شرلوک هلمس ایران: داروغه اصفهان
نویسنده:
کاظم مستعان السلطان
امتیاز دهید
✔رمان شرلوک هلمس ایران (داروغه اصفهان) نوشته میرزا کاظم خان مستعان¬السلطان (هوشی دریان ) را اولین رمان جنایی تالیفی در زبان فارسی برمی شمرند. با این حال درباره میرزا کاظم خان مستعان¬السلطان (هوشی دریان) که تنها همین یک اثر به قلم او در دست است، اطلاعات زندگینامه ای موجود نیست و اطلاعات ما درباره «صادق ممقلی» یعنی مخلوق این نویسنده و اولین کارآگاه مدرن ادبیات فارسی بیش تر از خود نویسنده است.
بیشتر
آپلود شده توسط:
NASERISHAHROKH
1398/10/23
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شرلوک هلمس ایران: داروغه اصفهان
ظل السلطان حاکم اصفهان شده علی خرداد خود را به شکل اخوند دراورده در اصفهان ممقلی خان به نهار دعوت کرده و گفت دست بردیده و شلاق خورده رازش برملا و تعهد که دزدی نکند و اسرار به صادق خان اطلاع دهد حاکم از او خوشش امده دو هفته مهلت که ساعت جیبی وی بدزدد
شبی وی در حیاط با دو کنیز نشسته خواب رفته ساعت ربوده علی خرداد امده گفت در پشت عمارت کاروانسرا کاج بزرگی کنار دیوار از ان بالا امده داخل شده ظل السلطان داد دو پای او بریده در روغن گذاشته بعد ازاد کرده تا اخر عمر علی خرداد گدایی و فلاکت و صادق خان ممقلی مخفیانه به او کمک می کرد
صادق خان را بیهوش در گوشه ای رها روز بعد همان محل محمود نوکر ممقلی خان بساط فروش حلوا که دزد دوست دارد برپا او را ربوده صادق خان تمارض کرده گویند شایع که مرض رو به موت گرفته درب یک امامزاده یک کور بساط قاچ و رمل اسطرلاب انداخته اینده همکار فولاد را گفته از رقیبش فولاد و مرگ و صدمه به ارباب ترسانده فولاد امده فال او گرفته رفته برای خنثی شدن نقشه رقیب از جوان می خواهد او را به نزدیکی خانه فولاد برده سحرش باطل کند مقداری گز اصفهان به جوان داده به خورد فولاد دهد فولاد و همراهان گز خورده بیهوش با دوستان دستگیر ممقلی خان که تغییر قیافه داده شده صادق خان در کوچه با به که گدایی به او داده بیهوش دزدیده شده به نزد سرتیپ و بقیه که دزدیده شدند خارج شهر در چادری برده شده
متن از نخستین داستان کارآگاهی در ادبیات فارسی، رضا فرخفال
https://www.aasoo.org/fa/books/2518?fbclid=IwAR3xaL8S76ENI_8xpTBQ7CpuOF0TIh4dmphUDqRAB9XinB9BQIXrTeQjxGE
ممقلی می گوید تو از کجا می دانی پس حکایت می کند مقادیری مال به سرقت رفته هیچ اثری نمانده به رحیم رسیده شب کشیک او داده رفت بیرون درب را قفل کرده نتواند برگردد بعد که می ایند او در اتاق بود ولی جلو پیرهنش سفید گچی از دیوار بالا رفتن بود یادش رفته پاک کند ممقلی چیزی نگفته شب بعد در صندوق جواهری که رحیم می خواست بدزدد مخفی به مخفیگاه اجناس دزدی رفته و انها را کشف می کند حکایت بلوچ را هم تعریف نموده و حکایت سه دزد که ظاهرا تاجر شده و در مجاورت دکان بازرگانی 4 کیسه طلا سرقت کرده انها را به خانه اورده شام قسم داده همکاری کنند بعد ممقلی خان برکنار داروغه عوض سه نفر را برده روی بدن تیغ زده در حوضچه اب نمک انداخته به زیر اب فشار داده یکی مرده دومی می رود روی اب حرف بزند سومی او را پایین کشیده خفه او را بیهوَش به بیمارستان برده علاج نامه ای گرفته که دو نفر دیگر وبا گرفته مرده اند سومی ازاد دو سه ماه در دکان اماده جابجایی اسبی خریده می رود بیرون شهر طلاها را بگیرد صادق خان رسیده مال را گرفته به صاحبش بر می گرداند
ممقلی خان داروغه خبر چند سرقت در اصفهان را شنیده مال چند تاجر برده ضمانت می دهد اموال برنگردد بنا به سنت خودش خسارت از مال خودش بدهد.دزدی ها زیاد و خسارت نگران کننده و هیچ رد پایی از دزدان بدست نیامده چند نفر از گزمه ها را بیهوش برده یکی خود به چاه اب انداخته می گوید صدای زنی امده فریاد کمک خواسته رئیس با چند نفر به کوچه رفته برای کمک بر نگشته دو دسته دیگر از چند کوچه رفته ناگهان بر سر انها ریخته بیهوش کلاه بزرگی بر سر انها کشیده روی اسب برده
صادق خان ممقلی یکی از معتمدان را به محل کار خواسته مشورت در برگشت او دیده یک نفر را کلاه بر سر کشیده روی اسب دزدیده اند فریاد کمک زده بر سر او کوبیده بیهوش بعد رفته به ممقلی خبر به طرف دروازه رفته نگهبان را دست پا بسته یافته حاکم می گوید فراشباشی وی ناپدید می فهمند انکه دزدیده شده فراشباشی ست