رسته‌ها
وضعیت حق تکثیر و مالکیت حقوقی این کتاب مشخص نیست؛ بنابراین امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید، با ما تماس بگیرید. همچنین در صورتی که شما نسبت به این اثر محق هستید، می‌توانید اجازه انتشار تمام یا بخشی از نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید، یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «فروش کتاب الکترونیکی» را در بخش راهنما مطالعه کنید.
شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد می‌شود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می‌کند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح می‌کند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن می‌گوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج داده‌اند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطه‌نظرهای گوناگون شادروان دکتر زرین‏کوب در حوزه شعر فارسی و مطالعه‏ای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زنده‏یاد زرین‏کوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

تعداد دیدگاه‌ها:
469
چرا جفت خود را اینچنین خصمانه
آزردی؟
روح وجسمش را با کدام حق
اینچنین بی رحمانه نابود
کردی؟
:دوستش داشتم
عاشقش بودم
او مرا نخواست و ندید!!
عجب ،عجب
«اما عدالت محصول عشق است»
و اینجا عدالت را سر بریده اند،سر بریده اند.
مرا ببخشید اگر غمگین شدید،از شنیدن یک اتفاق بسیار خصمانه که دلم را به درد آورد.مرا عفو کنید
قلب من شاید ماهی کوچکی باشد
.
که روزی ماهیگیری بی نوا از مرگش نصیب خواهد برد!
.
ویا سرزمینی که خرمالوهایش را آرامشی گس نوبر می کند
.
مرا از فصل خشکسالی ام نترسان
.
تازمانی که با نمازهای باران تو معاصرم!!!!!!!!!!!
.
مرا از انتهای روزهایم نلرزان ، که پای من تنها از ترس می لرزد
.
دوست دارم
.
درمن ییلاقی زندگی کتد که در آسمانش پا به پای تمام پرچم های کوچ
.
پای تمام حرف هایم ایستاده باشم!
تنها نشسته ام من بی هیچ آشنایی ای شمس دلنوازم, پنهان مشو کجایی
رهجوی پیر بلخم زین روهمیشه تلخم این تلخی شراب است ای زاهد ریایی
ان آب دیده کز آن مستان صفا بگیرند اشک مه تمام است ساقی بده صلایی
چشمان نیم مستت زندان تار دلهاست راحت ندارد انگار دلها از این جدایی
دل همچنان خموش است من نیز زین خموشی راضی و شب پرستم جز گاه گه نوایی
[quote='majidvahedpour']حکایت شب هجران و بی‌قراری من ؛
حکایت گل سرخ و تگرگ و آتش‌هاست![/quote]
ابراهیم شو،و بیقراری وفراق را
بسوزان،
تا گل سرخت ،در باغچه دلت،
با هزاران غنچه ،شکوفا شود،
تو میتوانی،میتوانی
حکایت شب هجران و بی‌قراری من ؛
حکایت گل سرخ و تگرگ و آتش‌هاست!
دلبندم
دعوت شدی به این جا
با گریه ودرد آمدی
وقت جاری شدن بود
اذنی برای ماندن نبود
و
اینجا انتخاب با توست
اراده وتفکر مخصوص توست
کل هستی با لبخند، منتظر توست
تا مهیا کنند آنچه ،خواست توست
یقین دارم خواست ها ،از آگاهی توست
خدای روشنایی وسبزی، همیشه هادی توست
تا
به بیکران جاودانگی بپیوندی
و بخندانی وبخندی.
«این دعوت حق مبارکت باد»
شمس را دیدی و در پرتوش سوختی
من خاکش را که بوییدم
کمتر از خاک شدم
توتیا شدم بر چشم زمانه
و دانستم که چرا
در ان آتش سوختی
ما همه خاکیم و خاکستر ...

درگذشت مهدی مشفق کاشانی از شاعران پیشکسوت کشور را به اعضای محترم سایت کتابناک و هنرمندان گرانقدر تسلیت می گویم.
شاعری خوش قریحه با اشعاری لطیف و دوست سهراب و آیینه ها ... ( روحش شاد و یادش گرامی )
دانی که نو بهار جوانی چسان گذشت؟
زود آنچنان گذشت، که تیر از کمان گذشت
نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد
نیم دگر به غفلت و خواب گران گذشت
صد آفرین به همت مرغی شکسته بال
کز خویشتن شد و، از آشیان گذشت
« مشفق کاشانی »
پ.ن : با اجازه همسفران شعر، پیام همدردی را در این صفحه درج کردم
انالله و انا الیه راجعون
_________
دوباره رفته ایو واژه واژه بارانــم
.
رسیده جان به لب, شعر های بی جانم
.
تو رفته ای که ببینی بدون,بودن تو
.
در انتهای بهــارت چقدر آبانم
.
میان, خلوت این ازدحام فاصله خیز
.
دوباره گریه و بغضی که بسته چشمانم
.
وداع ،رحم ندارد ،وداع چیز بدیست
.
در انتظار, دیدن, خوابت همیشه میمانم!
آمد، و بنشست، و دل بنهاد، و گفت:
من ترا دوست می دارم.
گفتم: از کجا می دانی؟
گفت: اینک من و اینک دل.
گفتم: وای بر تو! ـ نیک بنگر که چه می گویی.
سر فرو افکند و آن قصه مکرر کرد.
گفتم: مگر آهنگ به جان خود نمودی تو؟
گفت: هم بدین مقصود می آیم.

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک