عزیز
نویسنده:
اولین و
مترجم:
احمد کریمی
امتیاز دهید
✔️ از متن کتاب:
تمام روز گرما تقریبا غیرقابل تحمل بود و فقط شامگاهان نسیمی از مغرب وزیدن گرفت که از گرمی خورشید به غروب گراینده و از اقیانوس که در پشت تپه ساران کوتاه، نادیده و خاموش قرار داشت، برمی خاست. نسیم انگلستان زنگار گرفته برگ نخل ها را تکان میداد و صداهای خشک تابستان، آوای وزغ ها، جیرجیر گوش خراش زنجره ها و ضربان موسیقی را که از کلبه های بومی مجاور برمی خاست و به همه جا می پراکند، دو چندان می ساخت.
در آن نور دلنواز، رنگ پر از لک و پیس آماس کردۀ خانه و حیاط پر از هرزه گیاه که میان ایوان خانه و راهاب خشک قرار داشت، بی جلوگی و وارفتگی مفرط خود را از دست می دادند؛ و دو مرد انگلیسی که هر کدام در یک صندلی گهواره ای لمیده بودند، و هر کدام گیلاسی از ویسکی و سودا و مجله ای قدیمی به دست داشتند - المثنای تعداد بیشماری از هموطنان خود که در مناطق دور از تمدن جهان خویشتن را به غربت افکنده اند - در این احساس موهوم که سامانی نو گرفته اند، لمحه ای با یکدیگر سهیم شدند.
آنکه مسن تر بود گفت: "آمبروز ابرکرامبی الان می آید اینجا. نمیدانم برای چی؟ پیغام داده که می آید. اگر می توانی، دنیس، یک لیوان دیگر گیر بیاور." سپس با کج خلقی بیشتری به گفته اش ادامه داد: "کیر گه گارد، کافکا، کانالی، کامپتن، برنت، سارتر، اسکاتی ویلسن. اینها کی هستند؟ چی می خواهند؟"...
بیشتر
تمام روز گرما تقریبا غیرقابل تحمل بود و فقط شامگاهان نسیمی از مغرب وزیدن گرفت که از گرمی خورشید به غروب گراینده و از اقیانوس که در پشت تپه ساران کوتاه، نادیده و خاموش قرار داشت، برمی خاست. نسیم انگلستان زنگار گرفته برگ نخل ها را تکان میداد و صداهای خشک تابستان، آوای وزغ ها، جیرجیر گوش خراش زنجره ها و ضربان موسیقی را که از کلبه های بومی مجاور برمی خاست و به همه جا می پراکند، دو چندان می ساخت.
در آن نور دلنواز، رنگ پر از لک و پیس آماس کردۀ خانه و حیاط پر از هرزه گیاه که میان ایوان خانه و راهاب خشک قرار داشت، بی جلوگی و وارفتگی مفرط خود را از دست می دادند؛ و دو مرد انگلیسی که هر کدام در یک صندلی گهواره ای لمیده بودند، و هر کدام گیلاسی از ویسکی و سودا و مجله ای قدیمی به دست داشتند - المثنای تعداد بیشماری از هموطنان خود که در مناطق دور از تمدن جهان خویشتن را به غربت افکنده اند - در این احساس موهوم که سامانی نو گرفته اند، لمحه ای با یکدیگر سهیم شدند.
آنکه مسن تر بود گفت: "آمبروز ابرکرامبی الان می آید اینجا. نمیدانم برای چی؟ پیغام داده که می آید. اگر می توانی، دنیس، یک لیوان دیگر گیر بیاور." سپس با کج خلقی بیشتری به گفته اش ادامه داد: "کیر گه گارد، کافکا، کانالی، کامپتن، برنت، سارتر، اسکاتی ویلسن. اینها کی هستند؟ چی می خواهند؟"...
آپلود شده توسط:
mt1397
1398/02/23
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عزیز