تصنیف یک عشق
نویسنده:
قاضی ربیحاوی
امتیاز دهید
داستان با این جملات آغاز می شود:
- سلام بی بی شزنه.
پیرزن بر سکوی کم عرض گلی ایستاده و پیراهن سیاه بلندش در باد تکان می خورد. جزر بود.
- خدا قوت.
پسر توی قایق ایستاده بود. چوب بلند را در آب فرو برد و به آن تکیه داد.
- اینجا چه می کنی بی بی؟
پیرزن گفت: آمده ام قایق سواری. لبه مقنعه اش را روی شانه انداخت و پرسید: سوارم می کنی؟
دردی انگار یک گلوله سربی، در سرش تاب می خورد.
پسر گفت: قایق که تا آنجا نمی آید. توی گل گیر می کند اگر بیارمش بالا.
بی بی لبخند زد. بعد خم شد. پاچه های شلوار خود را بالا کشید. نوارهای سیاه نامنظم بر پوست ساقها نقش بسته بود. پسر با لبخند به او خیره بود...
بیشتر
- سلام بی بی شزنه.
پیرزن بر سکوی کم عرض گلی ایستاده و پیراهن سیاه بلندش در باد تکان می خورد. جزر بود.
- خدا قوت.
پسر توی قایق ایستاده بود. چوب بلند را در آب فرو برد و به آن تکیه داد.
- اینجا چه می کنی بی بی؟
پیرزن گفت: آمده ام قایق سواری. لبه مقنعه اش را روی شانه انداخت و پرسید: سوارم می کنی؟
دردی انگار یک گلوله سربی، در سرش تاب می خورد.
پسر گفت: قایق که تا آنجا نمی آید. توی گل گیر می کند اگر بیارمش بالا.
بی بی لبخند زد. بعد خم شد. پاچه های شلوار خود را بالا کشید. نوارهای سیاه نامنظم بر پوست ساقها نقش بسته بود. پسر با لبخند به او خیره بود...
آپلود شده توسط:
hanieh
1400/09/16
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تصنیف یک عشق