رسته‌ها
مفهوم خدا
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 43 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 43 رای
این کتاب کوششی است برای رهیافتهای جامعه شناسانه،انسان شناسانه و روانشناسانه به سوی منشا مفهوم خدا.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
501
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
poorfar
poorfar
1391/03/19

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی مفهوم خدا

تعداد دیدگاه‌ها:
44
خدا تعریفى بود که بشر براى موجودى قوى تر از خودش و چیزى که بتونه هر کارى بکنه ارائه داد چون اصولا انسان براى اینکه بتونه براى اینده اش هدف تعیین کنه باید درک درستى از گذشته ى خودش داشته باشه و انسان هم مجبور بود خدایى براى خودش تصور کنه تا بتونه به زندگیش معنا بده

حرف قشنگیه! مجبور بود خدایی برای خودش تصور کنه،تا بتونه به زندگیش معنا بده8-)
به نظرم این چیزیه که در قرن 21 هم، ازش گریز و گزیری نیست!
واقعا بدون خدا این جهان چقدر پوچ می شود!
براى این که معتقد بودن این دستگاهه که باعث عدم انقراضشون و باعث بقا و زندگى اوناست و اون چیزى که مشخصه اینه که هیچ خدایى تا اخر ماندگار نیست

این یک چیز رو به نظرم ثابت میکنه،و اون عجز همیشگی انسانه،که به فقر وجودی خودش پی می بره،و از همین فقر وجودی، خدایی مطلق رو باور میکنه و بهش اعتقاد پیدا میکنه.و این هم چیزی نیست که در قرن 21 تغییری کنه.
حالا سؤال اینه که ایا اصلا لازمه براى اصل زندگى هدفى داشته باشیم تا نیاز به خداى براى پرستش باشه؟یک لحظه با خودمون فکر کنیم شاید هدف از زندگى تنها زندگى کردنه تنها شاد بودنه

من یکی نمیتونم،شما رو نمی دونم،وقتی به زندگی ای فکر میکنم که نه مبدا داره نه معادی،
و فقط یه دوره ی کوتاهه نهایتا هفتاد ساله است،که بعد از این دوره که مثل چشم بر هم زدنه، باید بر هیولای مرگ تسلیم بشی،و به صحرای عدم بری،شما چه جوری میتونی در چنین دنیایی خوش بگذرونی و شادی کنی؟
من همیشه به هدایت احترام میذارم،کسیکه دردِ بودن داشت،و این درد همانند خوره ای روحش را شبانه روز می خورد،تا جاییکه نمی توانست خودش رو با لذتهای ناچیز این دنیا غافل کنه و چون به پوچی چنین دنیایی پی برد، به این نتیجه ی شجاعانه رسید،که مردن در چنین دنیایی،بهتر از زندگی است.و خود را خلاص کرد.
واقعا کار شرافتمندانه ای بود.
داستایوسکی عزیز چقدر خوب از زبان ایوان کارامازوف این واقعیت هولناک را بیان کرد:
«اگر خدا نباشد،همه چیز مجاز است!»
حالا سؤال اینه که ایا اصلا لازمه براى اصل زندگى هدفى داشته باشیم تا نیاز به خداى براى پرستش باشه؟

