مزدک
نویسنده:
موریس سیماشکو
مترجم:
سهراب دهخدا
امتیاز دهید
✔️ «مزدک» رمان تاریخی بسیار موفقی است که با اتکا به واقعیت های تاریخی و با بهره گرفتن از زبان گویا و بی محدوده رمان، چگونگی جنبش بزرگ مزدک و زمینه های اجتماعی و تاریخی آن را بازمی گوید. در این کتاب خواننده نه تنها با تاریخچه جنبش مزدکی که همچنین با شرایطی که این نهضت در آن پدید آمد و گسترش یافت، آشنا می شود. تاریخچه خود این جنبش را تا حد گسترده ای می شناسیم؛ و به ویژه در سال های اخیر بسیار کتاب ها در این باره در ایران انتشار یافته است. اما چگونگی دورانی که نهضت مزدک در آن شکل گرفت هنوز کمابیش ناشناخته و آمیخته با حدس و گمان بسیار است. این رمان به ویژه به شناخت این جنبه از تاریخچه کمک می کند.
در واقع، استفاده از زبان رمان، که در عین حال به پیروی هرچه بیشتر از واقعیت های تاریخی پایبند باشد، به نویسنده توانایی داده تا بسیاری از گمان های پژوهشگران درباره شرایط اجتماعی آن دوره را جسمیت بخشد و در قالب رویدادهای هر روزه ای درآورد که خواننده با شناخت آن خود را در گرماگرم زندگی اجتماعی ای حس می کند که جنبش مزدکی در آن زاده شد، گسترش یافت و سرانجام سرکوب یا دچار کجروی شد.
شگرد نویسنده « مزدک » ، در تعبیر آشنا ولی اختلاف آمیز « رمان تاریخی » نهفته است، و در تضادی که به نظر می رسد میان تاریخ و رمان وجود داشته باشد؛ چرا که تاریخ قاعدتا بازگویی و یا دستکم کوشش برای جستجوی واقعیت است، حال آنکه رمان، بنا به سرشت خود، آفرینش مجموعه ای از رویدادهاست که الزاما با واقعیت سازگار نیست. و شاید چگونگی تلفیق، و میزان ترکیب دو عنصر « واقعیت » و « تخیل » است که هم آن تضاد را آشتی می دهد و هم رمان تاریخی را، چه از نظر تاریخی و چه از دیدگاه یک وسیله بیان ادبی، قابل پذیرش می کند. کتاب « مزدک » موریس شیماسکو نمونه بسیار موفقی از این ترکیب و آشتی است.
در این کتاب، واقعیت های عمده تاریخی با امانت بازگو شده و شخصیت های اصلی رویدادها همه شناخته شده اند. آئین های دربار، مناسبات طبقات یا رسته های جامعه ساسانی، روابط بحران آمیز و پیچیده امپراتوری ساسانی با همسایگان بیزانسی و تورانی آن، دادوستد گسترده ایران در صحنه اقتصاد جهانی آن روزی، ویژگی های نظامی، سیاسی، مذهبی و اجتماعی ایران همه با دقت بسیار براساس آخرین پژوهش ها نگاشته شده است.
بیشتر
در واقع، استفاده از زبان رمان، که در عین حال به پیروی هرچه بیشتر از واقعیت های تاریخی پایبند باشد، به نویسنده توانایی داده تا بسیاری از گمان های پژوهشگران درباره شرایط اجتماعی آن دوره را جسمیت بخشد و در قالب رویدادهای هر روزه ای درآورد که خواننده با شناخت آن خود را در گرماگرم زندگی اجتماعی ای حس می کند که جنبش مزدکی در آن زاده شد، گسترش یافت و سرانجام سرکوب یا دچار کجروی شد.
شگرد نویسنده « مزدک » ، در تعبیر آشنا ولی اختلاف آمیز « رمان تاریخی » نهفته است، و در تضادی که به نظر می رسد میان تاریخ و رمان وجود داشته باشد؛ چرا که تاریخ قاعدتا بازگویی و یا دستکم کوشش برای جستجوی واقعیت است، حال آنکه رمان، بنا به سرشت خود، آفرینش مجموعه ای از رویدادهاست که الزاما با واقعیت سازگار نیست. و شاید چگونگی تلفیق، و میزان ترکیب دو عنصر « واقعیت » و « تخیل » است که هم آن تضاد را آشتی می دهد و هم رمان تاریخی را، چه از نظر تاریخی و چه از دیدگاه یک وسیله بیان ادبی، قابل پذیرش می کند. کتاب « مزدک » موریس شیماسکو نمونه بسیار موفقی از این ترکیب و آشتی است.
در این کتاب، واقعیت های عمده تاریخی با امانت بازگو شده و شخصیت های اصلی رویدادها همه شناخته شده اند. آئین های دربار، مناسبات طبقات یا رسته های جامعه ساسانی، روابط بحران آمیز و پیچیده امپراتوری ساسانی با همسایگان بیزانسی و تورانی آن، دادوستد گسترده ایران در صحنه اقتصاد جهانی آن روزی، ویژگی های نظامی، سیاسی، مذهبی و اجتماعی ایران همه با دقت بسیار براساس آخرین پژوهش ها نگاشته شده است.
آپلود شده توسط:
.hanieh
1398/07/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مزدک
در بین سالهای ۴۵۷ تا ۴۸۸ میلادی و در دوران حکومت سلسله قدرتمند ساسانی بر ایران، نا آرامی سیاسی شدیدی کشور را در برگرفت. شورش مسیحیان در ارمنستان، هجوم هپتالها در شرق و همچنین درگیری مغان قدرت طلب و بزرگان کشور در داخل موجب شده بود تا در عرض ۳۱ سال، چهار پادشاه بر تخت کیانی حکومت کنند.*
ولی مشکل اصلی زمانی بروز کرد که مزدک با آیینی نصفه و نیمه و برگرفته از دین زرتشتی، همزمان با حکومت شاه قبادساسانی ظهور کرد و توانست پادشاه را حامی خود کند. از مزدک و زندگی او اطلاعات دقیق و درستی در دست نیست و بیشتر اطلاعاتی هم که مانده، بدگوییهای بیحد واندازهای است که مغان به او چسباندهاند. ولی با اینکه مخالفانش بعد از سرنگونی اوسانسور شدیدی به کار بستند تا آن گونه که میخواهندمزدک را به آیندگان نمایش دهند؛ هنوز چیزهایی وجود دارد که نشان میدهد اوو آیینش توانسته بود در کشور طرفدارانی پیدا کند و موجب ترس واختلاف در حکومت ساسانی شود؛ ترسی که باعث شد مخالفان او مزدک رادیوسیاهی نشان دهند که خسرو انوشیروان دادگرباظهورش اورانیست ونابود کرد و آرامش و آزادی را به مردم ایران زمین برگرداند.*
مزدک که بود؟
مزدک در تاریخ طبری «مژدگ» نوشته میشود و برخی معنی آن را مژده دهنده یا بشارت دهنده میدانند. البته مژدگ یک صفت است و نام اصلی کسی که ما در تاریخ به اسم مزدک میشناسیم، معلوم نیست. اما نشانههای وجود او در نوشتههای زرتشتیان، تاریخ طبری و چند جای دیگر آمده است. مغان زرتشتی درباره او مینویسند: «مزدک پسر بامداد و از اهالی فسا بود و شاگرد شخصیتی به نام زرتشت خورگان» که به نقل از آنها آیینی بیبند و بارانه را گسترش میداد و مزدک از او پیروی کرد، بسیاری از مردم کشور را گول زد، پیرو خود کرد و اوضاع کشور را به هم ریخت.*
از چه خانوادهای بود؟
مزدک از خانواده پرنفوذی بود و شکی در این نیست، چون در زمان پادشاهی قباد ساسانی نزدیک به ۴۰ سال در ایران تبلیغ آیینش را میکرد و هیچ مقامی هم توان مقابله با او را نداشت. حتی شاه قباد به آیینش ایمان آورد و از او حمایت کرد. اما موبدان همواره در گوش مردم عادی این جمله را تکرار میکردند که هر بدعتی موجب گمراهی است. آنها از این طریق قصد داشتند قدرتشان را حفظ کنند و مانع نواندیشی شوند و این تنها مشکلی بود که مزدک با آن روبه رو بود.*
چرا روی کار آمد؟
در زمان اردشیر بابکان یک سری قوانین و طبقهبندی اجتماعی در ایران صورت گرفت که در دوره خودش خیلی عالی و پاسخگوی مشکلات آن دوران بود. ولی در عصر مزدک بسیاری از آن قوانین به چالش کشیده شده بودند. مردم ایران برای ثروت اندوزی بیشتر شاهنشاه کار میکردند و نیمی از آنچه به دست میآوردند از آن شاه بود. در واقع این مشکلات مردم بود که شخصیتی همچون مزدک را بیشتر به شکل دادن آیینی نوین ترغیب کرد.*
آیین مزدک چه بود؟
آیینی که مزدک ایجاد کرد در واقع شاخهای از آیین مانی بود و درست دین» نام داشت. درست دین یعنی «آیین بوندس زردشت و مزدک» که به منزله اصلاحی در دین مانی بود و اساسش لغو بسیاری از احکام قانونی همچون مالکیتهای بزرگ و چند همسری، آیین مزدک خیلی با عقاید زرتشتی هافرق نداشت و حرف جدیدی نمیزد، فقط روی دوعقیده اساسی پافشاری میکرد که با همین توانست عده زیادی را به سوی خود جلب کند. یک اینکه جهان از آن خداوند است و مردم و بندگانش در پیشگاه او یکسانند.
یعنی آب و باران و مه و خورشید و نعمتهای الهی همگی برای انسانها یکسان آفریده شده است و کسی حق ندارد بیش از دیگری برداشت کند و هر کسی مردم فریبی کند و از سهم آنها بهره بجوید کاری غیرانسانی انجام داده و خداوند را از خود ناخشنود کرده است. به گفته طبری، مزدک و یارانش معتقد بودند ثروت افراد غنی باید بین همه مردم تقسیم شود تا همگان از آن سود برند، نه اینکه یکی از فربگی بمیرد و دیگری از نحیفی جان دهد. دومین عقیده مزدک که از نظر موبدان پرمفهومتر و خطرناکتر بود، برابری مرد و زن در برابر خداوند بود. مزدک عقیدهای را بیان کرد که برای دنیای آن روز خیلی مترقی به نظر میرسید و هر کسی توان درک آن را نداشت. اوستای ساسانی با چند زنی مخالفتی نداشت و هر کسی توان مالی داشت میتوانست چندین زن در اختیار بگیرد. ولی تعداد زنان و مردان جامعه یکسان بود. بنابراین بعضیها که از لحاظ بنیه مالی ضعیفتر بودند حتی نمیتوانستند یک زن اختیار کنند. مزدک با این موضوع مخالفت کرد و همین موضوع موجب بروز مشکلاتی میشد که ریشه در یکی از بنیادیترین نیازهای غریزی انسان داشت.*
از روی کار آمدن مزدک چه کسانی ضرر می کردند؟
آیین مزدکی راه را بر بیعدالتی بزرگان کشور میبست و امتیازات اشرافی آنها را میکاست. پس موبدان و بزرگان دربار که بیشتر از همه ضرر میکردند درصدد بودند مزدک را از میان بردارند و نگذارند قدرت بگیرد. خواستهای که عاقبت در زمان خسرو انوشیروان دادگر (پسر قباد) عملی شد و مزدک و مزدکیان بسیاری کشته شدند. بعد از مرگ مزدک، هر کس نام او را به زبان میآورد، مجرم شناخته میشد و موبدان هم او را زندیق یا زندیگ(کافر) مینامیدند و از او به بدی یاد میکردند. ولی ابوریحان بیرونی معتقد است مزدک یک زرتشتی تمام عیار و موبد موبدان بوده است و پست و مقام بالایی داشته که توانسته این همه کامیابی به دست بیاورد و حتی پادشاه کشور را هم پیمان خود کند.*
چرا قباد آیین مزدک را پذیرفت؟
در این باره سه دیدگاه وجود دارد؛
دیدگاه اول این است که شاه قباد بعد از ماجرای زرمهر سوخرا و شاپور مهران میخواست نفوذ مراکز سنتی کشور، همچون سپهداران و موبدان را کم کند. قباد در ۱۶ سالگی و به کمک سوخرا به حکومت رسیده بود، ولی پس از هشت سال که عنان قدرت از دستش خارج شد، فهمید سوخرا در ماجرانقش داشته و او را به دست شاپور مهران، دستگیر و بعد اعدام کرد. بعد از این واقعه شاپور هم یکی از مدعیان اصلی سرداری ایران زمین شد و هوادارانی برای خود جمع کرد. پس او هم بعد از مدتی به سرنوشت سوخرادچارشد و حالا تنها مشکل قباد، موبدان بودند که دائم در حکومتش دخالت میکردند، پس او شروع به کاستن قدرت آنها کرد و یکی از چیزهایی که به کمرنگ شدن نقش موبدان در دربار کمک میکرد پذیرش مزدک و آیین مزدکی در کشور بود. پس او از مزدک حمایت کرد.
دیدگاه دوم این است که قباد برای اینکه به خاطر قتل زرمهر سوخرا و شاپور مهران مورد مواخذه موبدان و بزرگان قرار نگیرد، خودش مزدک را علم کرده. یعنی سرچشمه قیام مزدک به قباد باز گردد و او کسی است که برای رسیدن سیاستهای خود و کنار زدن موبدان از نیرویی به نام مزدک استفاده کرده و راه حل را در تشکیل آیین مزدکی جسته باشد.
دیدگاه سوم هم این است که قباد مجبور شد آیین مزدک را بپذیرد. در خدای نامه ساسانی آمده است: «قباد در ایمان به مزدک ناچار بود و از کثرت آنان میترسید.» اما موضوعی که اهمیت دارد و از روایت فردوسی برداشت میشود، خشکسالی است که در دوران حکومت قباد اتفاق افتاد و موجب اتحادی بین شاه و مردم و مزدک شد.
نقل است مردمی که تاب گرسنگی نداشتند به دستور مزدک انبارها را غارت کردند و با گرفتن اموال ثروتمندان و تقسیم آن در میان بیچیزان درصدد برآمدند تا مساواتی اجتماعی برقرار کنند. زیرا معتقد بودند آنان را به داشتن مال و خواسته فراوان حقی نیست. آنان خواستار سهم برابر بودند؛ خواستهای که در جامعه انسانی ریشهای بس عمیق دارد.اما پس از مدتی، مردم از هدف مزدک و قباد که برابری نعمتهای مادی میان همگان بود، عدول ورزیدند. آنان که نیرومندتر بودند خواسته و مال بیشتری را به چنگ آوردند و آنان که ضعیفتر بودند، سهم کمتری گرفتند.*
عاقبت قباد چه شد؟
قباد آن قدر با موبدان به مشکل خورد که عاقبت آنها در جلسهای محرمانه حکم بیلیاقتیاش را صادر کردند و او را دستگیر و به زندان انوش برد (فراموشی) فرستادند تا مابقی عمرش را در آنجا بگذراند. این زندان مختص بزرگان کشور بود و همه وسایل آسایش در آن وجود داشت. طبق آیین ساسانیان هر که به این زندان میرفت هیچگاه بخشوده نمیشد و حتی کسی اجازه درخواست بخشش او را پیش شاه نداشت. با این حال قباد چندماهی را بیشتر در زندان نبود و بعد به کمک سیاوش از زندان گریخت و به سمت هیاطله حرکت کرد. در این مدت جاماسپ، برادر قباد جای او را در ایران گرفته بود و پادشاهی میکرد.
هیاطله همان سرزمینی بود که قباد چند سالی رابه خاطر شکست پدرش فیروز در آنجا به عنوان گروگان زندگی کرد و به این امید داشت که سپاهی از رهبر آنها خشئی نواز (دختر خشئی نواز همسر قبادبود) بگیردو به تخت پادشاهی ایران باز گردد. البته این طور هم شد و قباد بار دیگر البته بدون جنگ حکومت را پس گرفت. بعضی از مورخان معتقدند قباد بعد از برگشتن به حکومت، جاماسب و تعدادی دیگر از بزرگان کشور را بخشیدو و از آن به بعد به ترویج حکومت ایزدی پرداخت؛ یعنی به نحوی دست از طرفداری مزدک شست. ولی احتمالا این موضوع با واقعیت متفاوت است. چراکه مزدک تا ۳۱ سال بعد از پادشاهی دوباره قبادهم زنده بود. یعنی قباد او را از بین نبرده بود. پس این موضوع نمیتواند واقعیت داشته باشد. حالا واقعیت هر چه بود، از این دوران به بعد حکومت قباد یکی از آرامترین دوران تاریخی ایران بود که کمتر دچار جنگ و خونریزی میشد و همه از عدل و داد قباد سخن میگفتند. او به کمک هیاطله کشور را به سر و سامان رسانده بود و آرامش را به کشور برگردانده بود.
جانشین قباد که بود؟
در آستانه ۷۰ سالگی قباد، موضوع جانشینی او مطرح شد. قبادسه پسر داشت که کاووس بزرگترین آنها بود و مادرش دختر حکمران هیاطله. مادر کاووس بود که قباد را با کمک سیاوش از زندان رهایی داد. سیاوش از دوستان کاووس بود و حامی به تخت نشستن او به شمار میرفت و از طرف دیگر کاووس حامی مزدک هم بود. دومین پسر قباد زام نام داشت و گفته میشود یکی از چشمانش نابینا بود و ادعایی برای حکمرانی در سر نداشت. کوچکترین پسر قبادهم انوشیروان نام داشت و موبدان خواستار به حکومت رسیدن او بودند. دلیل اصلی حمایت موبدان از خسرو انوشیروان، همین دشمنی او با مزدکیان بود. برای اینکه کاووس به تخت ننشیندنیاز بود تاسیاوش بزرگترین حامی او از میان برداشته شود، برای همین هم دسیسهای برای نابودی او کشیده شد. در این دوران ایران و روم در حال مذاکره بودند تا صلح کنند. سیاوش به عنوان نماینده ایران به روم رفت ولی در روم هیچ گونه توافقی صورت نگرفت و او با دست خالی به ایران بازگشت. همین دلیلی شد تاهمه موبدان علیه او جبهه بگیرند و با اضافه کردن چند جرم دیگر او راخائن به وطن بنامند. بدین ترتیب سیاوش اعدام و راه به کلی برای تخت نشینی انوشیروان فراهم شد. حالا او رسما جانشین قباد بود و این باید در جلسهای که به زودی شکل گرفت، عنوان شد.*
در جلسه چه گذشت؟
