رسته‌ها
حقوق و مقام زن در شاهنامه فردوسی
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 23 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 23 رای
احترام به شخصیت زن که از ویژگی‌های آزادمنشی و فضایل اخلاقی و شرافت انسانی ناشی می‌شود، از دیرباز میان مردم این مرزوبوم متداول بوده است. همان‌طور که به پدر و برادر و پسر خود احترام می‌گذاشتند و حقوق آنان را رعایت می‌کردند، برای مادر و خواهر و دختر خود نیز ارج و حقوق قائل بودند. زمینه اجتماعی شاهنامهفردوسی درباره حقوق و مقام زن بر اساس واقعیات تاریخ و تمدن و فرهنگ ملت ایران بنیان یافته و نمایشگر رابطه انسانی میان زن و مرد در دوره باستان است. بی سبب نیست که در شاهنامه آن همه درباره دادگری و مردمی سخن رفته و این دادگری بی‌گمان همان ویژگی‌ای بوده که به طور یکسان بر مرد و زن اشتمال یافته است. در این کتاب ابتدا مقدمه‌ای درباره زمینه تاریخی حقوق و مقام زن در شاهنامه گفته شده است. سپس در بخش اول درباره شاهنامه آیینه تمام‌نمای حقوق و مقام زن در ایران باستان سخن گفته شده است. در بخش‌های بعدی نویسنده به ترتیب زن در دوره پیشدادیان، زن در دوره کیانیان و زن در دوره ساسانیان را بر اساس شاهنامه بررسی کرده است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
124
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
hanieh
hanieh
1398/01/02

کتاب‌های مرتبط

خیام، هنر، معماری
خیام، هنر، معماری
4.5 امتیاز
از 4 رای
احمد شاملو، عکس فوری
احمد شاملو، عکس فوری
4.3 امتیاز
از 8 رای
Essays on Thomas Mann
Essays on Thomas Mann
5 امتیاز
از 3 رای
پژوهش 7: عطار
پژوهش 7: عطار
4.6 امتیاز
از 18 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی حقوق و مقام زن در شاهنامه فردوسی

تعداد دیدگاه‌ها:
9

زن و عشق در شاهنامه
▪️شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هُمر که در آن سیمای زن پریده‌رنگ و گذراست. زن در ایلیاد آتش فاجعه را برمی‌افروزد و خود کنار می‌نشیند. هلن که زیبایی شوم و تباه‌کننده‌اش موجد جنگ است. این‌گونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث می‌شود.
در دوران پهلوانی شاهنامه حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها می‌بخشد و با آنکه قسمت عمدهٔ داستان‌ها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است، وجود او موجب می‌شود که این کتاب در ردیف لطیف‌ترین آثار فکری بشر قرار گیرد.
این زن‌ها هستند که به داستان تراژیک آب و رنگ بخشیده‌اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غم‌انگیز جلوه نمی‌کرد. همین‌گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود. سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب‌ترین و پاکیزه‌ترین نحو یعنی به عنوان مادر و همسر جلوه می‌کند، نه به عنوان معشوق.
در تمام داستان‌های شاهنامه حضور زن را می‌بینیم. در داستان ضحّاک خواهران جمشید هستند. در داستان فریدون باز خواهران جمشید را می‌بینیم که به همسری او درمی‌آیند، و نیز مادرش فرانک و دختران سرو که همسر پسران او می‌گردند. در داستان سام و زال سیندخت و رودابه هستند، و در داستان سهراب تهمینه و گرد‌آفرید؛ در داستان کاووس سودابه و مادر سیاوش، و در داستان سیاوش سودابه و فرنگیس و جریره و گلشهر زن پیران؛ و در داستان بیژن، منیژه؛ و در داستان گشتاسب و اسفندیار، کتایون دختر قیصر.
شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص نا‌آشنا معروف شده یک کتاب ضدّ زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، اکثر زنان در شاهنامه نمونهٔ بارز زن تمام‌عیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگ‌منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره‌مندند. حتی زنانی که خارجی هستند چون با ایران می‌پیوندند، از صمیم قلب ایرانی می‌شوند و جانب نیکی را که جانب ایران است می‌گیرند.
اواها و ایماها، صص ۱۸–۱۳

رودابه
▪️بین داستان‌های عاشقانهٔ شاهنامه، از همه عالی‌تر و کامل‌تر داستان دلدادگی رودابه و زال است. این داستان که از جهتی ماجرای عشق رومئو و ژولیت را در شکسپیر به‌ خاطر می‌آورد، از حیث زیبایی و گیرایی نه تنها در شاهنامه، بلکه در سراسر ادبیات فارسی نظیری برایش نمی‌توان جست.
رودابه دختر مهراب کابلی است که نوادهٔ ضحّاک است و بر سرزمین کابلستان حکمروایی دارد، که البته کشور او با کشور ایران دشمن است. زال که فرمانروای زابلستان است، برای گردش و سیاحت از سرزمین خود پای بیرون می‌نهد و کنار رود هیرمند سراپرده می‌زند که مرز کابل یعنی کشور رودابه است. زال و رودابه بی‌آنکه یکدیگر را دیده باشند از طریق شنیده‌ها و وصف‌ها، عاشق یکدیگر می‌گردند. این عشق چندی در خفا جریان می‌یابد ولی سرانجام برملا می‌شود. شیفتگی جوان و دختر به حدّی است که علیرغم موانع سیاسی و دشمنی دیرینه بین دو کشور، منوچهر‌شاه به پیوند این‌دو رضا می‌دهد. مهراب نیز که با سرگرفتن این وصلت خطر هجوم ایران را به کشورِ خود مرتفع می‌بیند، شادمان است. بدین‌گونه زال و رودابه از آنِ یکدیگر می‌شوند و از این پیوند رستم به وجود می‌آید.
رودابه مانند ژولیت با آنکه می‌داند خانواده‌اش با خانوادهٔ زال دشمن‌اند، در پروردن و بارور کردن عشق خود کمترین تردیدی به دل راه نمی‌دهد.
حفظ آبروی خانواده و نه تهدید پدر و مادر، هیچ چیز جلوِ عشق خروشانش را نمی‌گیرد، ولی در همین از خود‌ بی‌خودشدگی و عنان‌گسیختگی نیز، آن‌چنان ظرافت و اندازه و عفاف نهفته شده که می‌نماید که انفعالات متضادّ هم اگر بر اصالت مبتنی باشند می‌توانند قبول خاطر و هم‌آهنگی بیابند.
رودابه زال را پنهانی به قصر خود فرامی‌خواند، آنگاه با لطف و دلبری بی‌نظیری گیسوان خویش را از بام فرو‌می‌افشاند تا وی کمند‌وار دست به آن بزند و به فراز کاخ برود. در خلوت خود با زال حرکتی نمی‌کند که مغایر با عفاف و بانو‌منشی باشد. پاکیش منشأ بی‌باکی اوست؛ چون چشمه‌ای روشن است که اطمینان به آلوده نشدن خود دارد. این صحنه یکی از زیباترین صحنه‌های شاهنامه است.
استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آوا‌ها و ایماها، صص ۲۱–۲۰

منیژه
▪️منیژه دخترِ افراسیاب است. بیژن به فرمان کیخسرو، به همراه گُرگین برای جنگ با گرازان به سرزمین ارمانیان می‌رود. در نزدیکی آنجا بیشه‌ای است که منیژه به همراه پرستارانش در آن، بزم و جشنی برپا کرده است. بیژن برای تماشا به نزدیک سراپردهٔ منیژه می‌رود، دختر، او را از دور می‌بیند و به او دل می‌بندد:
چو آن خوب‌ْچهره زِ خیمه به راه
بدید آن رُخِ پهلوانِ سپاه
به رخسارگان چون سهیلِ یمن
بنفشه دمیده به گِردِ سمن
کلاهِ جهان‌ْپهلوان بر سَرش
فروزان زِ دیبایِ رومی بَرش
به پرده برون دُختِ پوشیده‌روی
بجوشید مهرش بر آن مهرجوی
آنگاه پرستاری نزد او می‌فرستد و او بیژن را به خیمهٔ منیژه می‌برد. چون هنگام عزیمت فرا می‌رسد، منیژه برای آنکه از جوان دور نماند، داروی بیهوشی به او می‌خورانَد و او را با خود به قصرِ خویش می‌برد. بیژن چون چشم می‌گشاید خود را در کاخ افراسیاب می‌بیند.
هنگامی که افراسیاب از رازِ آنها باخبر می‌شود، می‌خواهد بیژن را بک‍شد ولی به پایمردی پیران راضی می‌شود که او را در چاهی افکنند، و دخترِ خود را نیز از خانه می‌راند.
منیژه با وفاداری بر سر عشق خود باقی می‌ماند.
کارش این است که نان و خوراکی گرد آورد و از سوراخِ چاه آن را نزد بیژن بیفکند تا از گرسنگی نمیرد. پس از آن رستم برای نجات بیژن به توران می‌آید. منیژه پدر و خانواده و کشور خود را از یاد می‌برد و برای رهایی بیژن با او همدست می‌شود. عشق موجب شده است که منیژه کشورِ دشمن را بر کشور خود ترجیح دهد (درست برعکس گُرد‌آفرید).
خود او راجع به مصائبی که برای بیژن متحمّل شده، چنین می‌گوید:
دریغا که شد روزگارانِ من
دل خسته و چشمِ گریانِ من
بدادم به بیژن دل و خان و مان
کنون گشت بر من چُنین بدگمان
پدر گشته بیزار و خویشان زِ من
برهنه دَوان بر سرِ انجمن
همان گنج و دینار و تاج و گُهر
به تاراج دادم همه سر به سر
پس از رهایی بیژن، منیژه همراه او به ایران می‌رود و به همسری او در می‌آید.
استاد دکتر محمد‌علی اسلامی ندوشن
آواها و ایماها، ۲۴–۲۳

تهمینه
▪️رستم که در شکارگاه، اسبِ خود را گم کرده، در جستجوی آن پای به خاکِ توران می‌نهد و به شهری می‌رسد که نامش سَمَنگان است. پادشاهِ سمنگان او را به خانهٔ خود فرا می‌خواند.
شبانگاه که رستم در اطاقی آرمیده است، تهمینه دخترِ پادشاه که نادیده و از طریق شنیده‌ها (مانند رودابه) عاشق او شده است، پنهانی به خوابگاه او می‌رود و عشقِ خود را ابراز می‌کند و از او می‌خواهد که او را به همسری خویش درآورد. ورودِ دزدانهٔ تهمینه به خوابگاهِ رستم یکی دیگر از صحنه‌های عالی شاهنامه است. رستم خوابیده است که صدای نجوایی در راهرو به گوشش می‌رسد:
سخن گفته آمد نهفته به راز
درِ خوابگه نرم کردند باز
یکی بنده شمعی مُعَنبر به دست
خرامان بیامد به بالینِ مست
دو ابرو کمان و دو گیسو کمند
به بالا به کردارِ سروِ بلند
دو رخ چون عقیقِ یمانی به رنگ
دهان چون دلِ عاشقان گشته تنگ
روانش خرد بود و تنْ جانِ پاک
تو گفتی که بهره ندارد زِ خاک
رستم از دیدار دختر شگفت زده می‌شود:
بپرسید ازو، گفت نام تو چیست
چه جویی شبِ تیره کام تو چیست؟
چنین داد پاسخ که تهمینه‌ام
تو گویی که از غم به دو نیمه‌ام
ز پرده برون کس ندیده مرا
نه هرگز کس آوا شنیده مرا
آنگاه عشق خود را به او می‌گوید و علّت آن را چنین بیان می‌کند:
به کردار افسانه از هر کسی
شنیدم همی داستانَت بسی
که از دیو و شیر و پلنگ و نهنگ
نترسی و هستی چنین تیزچنگ
شبِ تیره تنها به توران شوی
بگردی در آن مرز و هم بغنوی
نشان کمند تو دارد هژبر
ز بیم سنان تو خون بارد ابر
چنین داستان ها شنیدم ز تو
بسی لب به دندان گزیدم ز تو
بجستم همی کتف و یال و برت
بدین شهر کرد ایزد آبشخورت
ترا ام کنون گر بخواهی مرا
نبیند همی مرغ و ماهی مرا
و علل درخواست خود را چنین بر می‌شمارد:
یکی آنکه بر تو چنین گشته‌ام
خرد را زِ بهرِ هوا کُشته‌ام
و دیگر که از تو مگر کردگار
نشاند یکی کودکم در کنار
رستم قبول می‌کند و پدر او، دختر را به همسری او در می‌آورد. شب را در کنار هم به سر می‌برند. صبح روز بعد، رخش پیدا می‌شود و رستم سمنگان را ترک می‌گوید. اولین و آخرین دیدار رستم و تهمینه همین است.
