بلندیهای ماچوپیچو
نویسنده:
پابلو نرودا
امتیاز دهید
«بلندیهای ماچوپیچو» نام منظومهای از پابلو نرودا (۱۹۷۳-۱۹۰۴)، سیاستمدار و شاعر شیلیایی است.
نام اصلی او «ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلتو» میباشد که نام «پابلو نرودا» را از روی نام نویسنده اهل چک، «یان نرودا» به عنوان نام مستعار خود انتخاب کردهبود. بعدها «پابلو نرودا» نام رسمی او شد. کلمهی پابلو به معنای «شیرینسخن» است.
منظومهی «بلندیهای ماچوپیچو» سرشار از تصاویر است. تصاویری که همچون تکههای جورچین گسترده، همدیگر را کامل میکنند و همهی عناصر متضاد و متناقض هم در ساخت شعر به درونمایهی شعر مدد میرساند. درونمایهای که از پیوند انسان و سنگ و گلِ روییده از سنگ و آذرخش سخن میگوید، که پیوندی مادرانه است و تمامی آنها در زِهدان «مادر سنگها» تکوین یافتهاند و پس از مرگ هم به زِهدان خاک و سنگ بر میگردند؛ و حتی سخن از مرگی دوگانه که میگوید «مرگ زلال، مرگی سرتاسری» خاص انسان متعالی و متعلق به «ماچوپیچو» است؛ و «مرگ هزار برگ» که در «خانههای محقر» رخ میدهد یا «مرگ دلتنگ» که برای انسانهای «بینان، بیسنگ، بیصدا، تنها» که همان انسان بیچراغ و بیآتشِ معاصر است؛ اما در مقابل، انسان ماچوپیچویی تعلق به «شهر بلند» دارد و در «بلندا» میمیرد:
...و شبنم
از بلندای درخت آلو،
هزار سال است که پیام زلالاش را
بر همان شاخهی منتظر مینهد،
هان دل! هان پیشانی شکسته میان چالههای خزانی!
چقدر بارها در گذرگاههای زمستانی
یا در اتوبوسی، یا زورقی در فلق
یا در ازدحام تنهایی، تنهاییِ شبهایِ سور و ساتها
در سایهی صدای اشباح و جرسها
در دل دخمهی عشرت آدمی
آرزومند درنگی بودهام
به جستجوی رگهای ابدیت بیکرانی
که باری بر آن دست تطاول گشوده بودم
میانهی سنگی یا صاعقهی برجهیده از بوسهای...
بیشتر
نام اصلی او «ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلتو» میباشد که نام «پابلو نرودا» را از روی نام نویسنده اهل چک، «یان نرودا» به عنوان نام مستعار خود انتخاب کردهبود. بعدها «پابلو نرودا» نام رسمی او شد. کلمهی پابلو به معنای «شیرینسخن» است.
منظومهی «بلندیهای ماچوپیچو» سرشار از تصاویر است. تصاویری که همچون تکههای جورچین گسترده، همدیگر را کامل میکنند و همهی عناصر متضاد و متناقض هم در ساخت شعر به درونمایهی شعر مدد میرساند. درونمایهای که از پیوند انسان و سنگ و گلِ روییده از سنگ و آذرخش سخن میگوید، که پیوندی مادرانه است و تمامی آنها در زِهدان «مادر سنگها» تکوین یافتهاند و پس از مرگ هم به زِهدان خاک و سنگ بر میگردند؛ و حتی سخن از مرگی دوگانه که میگوید «مرگ زلال، مرگی سرتاسری» خاص انسان متعالی و متعلق به «ماچوپیچو» است؛ و «مرگ هزار برگ» که در «خانههای محقر» رخ میدهد یا «مرگ دلتنگ» که برای انسانهای «بینان، بیسنگ، بیصدا، تنها» که همان انسان بیچراغ و بیآتشِ معاصر است؛ اما در مقابل، انسان ماچوپیچویی تعلق به «شهر بلند» دارد و در «بلندا» میمیرد:
...و شبنم
از بلندای درخت آلو،
هزار سال است که پیام زلالاش را
بر همان شاخهی منتظر مینهد،
هان دل! هان پیشانی شکسته میان چالههای خزانی!
چقدر بارها در گذرگاههای زمستانی
یا در اتوبوسی، یا زورقی در فلق
یا در ازدحام تنهایی، تنهاییِ شبهایِ سور و ساتها
در سایهی صدای اشباح و جرسها
در دل دخمهی عشرت آدمی
آرزومند درنگی بودهام
به جستجوی رگهای ابدیت بیکرانی
که باری بر آن دست تطاول گشوده بودم
میانهی سنگی یا صاعقهی برجهیده از بوسهای...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بلندیهای ماچوپیچو