چهره به چهره
نویسنده:
اینگمار برگمن
مترجم:
مهشید زمانی
امتیاز دهید
چهره به چهره فیلمی سوئدی به کارگردانی اینگمار برگمان است که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد.
دکتر روانشناس، «ینی ایزاکسون» (اولمان) اسبابکشی دارد. شوهرش، «اریک» (لیندبرگ) برای کار به آمریکا سفر کرده و دختر چهارده سالهشان، «آنا» در اردوی تابستانی است؛ برای همین هم «ینی» تا آماده شدن خانه جدید پیش پدربزرگ «بیورنستراند» و مادربزرگش (توبه هنریکسون) میرود. در یک مهمانی با دکتر «توماس یاکوبی» (یوزفسون)، برادرخوانده یکی از بیمارانش («ماریا» / سیلوان)، آشنا میشود و با هم شام میخورند، ولی «ینی» از رفتار «دکتر یاکوبی» رنجیدده میشود و میرود. سپس بهطور مرموزی به خانه قدیمیشان دعوت میشود و در آنجا با «ماریا» (که از بیمارستان فرار کرده و نسئه مواد مخدر است) و دو مرد روبهرو میشود. یکی از مردان برای هتک حرمت به او حمله میکند؛ «ینی» با درک این نکته که این ماجرا برایش چندان ناخوشایند هم نبوده، برآشفته میشود و به تنهائیاش پی میبرد. خاطرات دوران کودکیاش به او هجوم میآورند و در کابوسهایش با «مادربزرگ» (که زمانی از سختگیری و بداخمیاش میترسید)، «پدربزرگ» (که هیچوقت «ینی» به ترس او از مرگ توجهی نکرده)، پدر و مادرش (که پیش از آنکه بتواند با آنان ارتباط برقرار کند، در یک سانحه رانندگی کشته شدهاند)، و بیماراتی که نتوانسته کمکشان کند، روبهرو میشود. سپس دست به خودکشی میزند اما با مراقبت «توماس» سلامتیاش را به دست میآورد، و از سرخوردگیهای خودش برایش میگوید. «ینی» به «آنا» اطمینان میدهد که دیگر خودکشی نخواهد کرد، ولی متوجه شکاف عمیقی میشود که میان او و دخترش فاصله انداخته است. در خانه، با تماشای مراقبت دلسوزانه «مادر بزرگ» از «پدر بزرگِ» در حال مرگ، «ینی» حس میکند دوباره با زندگی آشتی کردهاست.
ناشر الکترونیک اثر: باشگاه ادبیات
بیشتر
دکتر روانشناس، «ینی ایزاکسون» (اولمان) اسبابکشی دارد. شوهرش، «اریک» (لیندبرگ) برای کار به آمریکا سفر کرده و دختر چهارده سالهشان، «آنا» در اردوی تابستانی است؛ برای همین هم «ینی» تا آماده شدن خانه جدید پیش پدربزرگ «بیورنستراند» و مادربزرگش (توبه هنریکسون) میرود. در یک مهمانی با دکتر «توماس یاکوبی» (یوزفسون)، برادرخوانده یکی از بیمارانش («ماریا» / سیلوان)، آشنا میشود و با هم شام میخورند، ولی «ینی» از رفتار «دکتر یاکوبی» رنجیدده میشود و میرود. سپس بهطور مرموزی به خانه قدیمیشان دعوت میشود و در آنجا با «ماریا» (که از بیمارستان فرار کرده و نسئه مواد مخدر است) و دو مرد روبهرو میشود. یکی از مردان برای هتک حرمت به او حمله میکند؛ «ینی» با درک این نکته که این ماجرا برایش چندان ناخوشایند هم نبوده، برآشفته میشود و به تنهائیاش پی میبرد. خاطرات دوران کودکیاش به او هجوم میآورند و در کابوسهایش با «مادربزرگ» (که زمانی از سختگیری و بداخمیاش میترسید)، «پدربزرگ» (که هیچوقت «ینی» به ترس او از مرگ توجهی نکرده)، پدر و مادرش (که پیش از آنکه بتواند با آنان ارتباط برقرار کند، در یک سانحه رانندگی کشته شدهاند)، و بیماراتی که نتوانسته کمکشان کند، روبهرو میشود. سپس دست به خودکشی میزند اما با مراقبت «توماس» سلامتیاش را به دست میآورد، و از سرخوردگیهای خودش برایش میگوید. «ینی» به «آنا» اطمینان میدهد که دیگر خودکشی نخواهد کرد، ولی متوجه شکاف عمیقی میشود که میان او و دخترش فاصله انداخته است. در خانه، با تماشای مراقبت دلسوزانه «مادر بزرگ» از «پدر بزرگِ» در حال مرگ، «ینی» حس میکند دوباره با زندگی آشتی کردهاست.
ناشر الکترونیک اثر: باشگاه ادبیات
آپلود شده توسط:
.hanieh
1398/08/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چهره به چهره
از همه شما بی نهایت سپاس گزارم چون به هدف مشترک مان که بیشتر دیده و خوانده شدن این کتاب هاست، کمک شایانی می کنید.
دست همه شما را می فشارم و درخواست کوچکی نیز دارم. اگر متنی همراه کتاب بازنشر شده- مخصوصا یادداشت مولف یا مترجم- لطفا هنگام بارگذاری در سایت دلخواه تان آن متن را جا نیندازید. اینها خاطرات شفاهی یا پشت صحنه دنیای نشر کشورماست و روزی باید مکتوب شود تا آیندگان از چند و چون کار پیشینیان آگاه شوند.
در ضمن، باشگاه ادبیات در طول نه سال فعالیت خود از گذاشتن لوگو یا لینک در فایل ها پرهیز کرده، مگر در مواقعی ضروری و بسیار اندک که خدشه ای به متن یا تصاویر وارد نمی کند. امیدوارم با دستکاری نکردن فایل ها و اشاره به اینکه حقوق بازنشر الکترونیکی آن در اختیار باشگاه ادبیات است، ما را برای ادامه راه مصمم تر کنید
متشکرم[/quote]
باید از جناب امیر عزتی عزیز که حق زیادی بر گردن کتاب خوانان (کتاب خوانانی که بدنبال نسخه الکترونیک هستند) ایران دارند در موقعیتی سپاسگزاری کرد .و اینجانب به نوبه خود از شما تشکر می کنم.
آقا یا خانم ،گذشته از بیربط بودن کامل دیدگاه شما به موضوع این کتاب ، شما اگر میخواهید به حکومت دشنام بدهید جای دیگری اینکار را بکنید ولی شما با این روش و به بهانه کتابی از اینگمار برگمان !!! دارید با بی پروایی به همه ایرانیانی که برای دفاع از سرزمینشان جان و سلامت و رفاه و جوانی خودشان را فدا کردند توهین زشت میکند و تجاوز عراق به ایران را به گردن ایران می انداید ، من دیدگاه شما را تخلف از همه قوانین سایت کتابناک و توهین به همه ملت ایران میدانم و به آن اعتراض میکنم.[/quote]
دوست عزیز ایشان تنها از واژه نکبت بار استفاده کردند و من متوجه نشدم که چگونه با این واژه به ایرانیانی که برای دفاع از ایران جان و سلامت و رفاه شان را فدا کردند توهین کرده است ؟ و یا این واژه چطور تجاوز عراق به ایران را به گردن ایران می اندازد ؟ هر جنگی بدون شک نکبت بار است .ممکن است که ضرورت باشد اما این ضرورت از جنبه بدبختی اور و نکبت بارش کم نمیکند . کسی نمی تواند خرابی ها و مشکلات و سختی هایی که این جنگ برای ایران و ایرانی تا امروز داشته است منکر شود . نکبت بار یعنی همین که تا کنون زخمش نه تنها بهبود نیافته بلکه هر از مدتی سر باز میکند .هیچ جنگی نمی تواند مقدس باشد چون ویرانی و کشتار بهمراه دارد و این واژه هایی که هر طرف جنگ به نفع خود از آن استفاده می کند نباید انسان دانا را گول بزند اگر منصفانه نگاه کنیم صدام نیز نیاز داشت از چنین واژه هایی چون مقدس برای مردم و سربازان کشورش استفاده کند چرا که او نیز مجبور به موجه جلوه دادن ان جنگ بود. اما این میل به توجیه در عوام شاید اثر کند اما در شخص دانا نه. بقول ولتر : جنگ بزرگترین جنایت هاست ولی هیچ تجاوزگری نیست که جنایت خود را به رنگ عدالت در نیاورده باشد . جای شهیدان و جانبازان در قلب تمام مردم ایران است و ایشان بدون شک حق بسیار بزرگی بر گردن ایران و ایرانی دارند. اما جنگ ها را سربازان بوجود نمی اورند و انتخاب سیاستمداران و زورمندان است و متاسفانه ذات سیاست این است که چیزهای زشت را با واژه های رنگین تزیین کند تا از بار منفی آن بکاهد و این در تمام طول تاریخ بوده است .
آقا یا خانم ،گذشته از بیربط بودن کامل دیدگاه شما به موضوع این کتاب ، شما اگر میخواهید به حکومت دشنام بدهید جای دیگری اینکار را بکنید ولی شما با این روش و به بهانه کتابی از اینگمار برگمان !!! دارید با بی پروایی به همه ایرانیانی که برای دفاع از سرزمینشان جان و سلامت و رفاه و جوانی خودشان را فدا کردند توهین زشت میکند و تجاوز عراق به ایران را به گردن ایران می انداید ، من دیدگاه شما را تخلف از همه قوانین سایت کتابناک و توهین به همه ملت ایران میدانم و به آن اعتراض میکنم.
کوردلان بی خرد حکومتی، زمانی که کتابفروشی و انتشاراتش را از او گرفتند، گمان کردند با ایجاد سرخوردگی، میتوانند عشق به کتاب و فرهنگ را در او نابود کنند و امید داشتند که او دیگر نتواند منابع دانش را در اختیار دیگران قرار دهد! چه خام خیالی!
امیر عزتی چون ققنوس برخواست و با سخاوتمندی، این بار کتابخانهای معظمتر فراهم آورد که هم در دسترستر است و هم رایگان؛ به نام «باشگاه ادبیات» که گنجی است بایسته.
او اکنون با لطف همیشگیاش ترجمه «چهره به چهره» را نیز به این کتابخانه افزوده است که برای من باعث افتخار است.
این ترجمه با بضاعت بیست و چند سالگی من همین است که میبینید. بسیاری جملات را دلم میخواست دوباره ترجمه میکردم و برای برخی اصطلاحات را معادل دقیقتری مییافتم. اما این کتاب به همین شکلی که هست، برای من عزیز است چرا که حکایت دارد از روزگار رفته؛ از دایی بزرگوارم که ترجمه به او تقدیم شده و ازروزهای خوشی که با او و همسر نازنینش سپری شد. و یادآور روزگاری است که در انتشاراتی امیر عزتی نطفۀ این ترجمه شد. من هم اگر مدعیام که مترجم بهتری شدهام، می توانم برای اثباتش کتابی دیگری برای ترجمه به دست بگیرم. بنابر این نیازی به باز ترجمۀ این کتاب نمیبینم.
معلم من-خسرو دهقان- همین دیروز برایم نوشت که نوستالژی نباید بیمارگونه شود، نمیدانم اگر این مقدمه را بخواند بیمارگونه مییابدش یا نه.
اما در این لحظه ترجیح دادم به جای تحلیلی بر «چهره به چهره» اینگمار برگمان( که روزی خواهم نوشت) از بانیان این ترجمه یاد کنم و بهانهای بیابیم برای تشکر از « موج نو» برای رقم زدن آن همه خاطرات و تجربیات خوش، از مصطفی زمانی نیا برای شرافتش، از امیر عزتی برای پایمردیاش و هر روز غنیتر کردن کتابخانۀ دیجیتالیاش و باز این همه را بهانه کنم تا از همه کسانی که این سالها از «باشگاه ادبیات» بهره بردهاند، بخواهم که از این پدیده و از امیر عزتی حمایت کنند.
امیر سخاوتمند است ولی ما هم موظفیم دین خود را به «باشگاه ادبیات» ادا کنیم.
مهشید زمانی، بهار ۱۳۹۸
"داستان من، امیر عزتی و چهره به چهره "
گمانم سال ۱۳۷۲ بود که امیر عزتی ترجمه انگلیسی «چهره به چهره» را به من داد که به فارسی برگردانم و او چاپ کند. و گفت که این تنها فیلم برگمان است که نسخهای از آن در ایران موجود نیست و ترجمهاش میتواند کمکی باشد به کسانی که دربارۀ آثار برگمان تحقیق میکنند.
امیر در آن روزگار داشت «اتتشارات و کتابفروشی موج نو» را در میدان انقلاب راهاندازی میکرد، محلی که به زودی شد پاتوق کمابیش همۀ اهل فرهنگ و قلم.
بسیاری از بعداز ظهرهای من و دوستانم در دوران جوانی در «موج نو» سپری شد. امیر عزتی در آن روزگار هر چه کتاب سینمایی، تئاتری و ادبی نایاب، فیلم های نادر، پوستر، تمبر و تابلوهای سینمایی به دستش میرسید در اختیار ما می گذاشت. سلیقۀ همهمان را میدانست:
سینمای وحشت، ابرقهرمانها و مجلات قدیمی سهم حسن حسینی بود، موزیکالها و سینمای هالیوودی و اروپا سهم کامبیز کاهه، و فیلمها و کتابهای فمینیستی و مریلین مونرو سر قفلی من. کامبیز گاه با شیطنتهای مخصوصش موفق میشد کتابی دربارۀ مریلین را قبل از من از امیر بگیرد، ولی او همیشه تا میدید دلخورم از اینکه کتاب مریلین نوشتۀ نورمن میلر را قبل از من به کامبیز داده، از زیر سنگ هم که شده نسخهای دیگری برایم تهیه می کرد.
کتابفروشی موج نوی امیر مرکز ثقلی بود برای بحثهای فرهنگی، رقابتها، حواشی سینمایی و مطبوعات سینمایی و هر آنچه که میتوانست یک بعد از ظهر خاطره انگیز برای آن روزگار ما رقم زند.
به سلیقه امیر و دغدغههای فرهنگیاش باور داشتم. پس تصمیم به ترجمۀ «چهره به چهره» جدی شد. در این خلال، میان من و امیر عزتی مختصر کدورتی حاصل و موضوع ترجمه منتفی شد.
روزی از فیلمخانه برمیگشتم که مصطفی زمانی نیا از من خواست تا گپی بزنیم. پیشنهاد کرد کتابی کار کنم دربارۀ سینما که نشر سیامک به چاپ برساند. گفتم نوشتن زمان بر است، اما میتوانم ترجمهای را که از سال قبل نیمه کاره مانده، تمام کنم. قرار داد بسته و رفاقت من و مصطفی زمانی نیا آغاز شد.
امیدوارم تمام نویسندگان و مترجمان شانس همکاری با ناشری چون زمانی نیا را بیابند. بیشک شریفترین انسانی است که شناختهام.
چند سال پیش اما، مصطفی از بس که آزار دید و از بس که به خانهاش ریختند و از بس که مادر داغدارش را آزردند و از بس که مجبور شد کتابهایی را که جواز پخش نگرفتند خمیر کند، گریزی نیافت جز بستن انتشاراتیاش. انتشاراتی که به یاد برادرش-که در جنگ نکبت بار هشت ساله با عراق شهید شد- نامش را «سیامک» نهاده بود.
به قول علی حاتمی از زبان کمال الملک فیلمش:«هنر دراین ملک همیشه آلوده است، از حافظ تا من ».
حالا بیش از دو دهه از چاپ کتاب «چهره به چهره» میگذرد و باز گذار پوست به دباغ خانه افتاده! امیر عزتی پس از تبعید نه چندان خود خواستهاش، با همتی بی نظیر که ریشه در عشق غریبش به کتاب و فرهنگ دارد، به کاری کارستان دست زده و گنجینهای فراهم آورده که موظفت میکند به ادای احترام.
از همه شما بی نهایت سپاس گزارم چون به هدف مشترک مان که بیشتر دیده و خوانده شدن این کتاب هاست، کمک شایانی می کنید.
دست همه شما را می فشارم و درخواست کوچکی نیز دارم. اگر متنی همراه کتاب بازنشر شده- مخصوصا یادداشت مولف یا مترجم- لطفا هنگام بارگذاری در سایت دلخواه تان آن متن را جا نیندازید. اینها خاطرات شفاهی یا پشت صحنه دنیای نشر کشورماست و روزی باید مکتوب شود تا آیندگان از چند و چون کار پیشینیان آگاه شوند.
در ضمن، باشگاه ادبیات در طول نه سال فعالیت خود از گذاشتن لوگو یا لینک در فایل ها پرهیز کرده، مگر در مواقعی ضروری و بسیار اندک که خدشه ای به متن یا تصاویر وارد نمی کند. امیدوارم با دستکاری نکردن فایل ها و اشاره به اینکه حقوق بازنشر الکترونیکی آن در اختیار باشگاه ادبیات است، ما را برای ادامه راه مصمم تر کنید
متشکرم