رسته‌ها
از صید ماهی تا پادشاهی - جلد 3
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 13 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 13 رای
✔️ از صید ماهی تا پادشاهی یا داستان جوانان بلندپرواز: سرگذشت عشقی و تاریخی از سلحشوران آل بویه

از مقدمه کتاب:
داستان از صید ماهی تا پادشاهی یا داستان جوانان بلندپرواز هم یک سرگذشت تاریخی پرماجرای سه برادر ماهیگیر است که خود را از اولاد سلاطین قدیم می دانسته اند و بالاخره روی علو طبع و همت بلندی که داشتند، تخت و تاج ایران را از چنگ غاصبین عرب درآورده و عاقبت هم از صید ماهی به پادشاهی رسیدند. سکه و خطبه به نام خود کردند. خلفای عباسی بغداد را ملعبه دست خود ساختند و بزرگترین خدمتی که به ملت ایران نمودند، اینکه در این دنیا ایرانیان را سربلند و سرافراز ساختند و با ترویج مذهب حقه شیعه، سعادت آن دنیا را تامین کردند.
خلاصه سرگذشت جوانان بلندپرواز تفسیر همان یک بیت شعری است که داستان را با آن شروع کرده ایم:
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیده اند...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
192
آپلود شده توسط:
Mahsaa
Mahsaa
1399/02/02

کتاب‌های مرتبط

The Translator
The Translator
5 امتیاز
از 1 رای
عشاق نامدار - جلد ۱
عشاق نامدار - جلد ۱
4.7 امتیاز
از 15 رای
قلب میدلوزین
قلب میدلوزین
4.7 امتیاز
از 11 رای
Vaninka
Vaninka
5 امتیاز
از 3 رای
آنها که دوست دارند - جلد ۴
آنها که دوست دارند - جلد ۴
3.3 امتیاز
از 16 رای
یوهانا، کلفت آقای هوفر
یوهانا، کلفت آقای هوفر
4.4 امتیاز
از 13 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی از صید ماهی تا پادشاهی - جلد 3

تعداد دیدگاه‌ها:
5
عضد الدوله می میرد و بزرگان بویه در بغاد جمع طالع نحس فخر الدوله از بین رفته او به پادشاهی ال بویه رسیده فبل حرکت به قابوس پدر زنش وعده بازگشت به پادشاهی و کمک را داده خلف وعده کرده متصرفات جرجان و طبرستان را به حکومت خود افزوده و برای انتقام با دختر یکی از بزرگان به نام سیده ازدواج و از او صاحب پسری به نام مجد الدوله شده او صاحب بن عباد را به وزارت برگزیده وی بسیار دادگری و عمران کرده مردم به خیر و اسایش رسیده چون به مرگ نزدیک می شود امیر را وصیت کرده تا دادگری ادامه دهد که ان به اسم امیر تمام شو ولی بعد ان فخر الدوله ستم بسیار کرده مال فراوان از مالیات و خراج گرد اورده
روزی از حمام امده گوسفندی کباب کرده خورده از میوه های انگور باغ بسیار خورده دل درد شدید گرفته مرده دو روز جنازه اش به خاطر کفن بر زمین مانده در حالی که در خزانه اش چندین هزار طاقه پارچه نبریده بوده و کلید خزانه به دست پسرش که به مسافرت رفته جنازه می پوسد و بو می گیرد تا خاک شود
مجد الدوله خردسال بوده مادرش به جای وی بر تخت نشسته کار ها را باسیاست و درایت پیش برده دادگری می کند محمود غزنوی در شمال به قدرت رسیده قصد حمله دارد سیده چون می داند شکست می خورد نامه ای به محمود نوشته که شکستن زنی بیوه هنر نیست و مردمان بر وی ننگ گرفته محمود غزنوی به احترام وی تا زنده است به حدود ری و اطراف نیامده
دختر قابوس به نزد محمود غزنوی رفته کمک می خواهد او مساعدت کرده قابوس با لشگری به جرجان رفته حکومت خود را باز می ستاند مجد الدوله چون بزرگ شده با زنان و کنیزکان بوده خوشگذرانی و تحت تاثیر انان مادر را عزل به زندانی قلعه فرستاده و بو علی سینا را وزیر کرده مادر گریخته به خوزستان رفنهاز سردار که زمانی به او کمک کرده لشکری تهیه به جنگ رفته مجد الدوله ا شکست داده اسیر نموده و فقط نگاهی عمیق به او کرده و می بخشد سردار و سیده که عاشق هم شده اند از راز هم اگاه و چون ازدواج انان بر خلاف مصالح سیاسی و حرف بد مردم بوده پیمن خواهر برادری بسته بعد مرگ سیده محمود غزنوی لشکر کشیده مجد الدوله را که به گمان اتحاد با پای خود به اردوگاه امده اسیر و نابود می سازد.قابوس مردی شعر دوست و دادگر بوده و ادبا و شعرای بسیار در دربار خود داشته و خود اشعار پربار و نیکو می گفته است...
موید الدوله و عضد الدوله با دو لشگر به قابوس حمله ور با وجود رشادت بسیار قابوس شکست خورده و عضد الدوله جوانمدی کرده اهل بیت او را به نیشابور که قابوس و فخرالدوله به نصر بن نوح سامانی پناه برده می فرستد نصر وعده کمک داده و سردار قائد خود را با لشگری گران به جرجان که عضد الدوله تنها در انجاست می فرستد شب قبل حمله موید الدوله با لشکر از ری به برادر پیوسته سردار شهر را محاصره انبوه نظامیان و مردم در شهر قحطی افتاده انها بیرون امده گرسنه و ناتوان اماده جنگ شده عضد الدوله به یاد علی مرتضی افتاده از او کمک خواسته و نذر بارگاه مجلل وخیرات بسیار کرده
فخر الدله حمله کرده با رشادت بسیار در صف اول جنگ سپاهیان نیمه جان موید الدوله را شکست داده فتح در دستانش که سپاهیان خراسان به سبب رشک از تعقیب فراریان خودداری و با دیلمیان همراه فخرالدوله به درگیری پرداخته اشوب شده
موید الدوله دیده به سپاهیان دشمن زده منهدم کرده سردار با خفت عقب نشینی با شرمساری به نیشابور امده تحت تاثیر حرف مردم فکر می کند نحسی دامان او و حتی سامانیان را گرفته نامه ای به نوح بن نصر نوشته او با مهربانی برخورد کرده وعده کمک و تجهیز لشکر کران داده دستورش را به وزیرش می دهد
سامانیان که حاکمی دادگر بوده در اغاز حکومت بر شهری در سیستان غلبه کرده و عمرو لیث صفاری برادر یعقوب لیث را به اسارت گرفته به بغداد فرستاده در انجا در زندان کشته می شود حاضر به غارت مردم نشده لشکریان طلب مواجب کرده خزانه بی پول کنیزکان و زنان در رودی به حمام رفته گردنبند یکی از انان را پرنده ای ربوده به تعقیب رفته در چاهی افکنده داخل ان شده در پشته های چاه گنج وسکه فراوان که ثروت عمرو لیث بوده یافته خدا را نصر نوح سپاسگزاری کرده و حاکمی دادگر بوده وزیرش با قائدی دعوا داشته او به قتل وزیر کمر بسته عده ای اماده کرد وزیر با خبر و به نوح بن نصر گفته انها مدتی گذشته او را در مسیری گیر اورده بین راه به هلاکت رسانده بعد ان نوح بن نصر از لشکر کشی و کمک به قابوس و فخر الدوله منصرف و فراموش می کند
عضد الدوله تصمیم به لشگر کشی به سمت روم و اسیای صغیر دارد و از دو برادر خود درخواست کمک و همراهی می نماید موید الدوله اطاعت کرده و فخر الدوله جواب سر بالا داده اماده جنگ با برادر می شود.عضد الدوله که هنوز در فکر فرخنده است فرخنده به عتبات رفته مقیم گشته هر روز نذر نیاز کرده پیرزنی می بیند هر روز امده گریه و ندبه از او رازش می پرسد می گوید پسرش سردار عضد الدوله بوده بی اجازه او سر عز الدوله برادر فرخنده را بر دروازه شهر اویخته و مجازات و اموالش مصادره گشته
فرخنده چون حقیقت را فهمیده راهی ایران شده به شیراز رفته هر روز با ندیمه خود در چادر پیچیده بر سر راه عضد الدوله به تماشای او ایستاده او متوجه شده درخواست انها را پرسیده چون همیشه ایستادند فرمان داده به کاخ اورده تا حرف انها را بشنودو انجا راز فاش شده و فرخنده معرفی گشته و با او ازدواج کرده با خیال راحت به جنگ می رود
همسر فخر الدوله می گوید یکی از سرداران با نقشه ظاهرا به انها خیانت به سپاه موید الدوله نزدیک سرداران او را فریفته و یا لااقل در فرصتی مناسب او را بکشد سردار وقتی انجا رسیده تحت رفتار جوانمرادنه و در خور احترام موید الدوله که بر عکس فخر الدوله است از نقشه پشیمان شده در شروع جنگ ناگهان گروهی از سرداران فخر الدوله که پیمان اتحاد با موید الدوله را بسته از او جدا فخر الدوله شکست خورده با خفت و خواری به جرجان(گرگان)نزد پدر زنش قابوس فرار کرده پناهنده می شود
عضد الدوله نامه ای به قابوس نوشته خواهان تحویل فخر الدوله می شود دخترش تصمیم به جدایی از او و همسر موید الدوله شدن را دارد و می گوید با فخر الدوله به دربار بویه رفته و با تدبیر او را از مرگ می رهاند که در ذهن نقشه مرگ او را دارد پدرش تحت تاثیر جوانمردی از تحویل میهمان پناهنده خودداری اماده جنگ می شود...
انها به کاخ رسیده استقبال شده چون فخر الدوله از خواستگار قبل پرسیده می گوید ان موضوع فراموش شده دنبال یکی می گردد تا شر دارا را کم کند روز جمعه که فخر الدوله به نماز رفته سوار بر اسب از بالای بامی تیری به سمت او امده به اسب خورده چهار انگشت به او فاصله داشته ضارب را نمی یابند
دختر از دایه خود کسب تکلیف کرده پسر او را به نزد خود خوانده 5 هزار سکه طلا به او داده تا صبح فردا دارا را به قتل برساند او به نزد مادش رفته به دروغ می گوید مهتر تعدادی اسب اورده به قیمت خوب فروخته سکه ها را به نزد او امانت گذاشته به مادرش می دهد
رجب پسر دایه اول دارا دیده می گوید کار مهمی با او دارد شب بعد نماز در مسجد بماند خواست قلچماقی اجیر کرده از ترس شریک شدن و لو رفتن منصرف گشته دارا در مسجد مانده تنها سر به نماز برده مجاور مسجد خادم سرک کشیده کی می رود می بیند مردی به او نزدیک اول گرزش بر زمین افتاده زود برداشته در سجده به سر دارا کوبیده ضربه محکم دیگری وارد می گریزد که خادم جلو امده ضربه محکمی به سر او زده به نزد رفیقان خود که قمار کرده رفته لباس خونی او را دیده ناگهان می فهمد که گرزش را که اسمش رجب روی ان بوده جا گذاشته و کفش هایش را نیز جا گذاشته است
به اتاق خواب رفته و از او همان موضوعات را پرسیده و صبح او را با هزار دینار یافته می گوید خاتون داده به فقرا بدهد داستان لو رفته مسجد با شمع که بر زمین افتاده اتش گرفته و دو جنازه را یافته اند داروغه مشغول تحقیق شده دوستان محرمانه به داروغه خبر داده رجب را به استنطاق کشیده قضیه را خاتون انکار و پیش از ظهر رجب به دار اویخته شده قضیه تمام شده دارا از بین رفته است
کتاب را مطالعه نمودم.جلد سوم بیشتر درباره جانشینان سه برادر است.بعد از ناپدید شدن فرخنده که به دروازه شهر رفته و سر بریده برادر خود را دیده و شماتت مردم را شنید عضد الدوله بسیار به دنبال او گشته او را نیافت
فخرالدوله برادر کوچکتر تصمیم به اتحاد با قابوس وشمگیر ال زیار می نماید بدین منظور وزیر کاردان خود صاحب بن عباد را با هدایایی به نزد او فرستاده تا دختر او را خواستگاری پیرزنی کارازموده با کنیزکان هدیه خاص فرستاده تحقیق نموده خاله فخر الدوله را برای قابوس تعریف بگوید او را دیده و مردی مثل او ندیده و خواهان ازدواج با اوست و خاله پیر ترشیده خود را به قابوس برای اتحاد بیشتر بدهد قابوس خواهان او شده پیرزن دختر را بد قیافه و نهیب دیده در خواستگاری ملاحظه پیکی به فخر الدوله فرستاده جریان را گفته او می گوید که این ازدواج سیاسی و لازم است
قابوس خوشحال و خاله امده ازدواج و دختر خود را در هودجی طلایی نشانیده فرستاده دختر دل به یکی از سرداران جوان قبلش بسته بود به نام دارا که می بیند دارد زن پادشاه اول ایران شده به او نه گفته دارا خود را در لباس ساده که به قابوس گفته برای جاسوسی از تجهیزات فخرالدوله میرود در میان مازمین جا کرده و می گوید هر طور شده مانع ازدواج گشته و فخر الدوله را به قتل می رساند
از صید ماهی تا پادشاهی - جلد 3
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک