رسته‌ها
شریک چهارم
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 24 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 24 رای
✔️ از متن کتاب:
باران به شدت می بارید و باد زوزه می کشید. سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد و مردم از هر سو با سرعت در حال حرکت بودند و نور چراغ اتومبیل ها در جاده منعکس میشد. در یک چنین شب طوفانی بود که صدای آژیر خطر بانک (شب) بلند شد و من نیز مثل غالب کسانی که در آن حوالی بودند این صدا را شنیدم و بدوا تصور کردم که ساختمان بانک طعمه حریق شده و بدینوسیله اعلام خطر می کنند ولی چون اثری از دود و آتش دیده نمی شد، لذا این شک را از مخیله ام زدودم و فهمیدم اتفاق غیر منتظره ای رخ داده!
فکر می کنم بهتر باشد همه چیز را از اول تعریف کنم تا نکته مبهمی باقی نماند. آن شب، همانطور که گفتم، باران به شدت می بارید و عقربه های ساعت ماشین من، یازده و چهل و هشت دقیقه را نشان می دادند. عده کثیری در خیابانها دیده می شدند و غالب دکاکین نیز باز بودند و این شب، یک شب استثنایی بود؛ چون شب عید کریسمس (میلاد مسیح) به شمار می رفت. شهر (سان فور) شهر کوچکی بود و در حقیقت یک قصبه بزرگ به شمار می رفت که دارای رادیو و تلویزیون بود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
116
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
shakhsar
shakhsar
1398/05/23

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شریک چهارم

تعداد دیدگاه‌ها:
6
بازم کتابی دیگر از مایک هامر . ممنونم از زحماتتون .
یاد روزهای افتادم که همه در به در دنبال آثتار این نویسنده بودیم . مسری بود .
با تشکر از زحماتتان . دوباره یاد جوانی مان افتادیم .
سپاسگزارم از زحماتتون بابت آپلود آثار اسپیلین.
داستان جالبی است برای سرگرمی خواندنش زیباست . ممنون از زحماتتون .
با سلام .از آپلود کتابی دیگه از مایک هامر بسیار ممنونم .
PDF
4 مگابایت
شریک چهارم
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک