گردی روی آینه
نویسنده:
حسن کریم پور
امتیاز دهید
✔از متن کتاب:
محسوسترین چیزی که از مقابل چشمانم دور نمیشود و دورترین افق خاطراتم، در میان ابرهای تیره و مبهمی که طوفان زمان و بادهای حوادث به سرعت گاه تاریک و گاهی روشن، زمانی دور و ناپدید میگردد چهره محزون و نگاههای غمگین مادرم است که وقت و بیوقت به علامت تاسف سر تکان میداد و میگفت: ((تا کی میخواهی زانوی غم به بغل بگیری... ))
بیچاره مادرم در سالهای جوانی هرگز لحظهای لبهای او را با تبسم و چشمان او را بدون اشک شاهد نبودم. او با اینکه من و برادرم و تنها خواهرم را به سختی بزرگ کرده بود هرگز توقع نداشت شب و روز دست به سینه او باشیم. در صورتی که اگر هر روز به دستهایش بلکه پاهایش بوسه میزدیم هرگز جوابگوی آن همه زحمت را نمیدادیم. پدرم میرزابنویس یکی از دفاتر رسمی ثبت اسناد بود، به آنگونه دفاتر محضر هم میگفتند، مردم محل پدرم را به خوشرویی و خوشخلقی میشناختند و به او اعتماد داشتند و هنوز هم بعد از سالها از او به نیکی یاد میکنند...
بیشتر
محسوسترین چیزی که از مقابل چشمانم دور نمیشود و دورترین افق خاطراتم، در میان ابرهای تیره و مبهمی که طوفان زمان و بادهای حوادث به سرعت گاه تاریک و گاهی روشن، زمانی دور و ناپدید میگردد چهره محزون و نگاههای غمگین مادرم است که وقت و بیوقت به علامت تاسف سر تکان میداد و میگفت: ((تا کی میخواهی زانوی غم به بغل بگیری... ))
بیچاره مادرم در سالهای جوانی هرگز لحظهای لبهای او را با تبسم و چشمان او را بدون اشک شاهد نبودم. او با اینکه من و برادرم و تنها خواهرم را به سختی بزرگ کرده بود هرگز توقع نداشت شب و روز دست به سینه او باشیم. در صورتی که اگر هر روز به دستهایش بلکه پاهایش بوسه میزدیم هرگز جوابگوی آن همه زحمت را نمیدادیم. پدرم میرزابنویس یکی از دفاتر رسمی ثبت اسناد بود، به آنگونه دفاتر محضر هم میگفتند، مردم محل پدرم را به خوشرویی و خوشخلقی میشناختند و به او اعتماد داشتند و هنوز هم بعد از سالها از او به نیکی یاد میکنند...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گردی روی آینه