رسته‌ها
شعرهای اکتاویو پاز
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 122 رای
نویسنده:
مترجم:
احمد شاملو
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 122 رای
اوکتاویو پاز در سال ۱۹۱۴ در مکزیکوسیتی چشم به جهان گشود. در هفده سالگی به نویسندگی و شاعری پرداخت. پدرش وکیل بود و پدر بزرگش، داستان نویس سرشناس. این هر دو در رشد و پرورش ذوق و استعداد پاز، تأثیر به سزایی داشت.در حقیقت پاز در جوانی ارزش‌های اجتماعی را از پدر و ادبیات را از پدر بزرگ خود آموخت و سرانجام شاعری را به جای وکالت برگزید.در سال ۱۹۸۰ دانشگاه هاروارد به او دکترای افتخاری اهدا کرد و در سال ۱۹۸۱ مهم‌ترین جایزه ادبی اسپانیا یعنی جایزه سروانتس نصیب او شد. سرانجام در سال ۱۹۹۰ آکادمی ادبیات سوئد، جایزه نوبل ادبیات را به اوکتاویو پاز شاعر سرشناس مکزیکی به پاس نیم قرن تلاش در زمینه شعر و ادبیات مکزیک اهدا کرد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
24
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1387/01/29

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعرهای اکتاویو پاز

تعداد دیدگاه‌ها:
16

کیست آن که به پیش می راند،
قلمی را که بر کاغذ می گذارم؛
در لحظه ی تنهایی؟
برای که می نویسد
آن که به خاطر من قلم بر کاغذ می گذارد؟
این کرانه که پدید آمده از لب ها، از رویاها،
از تپه‍یی خاموش، از گردابی،
از شانه یی که بر آن سر می گذارم،
و جهان را
جاودانه به فراموشی می سپارم.
******
کسی در اندرونم می نویسد، دستم را به حرکت در می آورم،
سخنی می شنود، درنگ می کند،
کسی که میان کوهستان سر سبز و دریای فیروزه گون گرفتار آمده است.
او با اشتیاقی سرد،
به آن چه من بر کاغذ می‍آورم می اندیشد.
در این آتش داد،
همه چیز می سوزد.
با این همه اما، این داور
خود
قربانی است؛
و با محکوم کردن من خود را محکوم می کند.
به همه کس می نویسد؛
هیچ کس را فرا نمی خواند؛
برای خود می نویسد؛
خود را به فراموشی می سپارد.
و چون نوشتن به پایان رسد،
دیگر بار
به هیأت من در می آید.
آسمان سیاه است
خاک ؛ زرد
بانگ خروس جامه ی شب را ز هم می درد
آب از بالین سر بر می دارد و می پرسد :
"چه ساعتی است؟"
باد از خواب چشم می گشاید و تو را می خواهد
اسب سفیدی از کنار راه می گذرد.
همچون جنگل در بستر برگ هایش
تو در بستر باران خود خواهی آرمید
و در بستر نسیم خود آواز خواهی خواند
و در بستر بارقه هایت بوسه ای خواهی داد.
... با من سخن بگو
با من گوش دار
به من پاسخ ده ؛
آنچه را که غرش نابهنگام آذرخش باز گوید
جنگل در می یابد.
با چشمان تو به درون می آیم
با دهان من به پیش می آیی
در خون من به خواب می روی
در سر تو از خواب برمی خیزم.
به زبان سنگ با تو سخن خواهم گفت
[با هجای سبز پاسخم خواهی داد]
به زبان برف با تو سخن خواهم گفت
[با وزش بال زنبورها پاسخم خواهی داد]
به زبان آب با تو سخن خواهم گفت
[با آذرخش پاسخم خواهی داد]
به زبان خون با تو سخن خواهم گفت
[با برجی از پرندگان پاسخم خواهی داد].
:-)
شعرهای اکتاویو هم همانند نویسندگیش زیبا و خواندنی هستند.:x
براستی که شایسته برنده جایزه نوبل ادبیات هستش.8-)8-)
درد عشق همان درد تنهایی است. آمیزش و تنهایی مخالف هم و مکمل هم هستند. نیروی رهایی بخش تنهایی به احساس تقصیر گنگ و در عین حال زندۀ ما روشنی می بخشد:
انسان تنها «به دست خدا منزوی شده است» تنهایی هم جرم ما و هم بخشودگی ماست. مجازات ماست اما در عین حال بشارتی است بر این که هجران ما را پایانی است.
این دیالکتیک بر همۀ زندگی بشر حکمفرماست.
دیالکتیک تنهایی / اکتاویو پاز/ ترجمه خشایار دیهیمی
امیدوارم که کارتون همیشه ادامه داشته باشه. و دچار فیلترزدگی نشین.:D
تشنه کام کلام اند؟
نه!
این جا
سخن
به کار
نیست،
نه آن را که در جبه و دستار
فضاحت می کند
نه آن را که در جامه ي عالم
تعلیم سفاهت می کند
نه آن را که در خرقه ي پوسیده
فخر به حماقت می کند
شعرهای اکتاویو پاز
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک