قصر سیاه - جلد 1
نویسنده:
امیر عشیری
امتیاز دهید
از متن کتاب:
نگهبان کاخ به هنگام شب سواری را در نزدیکی قصر مشاهده کرد که صدای سم اسبش بروی سنگفرش خیابان هر لحظه نزدیکتر شنیده میشد. گویی به سوی کاخ پیش می آمد و با شتابی که داشت اینطور به نظر می رسید که حامل پیام مهمی است.
مرد نگهبان در تاریکی چشم به جانب او دوخت و وقتی مطمئن گردید که او به سوی قصر می آید با صدای ناهنجاری فریاد برآورد:
- ای سوار کیستی؟ جلو نیا والا با یک گلوله سینه ات را خواهم شکافت.
سوار به مجرد شنیدن فرمان آمرانه و تهدید آمیز مرد نگهبان، اسب را از حرکت متوقف نموده، چشمانش را در تاریکی به اطراف گردش داد و بعد متوجه روبروی خود، بالای سر در کاخ شد و با صدای رسائی که نشان میداد و با صدایی که نشان میداد تهدید مرد نگهبان در او موثر واقع نشده گفت:
- فورا در را باز کن. نامه ای برای طهمورث خان دارم و از استانبول می آیم.
- تا اسم شب را نگویی در به رویت باز نخواهد شد.
- ای ابله! این چه سوالی است میکنی؟ من از اهل این شهر و خدمه نیستم که اسم شب داشته باشم...
بیشتر
نگهبان کاخ به هنگام شب سواری را در نزدیکی قصر مشاهده کرد که صدای سم اسبش بروی سنگفرش خیابان هر لحظه نزدیکتر شنیده میشد. گویی به سوی کاخ پیش می آمد و با شتابی که داشت اینطور به نظر می رسید که حامل پیام مهمی است.
مرد نگهبان در تاریکی چشم به جانب او دوخت و وقتی مطمئن گردید که او به سوی قصر می آید با صدای ناهنجاری فریاد برآورد:
- ای سوار کیستی؟ جلو نیا والا با یک گلوله سینه ات را خواهم شکافت.
سوار به مجرد شنیدن فرمان آمرانه و تهدید آمیز مرد نگهبان، اسب را از حرکت متوقف نموده، چشمانش را در تاریکی به اطراف گردش داد و بعد متوجه روبروی خود، بالای سر در کاخ شد و با صدای رسائی که نشان میداد و با صدایی که نشان میداد تهدید مرد نگهبان در او موثر واقع نشده گفت:
- فورا در را باز کن. نامه ای برای طهمورث خان دارم و از استانبول می آیم.
- تا اسم شب را نگویی در به رویت باز نخواهد شد.
- ای ابله! این چه سوالی است میکنی؟ من از اهل این شهر و خدمه نیستم که اسم شب داشته باشم...
آپلود شده توسط:
morad850
1397/01/06
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قصر سیاه - جلد 1
لطفا بررسی فرمایید لینک کتاب قصر سیاه (جلد اول)
خراب هست