زندگی شیرین
نویسنده:
تکین حمزه لو
امتیاز دهید
در مقدمهی زندگی شیرین آمده است:
«حالا به سبک ناباکوف بهتون میگم که این درباره زندگی منه... نه کل زندگی چهل سالهام... این فقط در مورد دو سال آخر زندگی منه... درباره زندگی زنی که خیلی به موقعیت محکم زندگیاش مطمئن بود و بهش مینازید و بعد ویکهو زمین زندگیاش زیر پاش لرزید! در عرض فقط دو سال، هرچه داشت از دست داد... این زندگی منه. زندگی شیرین!»
از متن کتاب:
خانه ساکت بود.ساعت محبوب من...فرشاد رفته بود سر کار،آرمان هم مدرسه بود و آزاده هم صبح تا بعد از ظهرتو دانشگاه کلاس داشت. روی صندلی پایه بلند، پشت پیشخان آشپزخانه نشستم تا قبل از شروع کار روزانه، یک لیوان چای تلخ بخورم.از همان بالا به میز گلدان هایم هم نگاه می کردم و از دیدنشان حظ می بردم. چند سال بود که تک به تک این عادت ها را مثل یک مناسک مقدس بجا می آوردم؟ جواب خودم را دادم از وقتی بچه ها مدرسه ای شدند.از همان وقت عادت کرده بودم بعد از رفتنشان یک لیوان چای بریزم برای خودم و در سکوت و آرامش خانه نرم نرم و جرعه جرعه بنوشم و از تلخی و گسی هم زمان چای لذت ببرم.
نسرین می گفت عادت کردن خطرناک است. مثل اعتیاد به مخدر، ترک کردن هر عادتی هم طبعا سخت و جانفرساست. درد داشت و زمان می برد. این بود که سعی می کرد تند تند لباس ها و وسایلش را ببخشد و هر چند ماه یک بار، کل دکوراسیون خانه اش را عوض کند برعکس من...با اندوه خانه را از زیر نظر گذراندم. تک تک وسایلم را با وسواس و کلی گشت و گذار خریده بودم.به تک تکشان علاقه داشتم.خانه ام یک نشیمن جمع و جور داشت با یک دست مبل راحتی سفید و سبزکه عصرها روی آن ها می نشستیم و تلویزیون می دیدیم. سالن پذیرایی خیلی بزرگ نبود اما دو پنجره سرتا سری داشت. زیر پنجره میز ناهارخوری را گذاشته بودم که وقت غذا خوردن بشود حیاط سبز و باصفا را دید زد.اتاق هایمان هم کوچک بود اما هرکدام را با سلیقه و کلی زحمت دکور کرده بودم...
بیشتر
«حالا به سبک ناباکوف بهتون میگم که این درباره زندگی منه... نه کل زندگی چهل سالهام... این فقط در مورد دو سال آخر زندگی منه... درباره زندگی زنی که خیلی به موقعیت محکم زندگیاش مطمئن بود و بهش مینازید و بعد ویکهو زمین زندگیاش زیر پاش لرزید! در عرض فقط دو سال، هرچه داشت از دست داد... این زندگی منه. زندگی شیرین!»
از متن کتاب:
خانه ساکت بود.ساعت محبوب من...فرشاد رفته بود سر کار،آرمان هم مدرسه بود و آزاده هم صبح تا بعد از ظهرتو دانشگاه کلاس داشت. روی صندلی پایه بلند، پشت پیشخان آشپزخانه نشستم تا قبل از شروع کار روزانه، یک لیوان چای تلخ بخورم.از همان بالا به میز گلدان هایم هم نگاه می کردم و از دیدنشان حظ می بردم. چند سال بود که تک به تک این عادت ها را مثل یک مناسک مقدس بجا می آوردم؟ جواب خودم را دادم از وقتی بچه ها مدرسه ای شدند.از همان وقت عادت کرده بودم بعد از رفتنشان یک لیوان چای بریزم برای خودم و در سکوت و آرامش خانه نرم نرم و جرعه جرعه بنوشم و از تلخی و گسی هم زمان چای لذت ببرم.
نسرین می گفت عادت کردن خطرناک است. مثل اعتیاد به مخدر، ترک کردن هر عادتی هم طبعا سخت و جانفرساست. درد داشت و زمان می برد. این بود که سعی می کرد تند تند لباس ها و وسایلش را ببخشد و هر چند ماه یک بار، کل دکوراسیون خانه اش را عوض کند برعکس من...با اندوه خانه را از زیر نظر گذراندم. تک تک وسایلم را با وسواس و کلی گشت و گذار خریده بودم.به تک تکشان علاقه داشتم.خانه ام یک نشیمن جمع و جور داشت با یک دست مبل راحتی سفید و سبزکه عصرها روی آن ها می نشستیم و تلویزیون می دیدیم. سالن پذیرایی خیلی بزرگ نبود اما دو پنجره سرتا سری داشت. زیر پنجره میز ناهارخوری را گذاشته بودم که وقت غذا خوردن بشود حیاط سبز و باصفا را دید زد.اتاق هایمان هم کوچک بود اما هرکدام را با سلیقه و کلی زحمت دکور کرده بودم...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی زندگی شیرین