عشق رودابه و تهمینه این وجه اشتراک را دارند که هر دو نادیده ایجاد می‌شوند و نیز هر دو به سبب نیرومندی و دلاوری مرد پدید می‌آیند، نه به علت زیبایی و رعنایی او. تهمینه، حتی از رودابه هم جسورتر و در اجرای مقصودِ خود مصمّم‌تر است؛ بی‌پروا و صریح، مانند چشم‌های روشن به خوابگاه رستم سرازیر می‌شود، تا آنچه را که می‌خواهد به دست آورد.
استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آواها و ایماها، صص ۲۲–۲۱

سودابه
▪️زنی که موجب بدنامی زنان شاهنامه شده سودابه است، سودابه دختر پادشاه هاماوران است که آن را با سرزمین یمن کنونی تطبیق داده‌اند، و چون کاووس بدانجا لشکر می‌کشد و آن را تسخیر می‌کند او را به زنی می‌گیرد. پس از چندی پادشاه هاماوران، به نیرنگ، کاووس و همراهانش را اسیر می‌کند، و مدتی در بند می‌کشد. در تمام این مدت سودابه در کنار شوهرش در زندان می‌ماند و از او پرستاری می‌کند. چندی بعد، رستم به نجات کاووس می‌شتابد و او را رها می‌سازد و هاماوران را از نو به تسلط ایران در می‌آورد. کاووس، سودابه را با خود به ایران می‌آورد. سودابه زنی است که از زیبایی و رعنایی و مکّاری و لوندی و زیان‌آوری به نحو کامل برخورداری دارد، و چه بدین سبب، و چه به سبب وفاداری‌ای که هنگام اسارت به کاووس نشان داده، مورد محبت و عنایت خاص پادشاه است، و در واقع می‌شود گفت که زن سوگلی اوست.
اما نابکاری سودابه زمانی بروز می‌کند که عشقی گناه‌آلود نسبت به نا‌پسری خود سیاوش در دل می‌پروراند. سیاوش در این زمان خیلی جوان است، شاید کمتر از بیست سال دارد. سودابه با زمینه‌چینی، او را به شبستان خود فرا می‌خواند و عشق خروشان خود را بدو ابراز می‌کند. لیکن سیاوش که جوان مهذّب و پارسایی است دست رد بر سینه او می‌نهد.
سودابه اصرار می‌ورزد و چون کام نمی‌یابد، هم از بیم رسوایی و هم برای آنکه انتقام خود را از سیاوش گرفته باشد، او را در نزد پادشاه به قصد تجاوز به خود متهم می‌کند. درست مثل زلیخا که نیز بر اثر نومیدی و سرخوردگی به یوسف تهمت زد. درست مثل فدر، ملکهٔ یونانی که بر نا‌پسری خود هیپولیت عاشق شد و چون از او جواب رد شنید تهمت ناپاک‌چشمی و دست درازی بر او بست.
سیاوش برای اثبات بی‌گناهی خود از میان تودهٔ آتش می‌گذرد و تندرست از آن بیرون آید، اما چون سودابه از توطئه و تحریک دست‌بردار نیست، شاهزاده برای دور شدن از محیط مسموم دربار کاووس، داوطلبِ سپهسالاری لشکری می‌شود که برای جنگ با افراسیاب عازم است. سرانجام هم‌ چون راه بازگشتی برای خود نمی‌بیند به توران زمین نزد افراسیاب پناه می‌برد و همین امر چنانکه داستانش را می‌دانیم موجب تباهی او می‌گردد. پس از قتل سیاوش، سودابه به انتقام خون او به دست رستم کشته می‌گردد.
در واقع مسبب مرگ سیاوش، سودابه است. این زن که نمونهٔ برجستهٔ یک زن نابکار است، هم شهوت‌ران است و هم حسابگر. در اظهار عشق خود به سیاوش هم نظر سیاسی دارد و هم قصد کام‌طلبی، تنها زن شاهنامه است که مانند هلن یونانی فاجعه‌آفرین است. در حق اوست که رستم به کاووس می‌گوید:
کسی کاو بود مهتر انجمن
کفن بهتر او را ز فرمان زن
سیاوش ز گفتار زن (سودابه) شد به باد
خجسته زنی کاو ز مادر نزاد
و باز در اشاره به اوست که راجع به زن گفته است:
زبان دیگر و دلش جای دگر
از او پای یابی که جویی تو سر
و باز درباره سودابه گفته شده است:
چو این داستان سربسر بشنوی
به آید تو را گر به زن نگروی
به گیتی بجز پارسا زن مجوی
زن بد‌کنش خواری آرد به روی
اشاره‌های بدبینانهٔ دیگر نیز جابه‌جا راجع به زنِ بد می‌بینیم:
دل زن همان دیو را هست جای
زِ گفتار باشند جوینده‌رای
و یا:
به اختر کسی‌دان که دخترش نیست
چو دختر بود روشن‌اخترش نیست
و یا:
کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بد اختر بود
این بود زن بد.
استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آواها و ایماها، ص ۱۵–۱۴

جَریره
▪️جریره دختر پیران ویسه [پیران فرزند ویسه، سپهسالار افراسیاب] و زن اول سیاوش است. چون سیاوش به توران‌زمین پناه می‌برد، پیران برای آنکه او را از تنهایی بیرون آورد و نیز برای آنکه افتخاری به خانوادهٔ خویش بخشد، دختر خود را به همسری او در می‌آورد. دوران وصال جریره با سیاوش بسیار کوتاه است، زیرا باز پیران به ملاحظات سیاسی واسطهٔ ازدواج فرنگیس دختر افراسیاب با سیاوش می‌گردد.
شاهزاده پس از چندی با زن دوم خود برای بنای شهر سیاوش‌گرد به جانب چین می‌رود. جریره بدین‌گونه تنها می‌ماند و پسری از سیاوش به دنیا می‌آورد که نامش را «فرود» می‌نهند. جریره با اینکه در این زمان بیش از هفده سال ندارد از کیاست و باریک‌بینی و لطفِ اندیشه بهره‌مند است. در همان بستر زایمان چون خبر تولد نوزاد را برای سیاوش می‌نویسد دستور می‌دهد که انگشت کودک را در زعفران بزنند و برنامه نهند تا پدر جای انگشت فرزند را ببیند و با این دلیل زنده، باور کند که زنش گرچه خردسال بوده، قابلیت بچه‌آوردن را داشته است.
پس از این، دیگر تا مدت‌ها نامی از جریره نمی‌شنویم. سیاوش کشته می‌گردد و او با یگانه‌فرزندش فرود دوران بیوگی خود را می‌گذراند. سال‌ها بعد از نو با جریره روبه‌رو می‌گردیم و این هنگامی است که سپاه ایران به سپهسالاری طوس عازم جنگ با تورانیان است و به نزدیک کلات که جایگاه فرود است می‌رسد. جریره هنوز داغ شوهر ناکامش را در دل زنده دارد. این رو چون پسر از او می‌پرسد که در برابر این سپاه گران چه بکند، مادر او را تشویق می‌کند که با ایرانیان همراه شود و برای کین‌خواهی پدرش سیاوش با تورانیان بجنگد.
جریان بد حوادث و سبکسری طوس سبب می‌شود که به جای دوستی بین شاهزاده فرود و سپاهیان ایران، جنگ درگیر شود و فرود در این جنگ کشته می‌گردد.
جریره شاید مصیبت‌کش‌ترینِ زنان شاهنامه باشد. رنج و ناکامی او حتی از تهمینه و فرنگیس هم افزون‌تر است. وی از بیوگان جوانی است که با ناکامی خو می‌گیرند و در رنج پرورده می‌شوند و بدین سبب نوعی از فرزانگی و پختگی پیشرس می‌یابند. وی با آنکه دختر پیران سپهسالار توران است و همه خانواده‌اش در جنگ با ایرانیان متحد شده‌اند، وفاداری و دلبستگی خود را به خاطر شوهر از دل نمی‌افکند و چنانکه دیدیم پسرش را برای جنگ با تورانیان تشجیع می‌کند. از این جهت شبیه به فرنگیس است که برای انتقام خون شوهر به خانوادهٔ پدری پشت می‌کند. با این تفاوت فرنگیس عزّت و پادشاهی پسر خویش را می‌بیند، اما زندگی جریره به غیر از چند ماه، همه در نامرادی و رنج می‌گذراند.