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

کیللر جان
انسان فقط و فقط و فقط به دنیا می آید تا به خدا ( حقیقت محض ) برسد هر عمل دیگری ( هر چند خوب و شایسته ) اگر در راستای رسیدن به ذات حق تعالی نباشد محکوم است .
((بهتر است اصولا خدایی نباشد و بهتر است انسان تقدیر خود باشد و بهتر است انسان دیوانه باشد و ترجیح دارد انسان خدای خود باشد تا خدایی را بپرستد )) نیچه
((برای مرد کیش ویژه ای مخواه چون او را از رسیدن به حقیقت باز می دارد )) حلاج
خدا تعریفى بود که بشر براى موجودى قوى تر از خودش و چیزى که بتونه هر کارى بکنه ارائه داد چون اصولا انسان براى اینکه بتونه براى اینده اش هدف تعیین کنه باید درک درستى از گذشته ى خودش داشته باشه و انسان هم مجبور بود خدایى براى خودش تصور کنه تا بتونه به زندگیش معنا بده البته این خدا ها در طول تاریخ متفاوت بوده هر قدر سطح فکرى انسان بیشتر شد دریافت خدایى که انتخاب کرده ناقص تر از اونه که بشه پرستشش کرد و باید خدایى تازه خلق میکرد در کتاب تاریخ تمدن جلد یک اومده حتى در زمانى افرادى دستگاه هاى جنسى خودشون رو مى پرستیدند براى این که معتقد بودن این دستگاهه که باعث عدم انقراضشون و باعث بقا و زندگى اوناست و اون چیزى که مشخصه اینه که هیچ خدایى تا اخر ماندگار نیست حالا سؤال اینه که ایا اصلا لازمه براى اصل زندگى هدفى داشته باشیم تا نیاز به خداى براى پرستش باشه؟یک لحظه با خودمون فکر کنیم شاید هدف از زندگى تنها زندگى کردنه تنها شاد بودنه،همین
دوست عزیز سیاوش خان
اگرچه با نظرتان در کل موافقم،و موافقت خودم را اعلام کردم. ولی دوست دارم به چند نکته اشاره کنم:
این چه تعصب بچه گانه و احمقانه ایست که ما دوست داریم همه مثل ما فکر کنند ؟ خوب به جهنم که کسی به خدا عقیده ندارد یا دارد .

کلا ما آدم ها در یک ویژگی مشترکیم،و آن هم «خود را دوست داشتن» است، و از آنجا که خود را دوست داریم،به عقاید خود نیز وابسته می شویم،و وقتی وابسته شدیم،دوست داریم دیگران به عقاید ما جذب،و طرفدار آن شوند.
این در مورد خود شما هم صحیحه! یعنی شما این متن را نوشتی که ما این نظر شما را بپذیریم:-(
روحی که در پس کلمات و جملات اکثریت وجود دارد سعی در اجبار دیگران به پذیرفتن یک عقیده است

کُلاً عقیده به هیچ عنوان چیزی ظاهری نیست،که بشه به اجبار در یکی بوجود آورد،نهایت اینه که شما با اجبار یکی را مجبور می کنید، که به زبان و در ظاهر بگوید با نظرتان موافق است،ولی شما به هیچ عنوان دسترسی ای به باطن او ندارید.و او می تواند در باطن خلاف آنچه را که در ظاهر گفته اعتقاد داشته باشد(مثال گالیله و مفتشین کلیسا در این زمینه معروف است)
پس بحث اجبار در عقیده منتفی است و چیزی خیالی بیش نیست.
به فرض که همه مثل من فکر کنند . مثلا چه اتفاقی می افتد ؟ یا همه بر خلاف نظر من فکر کنند باز چه اتفاقی می افتد

خب اگر ما به درستی عقایدمان واقعا اعتقاد داشته باشیم،و بدانیم که این عقاید سعادت را به ارمغان می آورد، موظفیم که عقایدمان را تبلیغ کنیم،و سعی کنیم هرچه بیشتر برای خود پیروانی بدست آوریم،این همان کاری است که هر مصلحی،بشری یا الهی،انجام میدهد. و به نظر من اشکال که ندارد،هیچ،وظیفه ی اصلی یک مصلح در زندگی همینست،که عقاید درست را بدست آورده،و جامعه را با خویشتن،همراه سازد.
تازه همیشه به نظر بزرگترین اندیشمندان نقد و انتقاد وارد بوده و تا کنون کسی نیامده که در مقام تئوری و عمل تمام افکار او درست بوده باشد . یعنی اندیشه های یک نفر همیشه بین حق و باطل و راست دروغ و صحیح و اشتباه در حال نوسان است .

