رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
هیچ کس
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 13 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 13 رای
"اشخاص وقتی که هیجان‌زده می‌شوند، دوست دارند بدوند و جست‌وخیز کنند؛ «پیتر» وقتی بادکنک می‌بیند، هیجان‌زده می‌شود و «سوزی» وقتی که پدر و مادرش او را به پارک می‌برند، «بن» وقتی هدیه می‌گیرد و «جیمی» وقتی عروسک شخصیت کارتونی مورد علاقه‌اش را در اسباب‌بازی‌ فروشی می‌بیند. این کتاب درباره هیجان به نگارش درآمده و با نقاشی‌های کودکان 7 تا 11 سال تصویرگری شده است."

این کتاب، برنده کتاب ملی سال 1997، بهترین کتاب ALA برای نوجوانان، بهترین کتاب سال اسکول لایبرری جورنال، یکی از برگزیدگان بوک لیست ادیتورز، میباشد.
نوشته پشت جلد کتاب: مادر بزرگ همیشه به میراکل می گفت تولد تو یک معجزه بود برای همین اسم تو را میراکل یا معجزه گذاشته ایم. میراکل با آنکه هنوز ده-دوازده سال بیشتر نداشات فکر می کرد که با دیگران فرق دارد و متل مادر هنرمند و پدر نویسنده اش فرد خاصی است. میراکل برای اینکه به دیگران نشان دهد با آنها فرق دارد به کارهای عجیب و غریبی دست می زد؛ حوله حمام کهنه پدرش را که یک روز ناگهان گم شده بود و مادر بزرگ می گفت ذوب شده است؛ می پوشید و به مدرسه می رفت. و به تقلید از مادر بزرگش احضار روح می کرد. او با هیچ کس دوست نبود؛ با هیچ کس رفت و امد نمی کرد و همیشه در خانه تنها بود. میراکل آنقدر در این راه پیش رفت که همه پیوند های خود را با زندگی واقعی از دست داد و ....
میراکل و داستان او هیچ گاه از یاد نخواهد رفت.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
mojtaba1111
mojtaba1111
1396/09/01

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی هیچ کس

تعداد دیدگاه‌ها:
1
گی گی می گفت شک ندارد که موقع به دنیا آمدن من ، فرشته ی نگهبانم همه ی حواسش به من بوده است. شاید حق با او باشد، اما کاش این فرشته ، بیشتر از آن که به فکر من باشد، به فکر مامان بود.هرچه بود، اصلاً دوست نداشتم بشنوم که چه جوری پا با این دنیا گذاشته ام.طبیعی به نظر نمی رسید که یک بچه ی زنده، از شکم یک زن مرده بیرون بیاید.گی گی می گفت این بزرگترین معجزه ای بوده که در عمرش دیده است.
ده سالم که بود ، بعد از این که اول تا آخر ماجرا را دوباره خوب یادآوری کرد، برای ده هزارمین بار گفت:« به همین خاطر بود که اسمت را میراکل گذاشتیم.»
این کتاب ، برنده ی کتاب ملی سال 1997 ،
بهترین کتاب ALA برای نوجوانان،
بهترین کتاب سال اسکول لایبرری جورنال،
و یکی از برگزیدگان بوک لیست ادیتورز ، می باشد.
هیچ کس
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک