سگ خانواده باسکرویل
نویسنده:
سر آرتور کانن دویل
مترجم:
قاسم صنعوی
امتیاز دهید
✔️ سر چارلز باسکرویل یکی از فراد سرشناس دارتمور به طرز مشکوکی میمیرد. افراد محلی مرگ او را به یکی از داستانهای خرافی نسبت میدهند که به نظرآنها سگ تازی غول پیکری با ظاهر ترسناک او را کشته است و نفرینی خانوادهٔ باسکرویل را گرفتار کردهاست. وارث سر چارلز، سر هنری باسکرویل از آمریکای شمالی بزودی به انگلستان میآید ولی دکتر مورتیمر دوست سر چارلز و همسایهٔ او نگران آن است که آن داستانهای ترسناک سر هنری را از آنجا دور سازد. برای همین به لندن پیش شرلوک هولمز میرود و داستان را برای او تعریف میکند و از او میخواهد که این پرونده ر به عهده بگیرد و او را کمک کند؛ ولی شرلوک هولمز آن داستان را باور نمیکند و به نظر او خرافاتی بیش نیست اما دکتر مورتیمر به او میگوید که در کنار جسد سر چارلز ردپاهای عجیبی را دیده که به نظر شبیه به ردپاهای سگ تازی غول پیکری هستند و...
در بخشی از کتاب میخوانیم:
آقای شرلوک هولمز معمولاً صبحها خیلی دیر بیدار میشد، مگر شبهایی که اصلاً نمیخوابید و این اتفاقی بود که گاهی روی میداد. آن روز صبح، هنگامی که در مقابل صبحانهاش نشسته بود، من عصایی را که مهمان شب قبلمان جا گذاشته بود، برداشتم. از چوب محکم و زیبایی بود و قسمت بالای آن به گردی کوچکی ختم میشد. درست در زیر این گردی، حلقهای از نقره تقریباً به عرض دو سانتیمتر وجود داشت که بر آن کلمههایی به تاریخ ۱۸۸۳ حک شده بود: «به جیمز مورتیمر، ام. آر. سی. اس، از طرف دوستانش در «سی.سی.اچ.» عصای زیبایی بود؛ عصایی ایدهآل برای پزشکان تابع در دوران گذشته: شایسته، اطمینانبخش ...
- خوب، واتسون، این عصا برای شما چه معنایی دارد؟
پشت هولمز به من بود و من هیچ کاری نکرده بودم که او بتواند بفهمد آن لحظه چه چیز فکر مرا به خود مشغول کرده است.
- از کجا فهمیدید که مشغول تماشای آن هستم؟ مگر پشت سرتان هم چشم دارید!
نه، ولی در برابرم قهوهجوش بسیار براقی قرار دارد. خیلی خوب، واتسون، نگفتید دربارهٔ عصای مهمانمان چه فکر میکنید؟ بخت یارمان نبود که او را ببینیم و نمیدانیم منظور او از آمدن به اینجا چه بوده است: بنابراین، یادگار کوچک او اهمیت پیدا میکند. خوب، واتسون، از روی عصا صاحب آن را توصیف کنید! گوشم به شما است.
بیشتر
در بخشی از کتاب میخوانیم:
آقای شرلوک هولمز معمولاً صبحها خیلی دیر بیدار میشد، مگر شبهایی که اصلاً نمیخوابید و این اتفاقی بود که گاهی روی میداد. آن روز صبح، هنگامی که در مقابل صبحانهاش نشسته بود، من عصایی را که مهمان شب قبلمان جا گذاشته بود، برداشتم. از چوب محکم و زیبایی بود و قسمت بالای آن به گردی کوچکی ختم میشد. درست در زیر این گردی، حلقهای از نقره تقریباً به عرض دو سانتیمتر وجود داشت که بر آن کلمههایی به تاریخ ۱۸۸۳ حک شده بود: «به جیمز مورتیمر، ام. آر. سی. اس، از طرف دوستانش در «سی.سی.اچ.» عصای زیبایی بود؛ عصایی ایدهآل برای پزشکان تابع در دوران گذشته: شایسته، اطمینانبخش ...
- خوب، واتسون، این عصا برای شما چه معنایی دارد؟
پشت هولمز به من بود و من هیچ کاری نکرده بودم که او بتواند بفهمد آن لحظه چه چیز فکر مرا به خود مشغول کرده است.
- از کجا فهمیدید که مشغول تماشای آن هستم؟ مگر پشت سرتان هم چشم دارید!
نه، ولی در برابرم قهوهجوش بسیار براقی قرار دارد. خیلی خوب، واتسون، نگفتید دربارهٔ عصای مهمانمان چه فکر میکنید؟ بخت یارمان نبود که او را ببینیم و نمیدانیم منظور او از آمدن به اینجا چه بوده است: بنابراین، یادگار کوچک او اهمیت پیدا میکند. خوب، واتسون، از روی عصا صاحب آن را توصیف کنید! گوشم به شما است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سگ خانواده باسکرویل