در بهشت شداد: یاداشتها و رهاوردهای سفر نیویورک
نویسنده:
جلال رفیع
امتیاز دهید
کتاب حاضر، سفرنامه ای است از نویسنده در سفری به امریکا. وی در این سفر به همراه هیأت بلند پایه ای از مقامات سیاسی ایران برای شرکت در مجمع سالانه سران سازمان ملل در سال 1369 به نیویورک سفر کرده است. رهاورد این سفر گزارشهایی است که حاصل مطالعات مبسوط درباره صنایع پیشرفته و پیچیده نظامی عراق ( که در آن دوران سرگرم جنگ با کویت بود ) و نقش غربی ها در این تجهیز و تسلیح، همچنین درباره بیماری جهانگیر ایدز و جلسات سازمان ملل و شورای امنیت و موضوعات گوناگونی همچون افراط و تفریط جنسی در شرق و غرب، آمریکای برهنگی و انقلاب جنسی، امریکای دانش و تکنولوژی و ... می باشد.
بیان طنز آلود و بسیار جذاب نویسنده، خواننده را تا پایان کتاب همراهی می کند و تصویری واقعی تر و نزدیک تر، از جامعه امریکا برای خواننده ارائه می نماید.
بخشی از کتاب:
... در فرودگاه گرم گفتگوییم که صدایی شبیه صدای بمباران به گوش می رسد. رمضان 64 به یادم می آید. در هر سحرگاه ما قبل از آنکه از طریق رادیو مطلع شویم (چون نه برق بود نه باتری!) از سر و صدای زن همسایه و بچه هایش که پله های ساختمان نزدیک فلکه آشتیانی در تهران نو را ، ذکرخوانان و فحش گویان چهار تا یکی طی می کردند و به طرف پناهگاهی که وجود نداشت می غلطیدند. فوراً می فهمیدیم خبری شده و دوباره صدام آمده!
گاهی غذای سحری را روی چراغ رها کرده بچه خوابیده را به دوش کشیده، می پریدیم بیرون و روی پله های توی یک ساختمان بساز بنداز، در همان نقطه ای می نشستیم که بعداً به ما گفتند اگر بمباران می شد اول همان نقطه خراب می شد!
صدای شلیک های زمینی از صدای بمباران هوایی هراس آورتر بود. بچه دهها بار از من پرسیده بود که این چه صداهایی است بابا؟ و من می گفتم پدافند می کنند! ...
بیشتر
بیان طنز آلود و بسیار جذاب نویسنده، خواننده را تا پایان کتاب همراهی می کند و تصویری واقعی تر و نزدیک تر، از جامعه امریکا برای خواننده ارائه می نماید.
بخشی از کتاب:
... در فرودگاه گرم گفتگوییم که صدایی شبیه صدای بمباران به گوش می رسد. رمضان 64 به یادم می آید. در هر سحرگاه ما قبل از آنکه از طریق رادیو مطلع شویم (چون نه برق بود نه باتری!) از سر و صدای زن همسایه و بچه هایش که پله های ساختمان نزدیک فلکه آشتیانی در تهران نو را ، ذکرخوانان و فحش گویان چهار تا یکی طی می کردند و به طرف پناهگاهی که وجود نداشت می غلطیدند. فوراً می فهمیدیم خبری شده و دوباره صدام آمده!
گاهی غذای سحری را روی چراغ رها کرده بچه خوابیده را به دوش کشیده، می پریدیم بیرون و روی پله های توی یک ساختمان بساز بنداز، در همان نقطه ای می نشستیم که بعداً به ما گفتند اگر بمباران می شد اول همان نقطه خراب می شد!
صدای شلیک های زمینی از صدای بمباران هوایی هراس آورتر بود. بچه دهها بار از من پرسیده بود که این چه صداهایی است بابا؟ و من می گفتم پدافند می کنند! ...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی در بهشت شداد: یاداشتها و رهاوردهای سفر نیویورک