چون فرود از زخمی که بر او زده‌اند می‌میرد و سپاهیان ایران به قلعهٔ کلات هجوم می‌آورند، جریره پس از آنکه همهٔ گنج‌های قلعه را به آتش می‌کشد، می‌آید بر سر نعش پسر و خنجری در شکم خود فرو می‌برد و روی بر روی او می‌نهد و جان می‌دهد.
جریره در دوران پهلوانی شاهنامه تنها کسی است که خودکشی می‌کند و این خود نشانهٔ گرانی مصیبت اوست.
بیامد به بالین فرّخ فرود
برِ جامهٔ او یکی دشنه بود
دو رخ را به روی پسر بر نهاد
شکم بردرید و برش جان بداد
آواها و ایماها
استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

آتش
▪️سیاوش سیَه را به تندی بتاخت
نشد تنگدل، جنگِ آتش بساخت
دفتر سوم، داستان سیاوش
سیاوش برای اثبات بی‌گناهی خود تن به آزمایش داد، به جنگِ آتش رفت، پیروز بیرون آمد. سیاوش یک خدای نباتی است، خدای بارآوری، آتش، خشکسالی است که سیاوش از آن به‌سلامتی عبور می‌کند.
به جای عبور از آتش، جنگِ آتش آمده است. سیاوش به جنگِ خدای آتش رفته است. خدای آتش در اسلام شیطان است. در اساطیر یونان Agnoy است. در بحث استعارهٔ مفهومی لیکافی، خشم و غضب، آتش است. در اساطیر یونان آتش مربوط به عالم خدایان است. پرومته آن را به آدمیان داد و خشمِ خدایان را برانگیخت. آتش در دین زردشتی مقدّس است و در اساطیر ایرانی قائم مقام خورشید است. اسطورهٔ سیاوش مربوط به اعصار کهن اقوام بومی کشاورز فلات ایران است و بسیار قدیمی‌تر از عصر زردشت است.
هرتل آتش را بنیاد دین‌های آریایی می‌‌دانست. در شعر فارسی هم شاید مهم‌ترین ارجاعات به خورشید و آتش و می، باشد، مخصوصاً خاقانی و نظامی. من از آن دسته کسانی هستم که معتقدم هیچ چیز از بین نمی‌رود و فقط تغییر شکل می‌دهد. ستایش خورشید و آتش و می همان ستایش آریایی است.
این لغات ترکیبات معناداری هم دارند:
عشق همان آتش دل است.
حافظ می‌گوید:
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
باید بپرسید که اشاره به کدام آتشی است که مرده است؟
حافظ هم در ردیف این ستایشگران ناخودآگاه قومیّت ایرانی است.
استاد دکتر سیروس شمیسا
شاه‌نامه‌ها، صفحهٔ ۱۰۲ و صفحهٔ ۴۱۲
سیَه: نام اسب سیاوش

فرنگیس
▪️فرنگیس دختر افراسیاب است که بعد از جریره به همسری سیاوش در می‌آید. دورانِ عیش فرنگیس با سیاوش نیز مانند جریره کوتاه است. پس از چندی زندگی مشترک در گنگ‌دژ، افراسیاب به سعایتِ گرسیوَز، سیاوش را از میان برمی‌دارد. فرنگیس زیبایی و لطف و فرهنگ را با هم جمع دارد و در جانبداری از نیکی و عدالت و وفاداری به شوهر و
خانواده‌اش از زنان نمونهٔ شاهنامه است.
چون سیاوش کشته می‌شود افراسیاب دستور می‌دهد که به دخترش فرنگیس نیز چوب بزنند تا «تخم کین» از او فرو ریزد.
