رسته‌ها

ش‍ش‌ س‍ال‌ در م‍ی‍ان‌ قبیله زن‍های وح‍ش‍ی‌ آم‍ازون‌

ش‍ش‌ س‍ال‌ در م‍ی‍ان‌ قبیله زن‍های وح‍ش‍ی‌ آم‍ازون‌
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 60 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 60 رای
نوشته‌های این کتاب که در قالب داستان به طبع رسیده برگرفته از یادداشت‌های شخصی است که شش سال در میان زنان قبیله آمازون در سواحل رودخانه آمازون زندگی کرده است. او در این یادداشت‌ها از نحوه زندگی این زنان و ماجراها و حوادث روی داده در مدت شش سال و نحوه گریختن خویش از آن قبیله سخن گفته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
771
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
khar tu khar
khar tu khar
1391/11/29

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ش‍ش‌ س‍ال‌ در م‍ی‍ان‌ قبیله زن‍های وح‍ش‍ی‌ آم‍ازون‌

تعداد دیدگاه‌ها:
95
[quote='سعیده جون']حالا چرا جواب سوال منو نمی دید؟الیته هر طور راحتید[/quote]سعیده جون عزیزم الان داریم راجع به کتا ب و نویسندش بحث می کنیم دیگه!!!گل که لگد نمیکنیم دخترم:x
سلام و شب خوش. من هم این کتاب رو یک بار تا نیمه خوندم اما اونقدر گیرایی نداشت که ادامه بدم، به نظرم کمی تا قسمتی خنده دار بود. اما در کل نویسنده به شدت تخیل قوی داشته!!!
[quote='arminjoon']یک نکته بسیاااااااا جالب که از کتاب یادم میاد اینه که تو این قبیله ای که این یارو میره کسی بوسیدن بلد نیست و همه برای ابراز علاقه به هم دماغاشون رو میمالن!!!
اون طرف هم یه بار دختر رییس قبیله رو میبوسه اون هم خوشش میاد و برای بقیه تعریف میکنه و بقیه زنها جلوی چادرش صف میگیرن که بتونن این تجربه رو امتحان کنن[/quote]
آخیییییییییییی الهییییییییییییییییی.:Dچه باحال.فکر کن اون طرف ذوق زده شده این همه زن جلو در صف بستن تا بوسشون کنه:))
حالا چرا جواب سوال منو نمی دید؟
الیته هر طور راحتید
[quote='arminjoon']یک نکته بسیاااااااا جالب که از کتاب یادم میاد اینه که تو این قبیله ای که این یارو میره کسی بوسیدن بلد نیست و همه برای ابراز علاقه به هم دماغاشون رو میمالن!!!
اون طرف هم یه بار دختر رییس قبیله رو میبوسه اون هم خوشش میاد و برای بقیه تعریف میکنه و بقیه زنها جلوی چادرش صف میگیرن که بتونن این تجربه رو امتحان کنن[/quote]
من یه چى میدونستم که میگفتم کتاب قشنگیه:D
یک نکته بسیاااااااا جالب که از کتاب یادم میاد اینه که تو این قبیله ای که این یارو میره کسی بوسیدن بلد نیست و همه برای ابراز علاقه به هم دماغاشون رو میمالن!!!
اون طرف هم یه بار دختر رییس قبیله رو میبوسه اون هم خوشش میاد و برای بقیه تعریف میکنه و بقیه زنها جلوی چادرش صف میگیرن که بتونن این تجربه رو امتحان کنن:D
[quote='arminjoon']البته در توضیحات کتاب نوشته که این کتاب رو از روی خاطرات و دست نوشته های شخص دیگه گردآوری و تدوین کرده[/quote]
درسته .دستت درد نکنه .پس خیالم راحت شد که چنین جایی وجود داره.وقتی دیگه جایی نداشتیم بریم پناه به اونجا بریم.با این دوره زمونه ما از اونها وحشی تر شدیم از بس قشنگ حقوقمون رعایت شده آخه:D
البته در توضیحات کتاب نوشته که این کتاب رو از روی خاطرات و دست نوشته های شخص دیگه گردآوری و تدوین کرده
[quote='arminjoon']همین بود ولی باور کن فکر میکردم ترجمه باشه!!! آخه تو کتاب به شخصی به اسم منوچهر یا حتی منوچ اشاره نشده!!![/quote]
فکر کنم بد جوری سرکار بودی ها:Dمیگم فکر کنم خیلی کیف کردی که ی همچین جایی تو جهان هست ها.میدنی یاد شهر زنان می افتم.آرزوی زنان.شهری از آن خودمان:xبدون هیج عذابی بری تو خیابون و آی قدم بزنی.بدون هیچ نگاه(?)
خلاصه من هم آرزو به دل از این دنیا میرم :((
الان رفتم کتاب رو از تو کتابخونه اوردم .نوشته نویسنده منوچهر مطیعی متولد 1304 زمان فوت 1379
ش‍ش‌ س‍ال‌ در م‍ی‍ان‌ قبیله زن‍های وح‍ش‍ی‌ آم‍ازون‌
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک