رافائل
نویسنده:
آلفونس دولامارتین
مترجم:
ذبیح الله صفا
امتیاز دهید
✔️ در این داستان، ماجرای زندگی مردی به نام رافائل بازگو شده است که در املاک پدری به زراعت مشغول است. وی در کنار آن به کودکان دهقانان درس میآموزد و به مطالعه و نوشتن خود ادامه میدهد .راوی داستان زمانی به دیدن رافائل میرود که آخرین روزهای حیاتش را سپری میکند .رافائل در این دیدار همه نوشتههای خود را میسوزاند و تنها از میان آنها دفترچهای را به راوی میدهد .این دفترچه متضمن داستان زندگی اوست که در این داستان تصویر شده است.
کتاب رافائل از باب نشان دادن قسمتی از زندگی لامارتین و خاصه کیفیت مطالعات ادبی و سیاسی او اهمیت بسیار دارد. انشای کتاب تنها از حیث بلندی زیاد جملات در بعضی موارد طرف انتقاد قرار گرفته و آن نیز نتیجه زیاده روی نویسنده در وصف و یا پیچیدن در افکار و خیالات رقیق شاعرانه است که از خصوصیات نویسندگان و شعرای رمانتیک بوده است .
نکته ای که ذکر آن واجب است این است که کتاب رافائل اگر چه به صورت ظاهر داستان و رمان است ولی حقا و واقعا جنبه ادبی و شاعرانه آن بر جنبه داستان پردازی میچربد و خواننده نباید آنرا به عنوان افسانه پرحادثه ای بخواند بلکه باید توجه او بیشتر به تخیلات و تصورات بدیع و اوصاف زیبا و طرز بیان نویسنده آن باشد .
بیشتر
کتاب رافائل از باب نشان دادن قسمتی از زندگی لامارتین و خاصه کیفیت مطالعات ادبی و سیاسی او اهمیت بسیار دارد. انشای کتاب تنها از حیث بلندی زیاد جملات در بعضی موارد طرف انتقاد قرار گرفته و آن نیز نتیجه زیاده روی نویسنده در وصف و یا پیچیدن در افکار و خیالات رقیق شاعرانه است که از خصوصیات نویسندگان و شعرای رمانتیک بوده است .
نکته ای که ذکر آن واجب است این است که کتاب رافائل اگر چه به صورت ظاهر داستان و رمان است ولی حقا و واقعا جنبه ادبی و شاعرانه آن بر جنبه داستان پردازی میچربد و خواننده نباید آنرا به عنوان افسانه پرحادثه ای بخواند بلکه باید توجه او بیشتر به تخیلات و تصورات بدیع و اوصاف زیبا و طرز بیان نویسنده آن باشد .
آپلود شده توسط:
کوهالن
1389/01/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رافائل
بر گورم ، قطعه سنگی که از کوه غلتیده باشد ، بگذارید ،
تخته سنگی که چکش و تیشه بر آن نخورده باشد ،
بگذارید غبار ایام آن را بپوشاند
بر آن بنگارید : زمانی در زیر این آسمان ،
روی این تپه ماهورهای تیره ،
گهواره ی این خفته نوسان داشت .
بگذارید خاکستر من با خاکی که مرا دوست می داشت
در آمیزد ...
باشد تا صبحدم ابدیت ، بار دیگر
دیدگانم را به روی همین مکان ها بگشایم .
ترجمه:سوفیا
پروانه
به گاه بهار زاده شدن، به وقت گل سرخ مردن
با صفیر باد (برفراز بال zephyr زفیر* ) در آسمان پاک غوطه خوردن
بر سینهء غنچه های نوشکفته غنودن
با بوهای خوش، نور و آبی آسمان مست شدن
به هنگام جوانی، بال زنان،
چون باد به سوی افق های ابدی وزیدن
این است تقدیر شگفت پروانه!
به هوس می ماند که هرگز آرام نمی گیرد
همه چیز را می آزماید بی آنکه راضی شود
و دست آخر، به جستجوی لذت به آغوش آسمان بازمی گردد
------------------------------------------------------------------------------------------
*پی نوشت: zephyr در میتولوژی یونانی خدای بادغرب یا بادشمالغرب است.
در ایلیاد بادی خشن و سهمناک است اما در اودیسه بادی آرام و سبک.