با بال های بلند آرزو
نویسنده:
ولادیمیر کیسلیوف
مترجم:
آزیتا نهچیری
امتیاز دهید
✔️ با بالهای بلند آرزو را دختری سیزده ساله با نام الیا حکایت می کند؛ دختری که به کار و کردار پدر و مادرش، آموزگاران و دوستانش عمیقتر از دیگران می اندیشد. این داستان، سرشار از حادثه ها و ماجراهای گیرا و سرگرم کننده است، اما پاره ای از ماجراهایش به راستی جدی ست: الیا از خلال این گونه ماجراها ارزش دوستی، درستکاری، اتحاد، پشتکار و پایداری واقعی را می آموزد.
این کتاب برنده ی بهترین جایزه ی جشنواره ی بین المللی پراگ در سال 1971 شده است
از متن کتاب:
حکایت هایی که از شادی و شکوه کودکی نقل می کنند، ساخته و پرداخته ی بزرگترهاست. تازه برای این دروغ پردازی از کار خود خجالت هم نمی کشند. تنها دوران شاد زندگی هنگامی است که انسان پا به سن بالا گذاشته باشد. از هر بچه ای که بپرسید خواهید دید که دوران شاد کودکی وجود ندارد.
برای مثال کار را در نظر می گیریم. در کشور ما بزرگترها روزی هفت ساعت کار می کنند. بچه هایی که به مدرسه می روند باید شش ساعت در مدرسه درس بخوانند و بعدا اگر مثل من شاگرد خوبی باشند، باید سه ساعت هم تکلیف های مدرسه را در خانه انجام دهند. بنابراین ما بچه ها نه ساعت کار روزانه داریم. درست مثل اینکه از اتباع کشور مستعمره عقب افتاده ای باشیم.
هرگاه در کار بزرگترها مشکلی پیش می آید، برای هم دلسوزی می کنند. در اداره مادرم که کارها به هم ریخت، همه گفتند:"آه، طفلکی یلنا! می دانیم چه بلایی بر سرت آمده. کمکی از دست ما بر نمی آید؟ فکر نمی کنی به مزخصی و استراحت احتیاج داری؟" و مادرم لب و لوچه اش را آویزان می کرد و نشان می داد که ناراحت است. ولی وقتی نمره جبر من 9 شد، کسی پیدا نشد که برایم دلسوزی کند. گو اینکه این ماجرا بدترین ماجرای دوران کودکیم نیست. بدترین آنها این است که...
بیشتر
این کتاب برنده ی بهترین جایزه ی جشنواره ی بین المللی پراگ در سال 1971 شده است
از متن کتاب:
حکایت هایی که از شادی و شکوه کودکی نقل می کنند، ساخته و پرداخته ی بزرگترهاست. تازه برای این دروغ پردازی از کار خود خجالت هم نمی کشند. تنها دوران شاد زندگی هنگامی است که انسان پا به سن بالا گذاشته باشد. از هر بچه ای که بپرسید خواهید دید که دوران شاد کودکی وجود ندارد.
برای مثال کار را در نظر می گیریم. در کشور ما بزرگترها روزی هفت ساعت کار می کنند. بچه هایی که به مدرسه می روند باید شش ساعت در مدرسه درس بخوانند و بعدا اگر مثل من شاگرد خوبی باشند، باید سه ساعت هم تکلیف های مدرسه را در خانه انجام دهند. بنابراین ما بچه ها نه ساعت کار روزانه داریم. درست مثل اینکه از اتباع کشور مستعمره عقب افتاده ای باشیم.
هرگاه در کار بزرگترها مشکلی پیش می آید، برای هم دلسوزی می کنند. در اداره مادرم که کارها به هم ریخت، همه گفتند:"آه، طفلکی یلنا! می دانیم چه بلایی بر سرت آمده. کمکی از دست ما بر نمی آید؟ فکر نمی کنی به مزخصی و استراحت احتیاج داری؟" و مادرم لب و لوچه اش را آویزان می کرد و نشان می داد که ناراحت است. ولی وقتی نمره جبر من 9 شد، کسی پیدا نشد که برایم دلسوزی کند. گو اینکه این ماجرا بدترین ماجرای دوران کودکیم نیست. بدترین آنها این است که...
آپلود شده توسط:
.hanieh
1398/02/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی با بال های بلند آرزو