ابراهام لینکلن
امتیاز دهید
داستان نخستین دوران زندگانی مرا می توان در یک جمله خلاصه کرد و آن جمله را در یکی از اشعار "توماس گری" شاعر، می توان یافت: «سرگذشت ساده و کوتاه تهیدستان»
سرآغاز داستان:
دنیس هانکز، پسرک نه ساله، راه کلبه لینکلن را با شتاب می پیمود. از فراز گودالهای یخ بسته می جهید، رد پاهای یخ زده را دور می زد و راه مارپیچ باریکی را که از میان تپه های پرگیاه می گذشت، به سرعت زیر پا می گذاشت. آن روز یکشنبه، ۱۲ فوریه سال ۱۸۰۹ بود. روزی که تاریخ آمریکا هرگز آن را از یاد نخواهد برد. اما در آن بامداد سرد زمستان، تنها این اندیشه از سر دنیس کوچک می گذشت که تام و تانسی هانکز لینکلن، دارای پسری شده اند که او را ابراهام نام نهاده اند. دنیس اغلب برای دیدار خانواده لینکلن این راه را می پیمود. او پسر عموی نانسی بود. هر دوشان در دامان عمه و شوهر عمه مهربانشان تام و بتی اسپارو پرورش یافته بودند. پس طبیعی بود که نانسی و شوهرش مایل باشند که آقا و خانم اسپارو پیش از هر کس دیگر، نوزادشان را ببینند...
بیشتر
سرآغاز داستان:
دنیس هانکز، پسرک نه ساله، راه کلبه لینکلن را با شتاب می پیمود. از فراز گودالهای یخ بسته می جهید، رد پاهای یخ زده را دور می زد و راه مارپیچ باریکی را که از میان تپه های پرگیاه می گذشت، به سرعت زیر پا می گذاشت. آن روز یکشنبه، ۱۲ فوریه سال ۱۸۰۹ بود. روزی که تاریخ آمریکا هرگز آن را از یاد نخواهد برد. اما در آن بامداد سرد زمستان، تنها این اندیشه از سر دنیس کوچک می گذشت که تام و تانسی هانکز لینکلن، دارای پسری شده اند که او را ابراهام نام نهاده اند. دنیس اغلب برای دیدار خانواده لینکلن این راه را می پیمود. او پسر عموی نانسی بود. هر دوشان در دامان عمه و شوهر عمه مهربانشان تام و بتی اسپارو پرورش یافته بودند. پس طبیعی بود که نانسی و شوهرش مایل باشند که آقا و خانم اسپارو پیش از هر کس دیگر، نوزادشان را ببینند...
آپلود شده توسط:
amirezati
1400/04/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ابراهام لینکلن