تنها با وساطت پیران از کشتن او صرف‌نظر می‌کند، لیکن سرگردانی و زندگی اضطراب‌آمیز فرنگیس از این زمان آغاز می‌شود. پنهانی در خانهٔ پیران می‌زاید، بعد پسرش کیخسرو را به چوپانی می‌سپارند تا نَسَبِ خود را فراموش کند. در تمام این زمان فرنگیس با اوست و هر لحظه بیم آن است که افراسیاب در صدد گرفتن جان شاهزاده برآید. چون گیو پنهانی کیخسرو را به ایران باز می‌گرداند مادرش نیز او را همراهی می‌کند. بین راه جان پیران را که به چنگ گیو اسیر شده است نجات می‌دهد.
فرنگیس تا آخرین لحظه به خاطرهٔ سیاوش و خانواده او وفادار می‌ماند و در کین‌خواهی شوهر قدم به قدم همراه کیخسرو است. وی نیز یکی از زنان مصیبت‌کش ادبیات فارسی است. شوهرش که برازنده‌ترین مردِ روزگار خود است به فرمان پدرش کشته می‌شود و خود او دورانی از زندگیش را در هراس و دربه‌دری می‌گذراند. پس از بازگشت به ایران هم باید شاهدِ جنگِ خونین کشورِ پسرش با کشورِ پدر باشد. صدها تن از خانوادهٔ شوهر و صدها تن از خانوادهٔ پدر در این جنگ کشته می‌گردند. برادرانش، نیز به همراه پدرش نابود می‌شوند و او باید در این میانه دستخوش عذاب روحی توان‌فرسایی باشد. فرنگیس تنها به علت عشق شوهر یا پسرش نیست که در صف دشمنان پدر و کشورش جای می‌گیرد، از این جهت نیز هست که تورانیان را گناه‌کار و مستوجب مجازات می‌داند.
آواها و ایماها
استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

جمشید و ضحّاک
▪️در شاهنامه خطّ زندگی، خطّ باریکی‌ است؛ اندکی انحراف از راه می‌تواند بدبختی بزرگ به‌بار آورد. بارزترین نمونهٔ آن جمشید است. نخستین شهریار بزرگ شاهنامه که همه نعمت و حشمت جهانی را در روزگار خود جمع دارد. در دوران او رنج و بدی و مرگ ناپدید می‌شود. همهٔ مردم در خوشی و خرّمی به سر می‌برند.
«ز رامش جهان پر ز آوازِ نوش».
ولی ناگهان غرور او را می‌گیرد و خود را هم‌پایهٔ پروردگار می‌پندارد و از این رو «فرّه ایزدی» از او گسیخته می‌گردد و مانند ایّوب یک‌شبه همه‌چیز از او روی برمی‌تابد؛ مُلک از دستش می‌رود و ضحّاک او را با ارّه به دونیم می‌کند. بدبختی آن است که بهای گناه فرمانروای نادان را باید نه‌تنها خود او بلکه همهٔ مردمش در طیّ مدّتی دراز بپردازند و از این رو ایرانیان به استیلای هزارسالهٔ ضحّاک محکوم می‌گردند.
جمشید، نه‌تنها مغرور، بلکه یک مستبد تمام‌عیار هم هست زیرا در گمراهی خود به حرف احدی گوش نمی‌دهد. از خصوصیات دورهٔ او آن است که در آن چون و چرا جرم شناخته می‌شود:
«چرا کس نیارست گفتن، نه چُون»
داستان ضحّاک پر از کنایه‌هایی‌ست که همواره اندیشهٔ بشر را به خود مشغول می‌داشته، نمونهٔ تمام‌عیار مَلعَنَت و رذالت، پدرکُشی، گوش دادن به وسوسهٔ ابلیس، داشتن مار بر شانه که تجسّم عذاب وجدان است؛ غذا‌دادن مارها از مغز سرِ جوانان که شومی حاکمِ ستمکاره را می‌رساند.
و اما پایان کارِ ضحاک همان است که هر بیدادگری باید در انتظارش باشد، گرچه در عالمِ واقع بسیاری از اینگونه کسان از چنگ آن رها مانده‌‌اند.
زنده‌یاد استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
سرو سایه‌فکن،
حقوق و مقام زن در شاهنامه فردوسی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک