مرحوم ماتیا پاسکال
نویسنده:
لوئیجی پیراندلو
مترجم:
بهمن محصص
امتیاز دهید
✔️ «لوئیجی پیراندلو» نویسندۀ ایتالیایی این کتاب که در سال ۱۹۳۴ موفق به کسب جایزۀ ادبی نوبل شده، زندگی شخصی دشواری را پشت سر گذاشته است. اختلال روانی همسرش یکی از تراژدی های زندگی او بوده اما نکتۀ درخور توجه این که او بهترین آثارش را در دورۀ سراسر رنج باری که از همسرش مراقبت می کرده و فقر مادی آزارش می داده پدید آورده است.
پیراندلو در رمان «مرحوم ماتیا پاسکال» داستان مردی را روایت می کند که از زندگی بی هیجانش دل خوشی ندارد. او طی سفری در روزنامه خبر مرگ خودش را می خواند، ابتدا جا می خورد اما او که از رنج زندگی به جان آمده با خواندن خبر مرگ خود به زودی تصمیم می گیرد تا با ترک شهر خود و با هویتی جدید، زندگی جدیدی را آغاز کند. با این همه سرانجام در زندگی جدید نیز به جایی نمیرسد و حالا بازمیگردد تا با گذشته خود روبهرو شود و...
از متن کتاب:
«از چیزهای نادر و شاید تنها چیزی که به آن اطمینان داشتم این بود که اسمم ماتیا پاسکال بود. من هم آن را به کار می بردم. هر گاه کسی به سرش می زد که برای مشورت یا پرسشی نزدم بیاید خودم را جمع و جور می کردم، چشمم را می بستم و جواب می دادم: من ماتیا پاسکال هستم.
_متشکرم عزیزم، می دانم.
_به نظرت خیلی کم است؟
راستش را بخواهید حتی به نظر خودم هم این چیز زیادی نبود ولی در آن زمان هنوز نمی دانستم که حتی ندانستن همین چه معنایی دارد. به این معنی که نتوانم مانند گذشته ها به موقعش بگویم: من ماتیا پاسکال هستم.
چه بسا کسی پیدا شود که بخواهد برای دلسوزی بر من (این چندان ارزشش را ندارد) تصور فلاکت آن بدبختی را بکند که ناگهان کشف کند که نه پدر دارد و نه مادر و نه می داند که بوده و چه نبوده، در این صورت ممکن است از فساد آداب و رسوم، از عیب ها و بدبختی زمانه که می تواند این همه گرفتاری و دردسر برای یک بیچارۀ بی گناه درست کند برآشفته گردد. (این هم باز کمتر ارزشش را دارد.) باری موضوع این هم نیست.»
بیشتر
پیراندلو در رمان «مرحوم ماتیا پاسکال» داستان مردی را روایت می کند که از زندگی بی هیجانش دل خوشی ندارد. او طی سفری در روزنامه خبر مرگ خودش را می خواند، ابتدا جا می خورد اما او که از رنج زندگی به جان آمده با خواندن خبر مرگ خود به زودی تصمیم می گیرد تا با ترک شهر خود و با هویتی جدید، زندگی جدیدی را آغاز کند. با این همه سرانجام در زندگی جدید نیز به جایی نمیرسد و حالا بازمیگردد تا با گذشته خود روبهرو شود و...
از متن کتاب:
«از چیزهای نادر و شاید تنها چیزی که به آن اطمینان داشتم این بود که اسمم ماتیا پاسکال بود. من هم آن را به کار می بردم. هر گاه کسی به سرش می زد که برای مشورت یا پرسشی نزدم بیاید خودم را جمع و جور می کردم، چشمم را می بستم و جواب می دادم: من ماتیا پاسکال هستم.
_متشکرم عزیزم، می دانم.
_به نظرت خیلی کم است؟
راستش را بخواهید حتی به نظر خودم هم این چیز زیادی نبود ولی در آن زمان هنوز نمی دانستم که حتی ندانستن همین چه معنایی دارد. به این معنی که نتوانم مانند گذشته ها به موقعش بگویم: من ماتیا پاسکال هستم.
چه بسا کسی پیدا شود که بخواهد برای دلسوزی بر من (این چندان ارزشش را ندارد) تصور فلاکت آن بدبختی را بکند که ناگهان کشف کند که نه پدر دارد و نه مادر و نه می داند که بوده و چه نبوده، در این صورت ممکن است از فساد آداب و رسوم، از عیب ها و بدبختی زمانه که می تواند این همه گرفتاری و دردسر برای یک بیچارۀ بی گناه درست کند برآشفته گردد. (این هم باز کمتر ارزشش را دارد.) باری موضوع این هم نیست.»
آپلود شده توسط:
homis
1401/02/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مرحوم ماتیا پاسکال
این نویسنده جایزه نوبل ادبیات 1934 را به خاطر "قدرت تقریبا جادوییاش در تبدیل و تجزیه و تحلیل مسایل روانشناختی به تآتر خوب" به دست آورد.