رسته‌ها

ذبیح الله منصوری
(1276 - 1365 هـ.خ)

روزنامه‌نگار - مترجم
مشخصات:
نام واقعی:
ذبیح الله حکیم الهی دشتی
تاریخ تولد:
1276/00/00 خورشیدی
تاریخ درگذشت:
1365/03/19 خورشیدی (89 سالگی)
محل تولد:‌
سنندج
جنسیت:‌
مرد
ژانر:‌
مترجم و نویسنده
زندگی‌نامه
ذبیح الله حکیم الهی دشتی فرزند اسماعیل معروف به ذبیح الله منصوری. ذیبح الله منصوری با نامهای مستعار پیشتاز و ناصر، پرکارترین مترجم تاریخ مطبوعات ایران، روزنامه نگار، نویسنده و به گفته خودش قهرمان بوکس سبک وزن ایران است. او در مدرسهٔ آلیانس (سنندج) کردستان درس خواند که فرانسوی‌ها آن را اداره می‌کردند. پس از چندی با ماموریت پدر در کرمانشاه به آن شهر رفت و زبان فرانسه را از پزشکی که این زبان را می‌دانست فرا گرفت. در بازگشت به تهران و درگذشت پدر، عهده دار مخارج خانواده شد و به ناچار از تحصیل دست کشید و در سال ۱۳۰۱ شمسی با تاسیس روزنامه کوشش با سمت مترجم داستان و مقاله و مطالب علمی در آن روزنامه شروع به کار کرد…. یکی از شاهکارهای ترجمه ایشان کتاب شاه جنگ ایرانیان می‌باشد و از آثار دیگرش می‌توان به سینوهه پزشک مخصوص فرعون، خواجه تاجدار، خداوند الموت (حسن صباح)، ابن سینا نابغه‌ای از شرق، اسپارتاکوس، امام حسین و ایران، اندیشه‌های یک مغز بزرگ (۴ ج)، افکار مترلینگ، خداوند بزرگ و من، خداوند بزرگ و انسان، دنیای دیگر، راز بزرگ، افکار کوچک و دنیای بزرگ، زندگی مورچگان، زنبور عسل، موریانه، دروازهٔ بزرگ، زندگی آل کاپون، دزد جوانمرد، اسرار هفتگانه، عشاق نامدار، رابین هود، سه تفنگدار، غرش طوفان (۷ج)، مونیکای دوپاری، کنت دو مونت کریستو، جراح دیوانه، ماژلان، یک سال در میان ایرانیان، شاه طهماسب و سلیمان خان قانونی، سقوط پاریس، منم تیمور جهانگشا، سقوط قسطنطنیه، نورنبرگ، تازه مسلمان، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، عایشه، امام جعفر صادق مغز متفکر جهان شیعه، قرآن را چگونه شناختم، یوسف در آیینهٔ تاریخ، دون کیشوت، تولستوی، مانیه تیسم، ژوزف بالسامو، شعرای بزرگ ایران از قرن سوم تا قرن پنجم هجری، ژان والژان، بلقیس و. اشاره نمود. تنها کتابی که «ذبیح‌الله منصوری» نام خود را به عنوان نویسنده بر آن نهاده؛ کتاب «علوم اسلامی در قرن اول هجری» است، که البته بیشتر دربارهٔ علوم اسلامی در سده‌های چهارم و پنجم هجری است. او کتاب‌های بسیاری نگاشته‌است. او در سبک نویسندگی خود دارای روش خاصی بود. اما طرفدار سبک بسط و گسترش کتب بود. او به کتاب‌های اصلی وفادار نبود. در بسیاری از موارد اطلاعات خویش را نیز به کتاب‌های می‌افزود. او معتقد بود. ترجمه بر دو گونه‌است نوعی که در آن مترجم به لغت به لغت ترجمه می‌کند و به متن اصلی وفادار است و نوعی دیگر که خود آن را اقتباس می‌نامید مترجم این اختیار را داشت که ایده اولیه نویسنده را گسترش دهد. نقل است که اصلا شخصیتی به نام «پل آمیر» در تاریخ ادبیات فرانسه وجود ندارد. عده‌ای معتقدند «خداوند الموت» پرداخته ذهن منصوری بوده‌است. او به خاطر سبک خاص‌اش بارها مورد انتقادهای شدید و بعضا استهزا قرار گرفت. رضا براهنی در کتاب کیمیا و خاک او را بشدت مورد انتقاد داد و نوشت "آقای ذبیح‌الله منصوری طرفدار مدرسه بسط است یعنی که رمان ششصد صفحه‌ای در دست ایشان حداقل هزار صفحه می‌شود. ذبیح الله منصوری حدود۵۰ سال نوشت و ترجمه کرد.
بیشتر
ویرایش

کتاب‌های ذبیح الله منصوری
(130 عنوان)

4 امتیاز
از 24 رای
گریز لسلی شارتریس
4 امتیاز
از 39 رای
فتنه لانتیاک
4 امتیاز
از 35 رای
تقدیر ژرژ بلوند
5 امتیاز
از 230 رای
خداوند الموت پل آمیر

آخرین دیدگاه‌ها

تعداد دیدگاه‌ها:
6
متن روان و جذاب آقای منصوری آدمو به ادامه خوندن کتاب ترغیب میکنه هر کتابی که میبینم ترجمه کرده وقتی شروع میکنم به خوندن میبینم واقعا ارزش وقتی که میزارمو داره

خدا بیامرزتش

بسیار سپاسگزارم از دست اندر کاران کتابناک. 

اول با تشکر از کتابناک و پرسنل محترمش که با سایت بی‌نظیرشون باعث آشنایی و پرکردن اوقات فراغت فارسی‌زبانان مخصوصا آنهایی که در بیرون ایران زندگی می‌کنند و به کتابهای فارسی دسترسی آسان ندارند شده‌اند.

به نظر من، هرگز در تاریخ ایران مترجمی (یا نویسنده‌ای) وجود نداشته که کارهایش در حد ذبیح‌الله منصوری پرکشش بوده باشد. بدون تردید درصدی از کتابهای متعددش نوشته خود او بوده ولی به عنوان مترجمی‌شان قناعت کرده (دلیلش برای خود ایشان محفوظ بوده). ولی در ترجمه های الکساندر دوما حدود ۱۵_۲۰ درصد دخل و تصرف هنرمندانه‌ای کرده تا ترجمه‌هایش را ایرانی پسند کند (حتی پرکششتر از نسخه اصلی)، به نظر من این هنری است که هر مترجمی نه توانایی انجام آنرا دارد نه جراتش را. من بعضی از ترجمه‌هایش را با ترجمه‌های معتبر انگلیسی مقایسه کرده‌ام و اختلاف مشهودی در بیشتر قسمتها ندیده‌ام. مسئله مهمی که خیلی‌ها نادیده می‌گیرند این است که درصد زیادی از ایرانی‌ها علاقه به کتاب‌خوانی را مرهون کتاب‌های مرحوم ذبیح‌الله منصوری هستند. ما ایرانی‌ها سپاسگزار بار نیامدیم و با مقایسه‌های غیرمنصفانه و گاها تعصب‌آمیز ارزش شاهکارهای دیگران را به عمد مخدوش می‌کنیم. من ترجمه‌های این بزرگوار مرحوم را در کنار دیوان حافظ و کلیات سعدی و...نگهداری می‌کنم. یادش همیشه گرامی باد.

درود
باتشکر ازمدیریت محترم سایت وزین کتابناک به خاطر اشاعه کتابخوانی وارتقا فرهنگی جامعه
بسیار زیبا و موثر می نوشت. بعید می دانم مطلب بدون تحقیق یا نادرستی را به متون اصلی افزوده باشد. معتقد بود که با این توضیحات اضافی مترجم، میزان اثرگذاری کتاب بر خواننده بیشتر می شود؛ و انصافا همین طور هم بود. متن ساده، روان و قابل فهم همگان و داستان گونه، به نحوی که هر گونه مخاطبی آن را می فهمید. در مجموع، خدمات بزرگی به ادبیات و فرهنگ عمومی جامعه و گسترش فرهنگ کتابخوانی  کرد. روانش شاد

 ذبیح‌الله منصوری

 مترجم بدلکار خوش‌استعداد


در مقدمۀ ترجمه «لولیتا» نوشت:

 «من برای این که کوچکترین اشکال در فهم مضامین کتاب به وجود نیاید، ترجمه را منبسط کردم و صریح می‌گویم که اگر کتاب را تحت‌اللفظی ترجمه کنند، به مناسبت سبک انشای مخصوص نویسنده، خوانندۀ فارسی‌زبان حتی یک صفحه از مضامین کتاب را نخواهد فهمید. در ترجمۀ این کتاب، سطری از قلم نیفتاده اما چیزهایی به عنوان توضیح مترجم و گاهی جهت منبسط کردن ترجمه، به قصد این که خواننده بهتر بفهمد، بر آن افزوده شده است.» همین هنر منبسط کردن با قلم جادویی فرانسوی‌اش بود که از مقاله یا جزوه‌هایی چندده صفحه‌ای، خوراک پاورقی‌های چندساله‌اش را می‌ساخت. بعدِ مرگش کریم امامی نشان داد چطور فقط همین یک جملۀ «فرزند چهارمش به دنیا آمد» از «استالین»ِ ایزاک دویچر را در «تزار سرخ» تبدیل به نمایش‌نامه‌ای ۶صفحه‌ای کرده که پر از توصیف فضای اتاق و حیاط خانه و وضعیت اقتصادی خانواده است، پدر و مادر جوزف استالین در آن شخصیت‌پردازی شده‌اند، و حتی کاراکتر قابله با اسم و مشخصات در آن آمده.

بلد بود چطور از مقالۀ ۱۵صفحه‌ای هانری کربن دربارۀ ملاصدرا، کتابی ۴۰۰صفحه‌ای بیرون بکشد. وقتی هم فهمیدند و قضیه را به رویش آوردند که این بحثها در کتاب کربن نبوده، اول از همه پرسید: «مگر کربن زنده است؟» بعد هم گفت: «نبوده باشد. کربن نتوانسته این را پیدا کند، من پیدا کردم. اسم خودش را هم آوردم که حقی از او ضایع نشود.» از ۳۱۲صفحه «شیعه امامیه» که فقط ۲۴صفحه‌اش دربارۀ زندگی امام ششم بود، ۶۲۱صفحه «مغز متفکر جهان شیعه» را ترجمه کرد. می‌گفت کتاب را «مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ» منتشر کرده. با چه مکافاتی به اصلش رسیدند. محقق سمجی از تهران پاشد رفت فرانسه و کتاب‌فروشی‌ها و کتابخانه‌های پاریس را دنبالش گشت، اما سرنخی هم پیدا نکرد. بعد نامه نوشت به اسلام‌شناس‌های فرانسوی تا دست آخر، یکی گفت که در «شیعه امامیه» مقاله‌ای کوتاه در این باره نوشته است. همان شده بود ۶۰۰صفحه «مغز متفکر جهان شیعه». سراغ منصوری که رفتند، گفت کتابش فقط حاصل ترجمه از یک منبع نبوده، و از تحقیق و تتبع در «الله کامن ولث» تالیف پطرز، استاد و صاحب کرسی تاریخ خاور نزدیک در دانشگاه نیویورک و «۶۵سال در بازداشتگاه انگلیس» حبیب‌الله نوبخت در روزنامه «پارس» شیراز هم استفاده کرده. یکی دیگر باید تا نیویورک می‌رفت تا پطرز را پیدا کند.

«تیمور جهان گشا»ی «سپید و سیاه» هم وضعی از این بهتر نداشت. «خاطرات تیمور لنگ به قلم خود او، نوشتۀ مارسل بریون عضو فرهنگستان فرانسه» دل نخست‌وزیر وقت را ربود. هویدا از بهزادی سردبیر خواست اصل فرانسۀ کتاب را برایش بفرستند. بعد از سر دواندن‌های مدام منصوری و پیگیری‌های مصرانۀ نخست‌وزیر، بالاخره از جزوه‌ای سی، چهل صفحه‌ای رونمایی شد با فونت درشت مخصوص کودکان، که ترجمه‌اش ۶۰ شمارۀ پیاپی از پاورقی‌های مجله را ساخته بود. به بهزادی گفت: «که رستم یلی بود در سیستان» بعد یکی از آن خنده‌های معروفش کرد که دهانش تابناگوش باز می‌شد اما صدایی از آن بیرون نمی‌آمد و قسم خورد که «به سر مبارک، یک کلمه از آنچه دربارۀ تیمور نوشتم خلاف نیست.»

خواننده‌ها بی توجه به این شعبده‌ها، حرف او را از هر کتاب و منبع دیگری بیشتر قبول داشتند. اسمش و نثرش مهرۀ مار داشت. حتی به «دانستنیها» معترض شدند که چرا قتل خواجه نظام‎الملک را جور دیگری غیر از آنچه در «خداوند الموت» آمده، نوشته است. کشفیات منحصر به فرد منصوری از زندگی ابن‌سینا را تا فرانسه پیش استادان تاریخ پزشکی بردند تا نشانه‌های حیرت را در چهره‌هایشان ببینند؛ بعد هم در جواب این سوال که «محقق این پژوهش‌ها وابسته به کدام دانشگاه است؟»، خیلی ساده گفتند: «دانشگاه عشق و پشتکار». یک بار که می‌خواستند «سپید و سیاه» را توقیف کنند و بهزادی به هرکه می‌شناخت رو انداخته بود و به جایی نرسیده بود، دست آخر گره کار به دست رئیس مجلس باز شد که می‌خواست ببیند «سرنوشت عشاق نامدار» در شمارۀ بعد به کجا می‌کشد. حتی از دربار رضاخانی هم پی‌جوی پاورقی مترلینگش شدند؛ چند روزی مریض شده و گوشۀ خانه افتاده و پاورقی معطل مانده بود؛ آگهی «کوشش» را (که از شهربانی می‌رسید) قطع کردند که «پس مترلینگش کو؟»، و از تحریریه دنبالش فرستادند که «بیا، شاه منتظر است.» ناشرها هم همین‌ها را می‌دیدند که با کیسۀ پول به دفتر خواندنیها می‌رفتند تا او از میان گونی مجلات دور و بر، یک دورۀ «خواندنیها» یا «سپید و سیاه» به‌شان بدهد که پاورقی تویش را کپی بگیرند و کتاب کنند. موریس مترلینگ بود یا الکساندر دوما یا میکا والتاری، فرقی نداشت. هیچ کدام بدون اسم منصوری نمی‌فروختند!


سیداحسان عمادی، ماهنامه «همشهری داستان» شماره ۵۶ (خرداد ۹۴)از احسان نامه



عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک