خاطرات یک روز آسمانی
نویسنده:
محمدحسین شهری
امتیاز دهید
چند سطری از کتاب:
دو هفته به نیمه شعبان باقى مانده بود. جنب و جوش گروههاى مختلف مردم را مىدیدم، که هر کدام به گونهاى براى عرض سلام و ادب به محضر حضرتش مىکوشیدند. من هم به عنوان یک بانوى مسلمان ، دوست داشتم برگ سبزى فقیرانه به پیشگاه آن امام همام عرضه بدارم و در آن بارگاه سلیمانى، همچون مورى ناچیز، ارادتِ خود را عرض کنم. به ایـن امید که آتش محبّت و اشتیاق به آن پدر مهـربان ـ که آن هم هدیه و موهبت آن بزرگ بود ـ در دلِ خودم زنده بماند، و در دلهاى دیگران نیز قبسى از این طور، شعله گیرد. باشد که این گامِ لرزان و کوتاه، وسیله معرفت بیشتر من نسبت به آن حجت خدا و انجام وظیفه خالصانهتر در برابر آن عزیز باشد. برنامهاى کلى و خام ریختم. آن را به همسرم خبر دادم. او هم براى همکارى با من، اعلام آمادگى کرد. وقتى زمینه را مناسب یافتم، براى روشنتر شدن برنامه، با او مشورت کردم. در آن زمان، من در یکى از دبیرستانهاى منطقه ده تهران درس مىدادم، در محلهاى قدیمى که …
بیشتر
دو هفته به نیمه شعبان باقى مانده بود. جنب و جوش گروههاى مختلف مردم را مىدیدم، که هر کدام به گونهاى براى عرض سلام و ادب به محضر حضرتش مىکوشیدند. من هم به عنوان یک بانوى مسلمان ، دوست داشتم برگ سبزى فقیرانه به پیشگاه آن امام همام عرضه بدارم و در آن بارگاه سلیمانى، همچون مورى ناچیز، ارادتِ خود را عرض کنم. به ایـن امید که آتش محبّت و اشتیاق به آن پدر مهـربان ـ که آن هم هدیه و موهبت آن بزرگ بود ـ در دلِ خودم زنده بماند، و در دلهاى دیگران نیز قبسى از این طور، شعله گیرد. باشد که این گامِ لرزان و کوتاه، وسیله معرفت بیشتر من نسبت به آن حجت خدا و انجام وظیفه خالصانهتر در برابر آن عزیز باشد. برنامهاى کلى و خام ریختم. آن را به همسرم خبر دادم. او هم براى همکارى با من، اعلام آمادگى کرد. وقتى زمینه را مناسب یافتم، براى روشنتر شدن برنامه، با او مشورت کردم. در آن زمان، من در یکى از دبیرستانهاى منطقه ده تهران درس مىدادم، در محلهاى قدیمى که …
آپلود شده توسط:
محسن اقتصاد
1396/05/23
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خاطرات یک روز آسمانی