفظ این امانت، خود را به هر آب و آتشی زده است، به هر رنگی که لازم بوده درآمده: به رنگ عابد و مزمن، درویش و قلندر، یاغی و گردنه‌بند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان بر کف و ابن الوقت، خلاصه از هر فرقه و گونه‌ای،و از همین روست که در تاریخ ایران بهترین انسانها دیده شده‌اند و بدترین نیز، بزرگترین مغزها در آن پدید آمده‌اند و برای پرورش جهّال نیز استعداد عجیبی نشان داده شده است.
ایران و تنهاییش،ص۶۳
استبداد و دوچهرگی: فضای بسته و استبداد که قرنهای طولانی، تاریخ مشرق زمین را در بر گرفته، موجب گشته که ظاهر و باطن شخص از هم فاصله بگیرند، و این، به حد زیادی در روابط اجتماعی اختلال ایجاد می‌کند. حرفها به صراحت زده نمی‌شود، و فکرها چون تابع احتیاط است، راه مارپیچی طی می‌کند. کسی که در درون خود نظر و گرایشی داشته باشد، و ناگزیر باشد که آن را در برون به نوع دیگر بنماید، فرد قابل اعتمادی نخواهد بود.
در جامعه استبدادزده میان امنیت و صراحت، غالبا امنیت انتخاب می‌شود، و صاحبان فکر نیز باید در لفافه کنایه و مجاز حرف بزنند. استبداد تنها محدود به سختگیری حکومتی نیست، استبداد دیگری هم هست از آن عوام، که دامنه‌اش گسترده‌تر است. مجموع اینها فکر را بیم زده و علیل نگاه می‌دارد.
بهره‌وری از جهل و تعصب عوام، مهمترین سرمایه‌ای بوده است که حکومتهای خودکامه در بطن سیاست خویش به آن دلخوش بوده‌اند. عامه همواره با یک مشت اندیشه‌های محدود آسوده‌تر زندگی می‌کرده، تا با فکر پرگشاده. تا زمانی که درجه تحمل مردم از حد معینی در نگذشته، تبعیت از حکومت بی‌دردسرترین روش ساخته می‌شود، و تبعیت از حکومت، یعنی حفظ وضع موجود.
✅ دکتر محمدعلی اسلامی نُدوشن
📚ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟،چاپ اول:۱۳۷۸ه.ش،ص۲۵۲
@dr_eslaminodoushan
استعمارزدائی فرهنگی در نظر من یعنی شخصیت و استقلال فکری به مردم ایران دادن و روح او را به روی دانش، هنر، فکر و فلسفه باز نهادن. من شخصاً آرزویم این است که ایرانی امروز، یک «ایرانی-جهانی» بشود، یعنی در عین آنکه عمیقاً ایرانی و خود باقی بماند، راه کنجکاوی او به روی اندیشه‌های جهانی بسته نشود و در عین پای‌بندی به وطن خویش، احساس برابری انسانی را از یاد نبرد.
فرهنگ ایرانی از قفسی که در گذشته برایش ساخته بودند، باید بیرون بیاید. بعد از انقلاب از جانب برخی از افراد هیجان‌زده نسبت به بعضی از جوانب فرهنگی ایران سوء‌برخوردهایی شد. مثلاً اینکه فرهنگ پیش از اسلام ایران طاغوتی است، یا شاهنامه طاغوتی است، یا کرمانشاه بشود قهرمان‌شهر و از این قبیل.
این‌ها اگر به بعضی از خواص و کارگزاران سرایت کند، نگران‌کننده می‌شود. چگونه می‌توان پا بر روی بدیهیات نهاد و فی‌المثل ندیده گرفت که شاهنامه یکی از انسانی‌ترین کتاب‌های ایران است؟ در کدام کتاب فارسی و حتی جهان، بیشتر از شاهنامه نام «خرد» آمده است که بالاترین ودیعه‌ای است که به انسان ارزانی گردیده است؟ ما اگر فرهنگ گذشته خود را کنار گذاریم. دیگر چه برایمان می‌ماند؟ اسلام در ایران با فرهنگ همراه شده است و جدا از آن نیست.
از بعد از آمدن اسلام به ایران، ایرانی مسلمان بوده است به اضافه ایرانی، یعنی اول ایرانی بوده و بعد مسلمان؛ زیرا پیش از آنکه اسلام طلوع کند، قومیت ایرانی طی قرن‌های متمادی وجود داشته است و این قومیت دارای تاریخِ دراز، تمدن و فرهنگی بوده است تکوین یافته.
اسلام مسیر تمدن ایران را تغییر داد و بر آن افزود، ولی به هر حال ایرانی خصوصیات ذاتی خود را نگه داشت. اسلام در طی این قرون از یک دین خالص بیرون آمده و همراه با یک تمدن شده است. در ایران امروز با عمر هزار و چهارصدساله اسلامی، هرگز اسلام را از این تمدن نمی‌توان جدا کرد. اگر موضوع اسلام مطرح بشود، چه در قانون‌گذاری، چه در روابط اجتماعی، چه در برنامه‌ریزی و چه در روابط با کشورهای خارج، باید این تمدن را در نظر داشت. این تمدن و فرهنگ اسلامی ایران، سیر تاریخ کشور را تاکنون مشخص کرده است و در آینده نیز خواهد کرد؛ زیرا جزو خصلت و طبیعت ایرانی است. اگر ایرانی باید ایران را بسازد، من یقین دارم که عامل فرهنگی در این میان مهم‌ترین عامل خواهد بود.
استقلال فرهنگی یعنی آنکه یک ملت دارای شخصیّت، خلاقیّت و اعتماد به نفس باشد. یعنی آنکه نسبت به هیچ فرهنگی که در دنیای امروز وجود دارد عقده حقارت نداشته باشد، و این زمانی است که یک ملت از مرحله مصرف‌کنندگی فرهنگی خارجی بیرون آید و خود او تولیدکننده فرهنگ بشود. ما در دوره گذشته مصرف‌کننده فرهنگی بودیم، همانگونه که مصرف‌کننده صنعت و علم بودیم.
استقلال فرهنگی معنی‌اش این نیست که ما به جای آن‌که در خلوت و در قلب خود دیندار باشیم، آنرا ببریم به جمع و با تظاهر همراه کنیم و باز مفهومش این نیست که در هر مطلبی که می گوییم یک کلمه «اسلامی» دنبالش بگذاریم تا کارمان پیش رود.
استقلال فرهنگی باید با کار، روح کنجکاوی و اعتقاد به حقیقت همراه باشد و شرط
اولش آن است که از خود فرهنگ نترسیم.
گفته‌ها و ناگفته‌ها، ص۲۳
( اولین انتشار: ۱۲ تیر ۱۳۵۸، مجله جمهوری)
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
✳به ایران بیندیشیم
سخن را آغاز کنیم با دو سؤال بدیهی: چرا ایران، چرا اندیشیدن؟
ایران، برای آنکه سرزمینی است که ما، خود و فرزندانمان، در آن زندگی می‌کنیم، بنابراین هستیِ ما به هستیِ او وابسته است.
و امّا اندیشیدن، آن هم برای آنکه اندیشه راهبرِ زندگی است و بدون آن زندگی در همان حدّ خـور و خواب متوقّف می‌ماند. معروف‌ترین عبارت در زبان فرانسه، از دکارت است که گفت: «من می‌اندیشم، پس هستم»، و مولانا جلال‌الدّین هم چهارصد سال پیش از دکارت گفت: «ای برادر تو همه اندیشه‌ای»؛
یک حدیث هم در این باره هست: «ساعتی اندیشیدن برتر است از هفتاد سال عبادت». و فردوسی، دانایی را که حاصل اندیشه است شرطِ توانایی می‌دانست.
امّا اندیشه، کارکردِ دوگانه دارد، می‌تواند در جهت نیکی حرکت کند یا بدی، این رباعی را ببینیم:
"اندیشه نبود اگر، گنه نیز نبود
زین هردو بوَد معرکه‌ی بود و نبود
نابوده گنه نبود از علم خبــر
نه شوق برآمد و نه فرهنگ فزود"؛
تاکنون میلیون‌ها و میلیون‌ها تن بر خاک ایران پای نهاده و رفته‌اند. کسانی به آن اندیشیدند و کسانی نیندیشیدند و آنان که نیندیشیدند، عواقب آن به صورت فاجعه دامن کشور را گرفت. یک نمونه: اگر محمّد خوارزمشاه اندیشیده و سبکسرانه فرستادگانِ مغول را نکشته بود، بهانه به دست چنگیز نمی‌افتاد که سراسر کشور را به خاک و خون بکشد.
در مقابل، سیاوش را داریم. به روایت شاهنامه، گروگانهای تورانی در دست سیاوش اسیر بودند. پدرش، کاووس به او دستور می‌دهد که آنان را نابود کن، ولی او آن را برخلاف پیمان و انسانیّت می‌بیند و نمی‌پذیرد. بنابراین همه‌ی آنان را آزاد می‌کند و نبرد متوقّف می‌شود، ولی سیاوش خود جان بر سر آن می‌نهد.
ما در دورانی زندگی می‌کنیم که هر کشور علاوه بر مسائل خود، با بخشی از مسائل جهانی نیز درگیر است. و این، او را در آستانه‌ی تصمیم‌گیری گذارده است که چگونه با این مسائل روبرو شود. در مورد ایران دو موضوع در کار است که وضع او را قدری حسّاس‌تر می‌کند:
یکی موقعیّت جغرافیایی و دیگری نفت. بر آن دو، بارِ تاریخ نیز اضافه می‌شود. او باید به غنا و اعتبارِ تاریخیِ خود واقف بماند و از آن پند بگیرد. او یک کشورِ نفت فروش نیست، ایران است.
هزار سال قدرت اوّل آسیا بوده و خاقانی درباره‌اش گفت:
"این است همان درگه کاو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شهِ ترکستان".
و امّا از نظر ادب و فرهنگ، ایران، یکی از بزرگ‌ترین دستاوردها را به جهان عرضه کرده است: زرتشت داشته، فردوسی داشته، ابن سینا داشته. ادامه‌ی تاریخی چند هزار ساله داشته، و همین امروزش هم که نگاه کنیم، یکی از جامع‌ترین کشورهای دنیاست؛ با موقعیّت جغرافیاییِ ممتاز، منابع سرشار، بارآوریِ زمین، بهترین آفتاب، تا بهترین میوه‌ها و گل.
بنابراین باید خود را دست کم نگیرد، خود را درست ارزیابی کند، و به گونه‌ای رفتار کند که در خورِ تمدّن و فرهنگ و اعتبار تاریخیِ او باشد. زیاد نیستند کشورهایی در جهان نظیر ایران که هم دیروز داشته باشند، هم امروز و هم آینده در برابرشان باز بماند.
پس این سؤال پیش می‌آید که: چه کم دارد؟ اگر در یک کلمه بخواهیم بگوییم:
اندیشه، اندیشه همراه با احساس مسئولیّت.
اگر ایران قدر خود را نداند، دیگران هم قدر او را نخواهند دانست. آنگاه کار به جایی می‌کشد که نو رسیدگانِ سیاست به خود اجازه بدهند که مثلاً بر سر نام چند هزارساله‌ی خلیج فارس با او به مشاجره بپردازند. این یک نمونه. نمونه‌های دیگر هم هست.
ما اگر از کسی گله‌مند باشیم، در وهله‌ی اوّل باید از خود باشیم.
منظور آن نیست که بر افتخاراتِ بیهوده و یا وطن‌خواهیِ خام تکیّه شود، منظور آن است که نسبت به شناختِ آنچه مورد احترام و اعترافِ تاریخ و دنیای متمدّن است، غفلت ورزیده نشود.
سؤال این است: چه چیز در تاریخ جهان موجب شاخصیّت یک ملّت شده است؟ البتّه دستاوردهای فرهنگی و تمدّنیِ او، یعنی همه‌ی آنچه او در راه گشایش زندگی و بهتر کردن و انسانی‌تر کردن زندگی به جا آورده است. پس ایران را در ترازو بگذاریم و از این دیدگاه به او نگاه کنیم. نیازی نیست که از کوروش نام ببریم. یا بگوییم که شاهنامه یکی از انسانی‌ترین کتابهای دنیاست که پیروزیِ نیکی بر بدی را می‌سراید، و یا سعدی که گفت: بنی‌آدم اعضای یکدیگرند...
به کارنامه‌ی کلّی ایران در مقایسه با کشورهای دیگر بنگریم. آنگاه بر اثر آن با کمال تأسّف سؤالهایی به ذهن می‌رسد:
١. چرا باید پنج میلیون ایرانی به عنوان مهاجر در سراسر جهان پراکنده باشند، یا دانشجویان ایرانی به دنبال طلب علم و یا کسب مدرک به این در و آن در بزنند، و از کشورهایی چون اندونزی و مالزی و فیلیپین و پاکستان و تاجیکستان و تایلند... سر درآورند؟ و هرچندگاه یک بار خبر از غرق شدن قایق مهاجران به گوش برسد؟
۲. چرا باید این جوانان، ورقی کاغذ به دست، به عنوان مدرک، به دنبال اشتغال به این در و آن در بزنند، که آیا جوابی بشنوند یا نه؟
٣. چرا باید ایرانی برای گرفتن ویزا، جلوی کنسولگریِ بیگانه روزها صف ببندد و انتظار بکشد و احیاناً با جواب متفرعنانه و نفی روبرو شود؟ در حالی که روزگاری دیگران بر درِ کنسولگریِ او صف می‌بستند؟
۴. چرا باید هواپیماهایی که از فرودگاه‌های ایران پرواز می‌کنند، غالباً حامل پدر و مادرهایی باشند که مستأصل و سرگردان به دیدارِ فرزندان خود به آن سرِ دنیا می‌روند، و نمی‌دانند که آینده‌ی این فرزندان چه خواهد بود؟
۵. چرا باید به ایرانی در فرودگاه‌های خارج به عنوان مسافرِ نامرغوب یا احیاناً مشکوک نگاه شود؟ گذرنامه‌ی او را توی دست بگردانند و زیـر و رو و آزمایش کنند، و او بیش از هر مسافر دیگری معطل بماند تا اجازه‌ی ورود بیابد؟
۶. چرا باید یک ملّت به خودی و غیرخودی تقسیم گردد، در حالی که تا کسی گناهی نکرده، یک شهروندِ صاحب حقوق شناخته می‌شود و اگر گناهی کرد باید محکمه درباره‌ی آن حکم بدهد؟
۷. چرا باید ثروتهای بی‌حساب در دستهایی جمع شود و با فقرِ سیاه، دوش به دوش گردد و هیچکس نپرسد که این از کجا آورده شده؟
۸. چرا باید اخلاق و انسانیّت به گونه‌ای فرو افتد که دو هموطن به یکدیگر به چشم بیگانه و بی‌اعتنا نگاه کنند و یک فضای سرد بر جامعه‌ی شهری سایه افکند؟
۹. چرا باید به گواهی آمار، شمارِ ازدواج و تشکیل خانواده، ماه به ماه کمتر شود و طلاق و اختلافِ خانوادگی، ماه به ماه بیشتر. آیا در یک جامعه‌ی سنّتی که ایران است، این نشانه‌ای از اختلال اجتماعی نیست؟ سنّ تجرّد افزون گردیده و دامنه‌ی طلاق به روستاها هم کشیده شده است.
۱۰. چرا باید شهری مانند تهران، با ۱۲ تا ۱۴ میلیون جمعیّت، مردمش در یک هوای آلوده‌ی خطرناک دم بزنند، که به گواهی کارشناسان، بیماری‌زای است و هر زمان بر تعداد افراد علیل اضافه گردد و کسی به فکر نباشد؟
۱۱. و این در حالی است که هزینه‌ی دارو و درمان برای اکثر مردم کمرشکن است، و در عین حال بیمارستانها هم می‌گویند که ضرر می‌کنند، و در دستگاههای تأمین اجتماعی از اختلاسهای کلان حرف زده می‌شود.
۱۲. چرا باید وضع به گونه‌ای درآید که مردم از دستگاه گرداننده به عنوان «آنها» یاد بکنند؟ اگر در این باره تردید دارید قدری با راننده‌ی تاکسی، مسافران داخل اتوبوس، و کاسب‌ها حرف بزنید.
۱۳. چرا باید ملاک و معیاری برای سنجشِ ارزش‌ها معرّفی نگردد، و بدین گونه در ابهام بماند که چه کسی در راه است و چه کسی در بی‌راه، و این وضع سرانجام دودش به چشم مملکت برود؟ و چراهای دیگر.
۱۴. و سرانجام این سؤال پیش می‌آید که نوجوانان و جوانانِ امروز با چه آرمانی وارد اجتماع می‌شوند، و با چه چشم‌انداز و آینده‌ای روبرو هستند؟ آیا نه آن است که اینها باید در این کشور زندگی کنند و آن را به راه ببرند؟
این بود چند چرا و چراهای دیگر که همگی در انتظار پاسخ هستند. تنها می‌توان به این دلگرم بود که زمانه بیدار است و راهِ خود را به پیش می‌برد.
📚برگریزان
___
✅کانال دکتراسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
رهاورد دیدار
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک