مرض قند
✔️ از متن کتاب:
با یکی از رفقا قرار گذاشته بودیم به دیدن یکی از دوستان دوران تحصیلی برویم.
دوستی که به خانه اش می رفتیم سرتیپ بازنشسته بود. مدتها بود دوست سرتیپم را ندیده بودم. خیال می کردم هنوز هم مثل دوران مدرسه، شوخ و خوش صحبت است. خدا می داند چه چیزهایی تعریف خواهد کرد و ما را چقدر می خنداند.
دوستان دوران کودکی هیچوقت خودشان را بزرگ نمی بینند. وقتی همدیگر را می بینند به یاد خاطرات گذشته، خود را در محیط آن روزها حس می کنند.
سرتیپ را که دیدم، نخواستم شوخی اول را من کرده باشم. با سادگی و هیجان گفتم:
"ماشاالله چقدر بزرگ شدی؟!"
ولی از قیافه اخم آلودش جا خوردم. فهمیدم از شوخی من خوشش نیامده.
یکدیگر را بغل کردیم و صورت هم را بوسیدیم اما بوسه های سرتیپ خشک و رسمی بود...
بیشتر
با یکی از رفقا قرار گذاشته بودیم به دیدن یکی از دوستان دوران تحصیلی برویم.
دوستی که به خانه اش می رفتیم سرتیپ بازنشسته بود. مدتها بود دوست سرتیپم را ندیده بودم. خیال می کردم هنوز هم مثل دوران مدرسه، شوخ و خوش صحبت است. خدا می داند چه چیزهایی تعریف خواهد کرد و ما را چقدر می خنداند.
دوستان دوران کودکی هیچوقت خودشان را بزرگ نمی بینند. وقتی همدیگر را می بینند به یاد خاطرات گذشته، خود را در محیط آن روزها حس می کنند.
سرتیپ را که دیدم، نخواستم شوخی اول را من کرده باشم. با سادگی و هیجان گفتم:
"ماشاالله چقدر بزرگ شدی؟!"
ولی از قیافه اخم آلودش جا خوردم. فهمیدم از شوخی من خوشش نیامده.
یکدیگر را بغل کردیم و صورت هم را بوسیدیم اما بوسه های سرتیپ خشک و رسمی بود...
آپلود شده توسط:
morad850
1397/04/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مرض قند