در تعیین جانشینی، جلسه قباد هم حضور داشت ولی معلوم نیست که او از سرنوشت این جلسه با خبر بود یا نه. میگویند زمان این جلسه به گفت و گو میان موبدان و مزدک و خسرو انوشیروان در ارتباط با آیین مزدک سپری شد و عملا جلسه هیچ ربطی به انتخاب ولیعهدنداشت. خواجه نظام الملک ( البته او با افرادی همچون بابک و مزدک دشمنی عمیقی داشته) داستان را این طور تعریف کرده است که در جلسه قباد به مزدک می گوید که خسرو فهمیده ایین او، راستین است و میخواهد به آیین مزدک بگرود؛ اما میترسد که بیشتر مردم که با آیین مزدک ناسازگارند، در برابر خاندان ساسانی به پاخیزند و پادشاهی از دست برود. بنابراین مزدک برای این که خسرو پردل شود و راحتتر به آیین مزدک بگرود، بهتر است نام طرفدارانش را بر کاغذ بنویسد تازیادی تعداد آنها روی خسرو اثر بگذارد. پس مزدک چنین میکند و نامها را اندک اندک مینویسد. که میگویند شمار آنها ۱۲ هزار نفر میشود. سپس به مزدک مژده میدهند که خسرو آیین تو را پذیرفته است. بعدقباد، مزدک و انوشیروان یک جا جمع میشوند و خسرو انوشیروان به قباد میگوید:
سپهسالاری مزدکیان را به من واگذار کنید تامن همه مردم جهان را به پیروی از این آیین وادار سازم. بهتر است پیروان مزدک به سرای ما بیایند تا برای آنها سلاح و چهارپای آماده کنم.» پس این کار را میکنند و ۱۲ هزار نفر نزد خسرو میآیند و میخورند و میآشامند و به نغمه سرایی و ساز و آواز مشغول میشوند. تا اینکه خسرو دستور میدهد تا بیست بیست و سی سی مزدکیان به محلی دیگر بروند و خلعت بپوشند و بعد به میدان چوگان بروند وسلاح بگیرند. چنین میشود اما این همه ماجرانیست.
عاقبت مزدک چه شد؟
میگویند خسرواز پیش ۳۰۰ نفر مزدور از روستاها آورده بود که این ۳۰۰ نفر را به میدان چوگان فرستاد و دستور داد درها را ببندند. سپس به آنها گفت که میخواهد ۱۲ هزار چاه امشب در میدان بکنند. ۴۰۰ پهلوان مسلح را هم در سراچهی در میدان نگه داشت و گفت که «هر بیست بیست و سی سی را که به سرای میفرستم، شما از آن سوی سراچه به میدان ببرید و همه را برهنه کنید و سر به شیب در چاه کنید تا ناف و پایها در هوا و خاک چاه گرداگرد ایشان فرو ریزد و لگد بزنید تا در چاه استوار شود.» آن وقت مزدکیها را به میدان فرستاد و مزدوران آنها را یکی یکی سرنگون در چاه کردند و فقط خسرو، قباد و مزدک ماندند.
خسرو نزد قباد و مزدک رفت و گفت: همه را خلعت پوشانیدم و آراسته در میدان ایستادهاند برخیزید و چشمی برافکنید.» قباد و مزدک هر دو برخاستند و به محل رفتند. مزدک هر چه نگاه کرد در همه میدان پاهایی دید که در هوا ایستادهاند.. خسرو گفت: «لشکری که پیشرو آن چون تویی باشد، بهتر از این نتوان خلعت داد. تو آمدهای تا دارایی و خواسته وزن مردمان به زیانآوری و پادشاهی از خاندان ما ببری، باش تا تو را نیز خلعت فرمایم.» آنگاه فرمود مزدک را هم بگیرند و بکشند و چنین شد. بعد از آن مزدکیهای دیگری هم که مانده بودند رفته رفته کشته شدند. در دوران خلافت خاندان بنی عباس هم گروهی بودند که پیرو مزدک بودند و عده زیادی از آنها یا نابود شدند یا مجبور بودند آیینشان را پنهان نگه دارند.
منبع: دانستنیها – دی ۱۳۹۲