سوداگران جسم

✔️ برگرفته از متن کتاب:
سرانجام دوست پسرم مرا به مهمانی که تعریف های فراوانی از آن کرده بود، برد. هر چند که انگیزه واقعی رفتنم به این شب نشینی این بود که آن شب واپسین جدایی ما برای مدت نامعینی به شمار می رفت، معذالک او با گفته های خود آنچنان مرا شیفته دیدن این مجلس کرده بود که با میل تمام هر لباسی را که برایم آورده بود، پوشیدم و هرگونه آرایشی را که پیشنهاد کرده بود زیر دست آرایشگر انتخابی اش در سر و رویم پیاده کرده، آماده شدم.
هنگامیکه به آینه نگاه کردم به راستی که خود را عروسی به زیبایی ستاره های آسمان در شبهای بی ابر زمستان دیدم. این وضع آنقدر آمادگی فکری برایم ایجاد کرده بود که به خاطر شرایط زندگی گذشته ام (که پیوسته در برابر علاقمندان به اینگونه مجالس ایستادگی می کردم و موجودی تلخ و آشتی ناپذیر به شمار می آمدم)، خیلی هم خرسند به نظر می رسیدم. میهمانان از پیر و جوان چنان صمیمانه با یکدیگر رفتار می کردند گویی در هیچ چیز جدایی ندارند. میزبان بسیار زیبای مجلس با آغوش باز از آنان شخصا پذیرایی می کرد. گویی می خواست بدینوسیله به نحوی با آنان ارتباط فکر برقرار کند و خاطره های شورانگیز و دلنشینی را در چشمان و دلهای تک تک شان زنده سازد یا دست کم لحظات پرشکوهی را یادآور شود...