اگرچه طبق عقیده ی ادیان،و به خصوص مذهب شیعه این حرف شما درست نیست! ولی اگر بخواهیم فارغ از دین بگوییم، اینطور نیست که همیشه در حال نوسان بین حق و باطل باشه،انسان ها به مرور مبناهایی را با عقل سلیم برای خود برمیگزینند،که اگر واقعا از مغالطات منطقی و امیال نفسانی به دور باشند،این عقاید درست است،هرچند ممکن است ناقص باشد،و در طی زمان و روز به روز کاملترش کنند.
خب برای چنین عقایدی چرا نباید تبلیغ کرد؟چرا نباید سعی کند عقیده اش را به کرسی بنشاند؟
واقعا به نظر شما،ما در طول زندگی کاری مهمتر و باارزشتر از یافتن حقیقت،و تبلیغ آنچه که یافتیم،داریم؟
واقعا اوج حماقت بشر را در انبوه نظرات خوانندگان و قشر روشنفکر می توان مشاهده کرد . این چه تعصب بچه گانه و احمقانه ایست که ما دوست داریم همه مثل ما فکر کنند ؟ خوب به جهنم که کسی به خدا عقیده ندارد یا دارد . به شما چه . . . نظرت را بگو ولی روحی که در پس کلمات و جملات اکثریت وجود دارد سعی در اجبار دیگران به پذیرفتن یک عقیده است . . . به فرض که همه مثل من فکر کنند . مثلا چه اتفاقی می افتد ؟ یا همه بر خلاف نظر من فکر کنند باز چه اتفاقی می افتد . تازه همیشه به نظر بزرگترین اندیشمندان نقد و انتقاد وارد بوده و تا کنون کسی نیامده که در مقام تئوری و عمل تمام افکار او درست بوده باشد . یعنی اندیشه های یک نفر همیشه بین حق و باطل و راست دروغ و صحیح و اشتباه در حال نوسان است . خوب آیا این اجمقانه نیست که ما به طرزی عجب و بچه گانه سعی در به کرسی نشاندن عقایدمان داریم . . .
انشاالله رفقای خداناباورمان با خواندن کتابهایی از این دست ، دلهای سیاهشان نوری به خود گیرد قلبهای سیندرلایی خود را رها کرده و گیتارها را بر زمین نهاده و الله گویان شوند که همانا خداوند قادر مطلق است .
خدایا خداوندا ، این مردم را از شر شیطان محفوظ بدار . آمین یا رب العالمین

بی ترس دوزخ یا بهشت/ از زندگی باید نوشت، الاغ جان
انشاالله رفقای خداناباورمان با خواندن کتابهایی از این دست ، دلهای سیاهشان نوری به خود گیرد قلبهای سیندرلایی خود را رها کرده و گیتارها را بر زمین نهاده و الله گویان شوند که همانا خداوند قادر مطلق است .
خدایا خداوندا ، این مردم را از شر شیطان محفوظ بدار . آمین یا رب العالمی
بی ترس دوزخ یا بهشت/ از زندگی باید نوشت، الاغ جان
دوستان اینقدر خودتان را با مباحث انتزاعی فلسفی و کلامی در مورد بود و نبود خدا سرگرم نکنید مسله مهم این نیست که خدا هست یا نیست بلکه مسله مهمترین این است که بود و نیود خدا چه اثر وجودی یا بهتر بگویم چه تحول اخلاقی و معنوی در انسان بوجود می آورد یعنی سوال اصلی چگونه زیستن انسان است نه اینکه به چه چیز اعتقاد ذهنی دارد یا ندارد زیرا صرف اعتقاد ذهنی و فلسفی به امر متعالی دردی از بشررا دوا نمی کند بلکه چگونگی اثر عملی این باور در زیست انسان است که مهم است و دوم اینکه اگر خدا نامحدود است که هست انسان نمی تواند کوچکترین تعریف و تصوری از خدا داشته باشد و هر چه در مورد خدا سخن بگویی در حقیقت از خیالات خود سخن می گوید نه از حقیقت خدا که نامحدود است
تا آنجایی که من از ناظرین محترم سایت خبر دارم،آنها را انسان هایی روشن اندیش می دانم،و واقعا متعصب نیستند.
خب به اینها نیز باید حق بدید،که نمی خواهند سایتی که برایش اینهمه زحمت کشیده اند،فیلتر شود.
PDF
5 مگابایت
مفهوم خدا
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک