حیات یحیی - جلد ۳ و ۴
نویسنده:
یحیی دولت آبادی
امتیاز دهید
کتاب حیات یحیی در زمره اسناد مهم در باب انقلاب مشروطه است که دولتآبادی در آن حوادث تاریخی ایران از اواسط حکومت ناصرالدین شاه تا کودتای ۱۲۹۹ رضاخان و به دست گرفتن قدرت توسط وی را به درستی بیان و تحلیل کرده است. این کتاب بعد از مرگ دولتآبادی توسط خانوادهاش منتشر شدهاست در ابتدا و به مدت ۲۵ سال در لیست آثار ممنوع الانتشار قرار گرفت. جلد اول قسمتی مشتمل بر گزارش از ایام جوانی و دوران تحصیلی نویسنده و بقیه آن تاریخ تأسیس و ایجاد فرهنگ نوین ایران است. جلد دوم و سوم حوادث مربوط به مشروطه و فعالیتهای خود نویسنده را در بر میگیرد و جلد چهارم به مهاجرت ملیون در اوایل جنگ بینالمللی اول تا انقراض سلطنت قاجاریه پرداخته و در بررسی حوادث دوران پادشاهی رضاخان امتداد دارد. بنابراین این کتاب برای فهم و شناخت فضای فکری و اجتماعی و حتی زندگی روزمره دوران مشروطیت و بعد از آن یکی از آثار بی مانند این دوره است. خاطرات یحیی یکی از موثرترین و دقیق ترین نوشته های تاریخ معاصر ایران به شمار می رود که نویسنده آن، خود در اموری که از آنها سخن به میان آورده حضور مستقیم داشته است. یکی از مهم ترین مباحث این کتاب بررسی علل و عوامل ظهور انقلاب مشروطه و زندگی پرفراز و نشیب این مبارز دوره مشروطه را دربرمی گیرد. نویسنده، این کتاب را با علم و دانش و با موشکافی و دقت زایدالوصفی به رشته تحریر در آورده است. نثر بسیار ساده و لطافت طبع و استعداد خدادادی و حشرو نشر با مردان سیاست پنج پادشاه دوره قاجاریه این کتاب را بسیار خواندنی و مطبوع ساخته است تا آنجا که مضامین دلچسب و آگاهی های دقیقی بویژه درباره رشد فرهنگ و اندیشه و ایجاد مدارس جدید به خواننده می دهد. این اطلاعات با توجه به دیگر منابع و ماخذ دوره مربوطه بسیار در خور توجه است. همچنین از آنجایی که در این زمان ایران با مشکلات متعددی روبه رو بود، نویسنده سعی زیادی در بیداری مردم و آگاهی بخشی داشته است، بنابراین وی در این کتاب از یک طرف وقایع ایران را در قبل و بعد مشروطیت و بی سوادی و فقر و بدبختی مردم و بی لیاقتی حکومتگران را و از طرف دیگر پیشرفت های اروپا در زمینه های صنعتی و فرهنگی عقب ماندگی کشورمان را به خوبی در کتاب خود نشان می دهد و آنها را ریشه یابی می کند.
بیشتر
آپلود شده توسط:
شازده
1400/05/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی حیات یحیی - جلد ۳ و ۴
یک سال در قلعه فلک الافلاک زندگی کردیم. آن قلعه را پدر بزرگ مادری ام، مظفر الملک در دوران حکومت ۲۵ ساله خود در جنوب و غرب ایران ساخته بود. بعد از یکسال به تهران برگشتیم. دیناری پول نداشتیم. هیچگونه وسیله زندگی نبود. یکی از عموهایم مختصر کمکی می کرد. خانه ما در کوچه سراج الملک مقابل مسجد قرار داشت.
قحطی بود. تنها غذای مردم نوعی دمپختک بود که هر کس می خورد آماس می کرد و می مرد. صحن مسجد و کوچه ما از اجساد مردگان وحشتناک بود.
بابای پیر به عادت معمول روی چهار پایه پشت پرده راه راه اندرون می نشست و گریه می کرد. خواهرم و من در حیاط بازی می کردیم.
روزی بابا، دایه را صدا کرد و گفت: آقایی آمده است می خواهد فروغ زمان را ببیند. همراه دایه به هشتی رفتم. محمد خان آنجا ایستاده بود. مرا بغل کرد و بوسید و گفت :” مرا می شناسید؟ گفتم:” بله شما در سوئیس به خانه ما می آمدید و به من شکلات می دادید.”
گفت:” مشتت را باز کن” و مقداری پول طلا در دستم ریخت و گفت:” اینها را به خانم مادر بده و از قول من سلام برسان.”
سپس از دایه پرسید:” دایه خانم بلدید نان بپزید؟” دایه جواب داد:” البته که بلدم من دهاتی هستم.”
دکتر مصدق گفت:” من فردا می آیم و ترتیب کارها را می دهم.”
روز بعد دکتر مصدق با دو نفر دیگر آمد. وسائل بنائی آورده بودند. کتش را بیرون آورد، آستینهایش را بالا زد و به کمک دو نفر دیگر، در انتهای حیاط تنور ساختند. یک گاری بزرگ هم رسید پر از آذوقه بود، همه را به انبار بردند.
زندگی ما به همت دکتر مصدق تأمین شد. حتی به بعضی از اقوام و دوستانمان کمک می کردیم. دکتر مصدق گهگاه به ما سر می زد و چنانچه احتیاجی بود فوراً برآورده می شد.
جنگ پایان گرفت. پدرم به ایران بازگشت. من ده سال داشتم و دوره ابتدائی را با موفقیت زیاد به اتمام رسانده بودم. یکبار دیگر دکترمصدق مقداری پول طلا درمشتم ریخت…»(۶)
دولت آبادی در خاطراتش به این موضوع اشاره می کند و می نویسد: بلی اگر نبود مساعدت یک تن از دوستان من که در ایام قحطی یکهزار و سیصد و سی و پنج( ۱۳۳۵ ه) نانی باین خانواده رسانده بود شاید از چنگال مرگ از گرسنگی هم رها نشده بودند» (۷)