کارنامه به دروغ: جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر مقدونی
نویسنده:
پوران فرخ زاد
درباره:
اسکندر مقدونی
امتیاز دهید
"به راستی راستین.
برای آنانی که نیک می اندیشند
و به جز راستی چیزی نمی جویند"
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نوآر که نو را حلاوتیست دگر
فسانه ی کهن و کارنامه ی به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
"فرخی سیستانی"
اندوه بزرگ من در باره ی فرهنگ و گذشته ی ایران چه باستان و چه سده های نزدیک اینست که، ههمه ی پژوهشگران و نویسندگان نام آور و سرشناس ایرانی که بتازگی همین هفتد سال کنونی در زمینه زبان وفرهنگ، خط و تاریخ کشورمان چیزهایی نگاشته و برسی کرده اند. جز یکی دو نفر، آنهم نه بگونه ای بنیادین-سراسر برآیندها و دست آوردهاشان برگرفته و ساخته شده برپایه ی نوشته ها و گفتارهایی است که بیگانگان باختری برای ما آمده و برنامه ریزی کرده اند و خودشان هیچ سخنی برای گفتن نداشته اند. هرچه بوده و هست، استوار ساختن و ریشه دار کردن آن دانه هایی است که دیگران درباره ی ما از پیشینه های باستان و جز آن، در پهنه ی جهان افشانده و امروز به بار نشانده اند.
کاش بزرگان ما نیز- که اینک سخت گرفتار نانِ خانه ی خویشند- میشد که یکپارچه و هماهم برای بازشناخت ساختار فرهنگ و پیشینه ی کهن سرزمین و زادگاه خویش، خودی بنمایند و پشتوان جستار خود را آن دستی که بر زانوانشان نهاده اند، بدانند و همواره برآن استوار بمانند تا نیاز به آن نباشد که دیگران برایمان بزرگتری و پدری کرده و ما را به نامی که برما می نهند بنامند.
این گفتار یادآوریست هشدار دهنده برای جوانان، آنانی که می بایستی بدانند و خویشتن را بیشتر بشناسند.
"پوران فرخ زاد"
همه ی جویندگان جهانی- نه ما تنها- از الکساندر(اسکندر) چه در ایران و چه در هند- هیچگونه گواه و دستمایه ای ندارند. نه یادمانی و نه ساختمانی، چه کوچک و چه بزرگ هرچه را که نشانمان داده اند یا دروغ و ساختگی بوده و یا به گمانشان رسیده که درست است، چون پس از چندی نادرستی آن برای خودشان نیز روشن و آشکار شده است. گمان ما اینست که: هیچگاه چنین کسی، با چنین ویژگیهایی که در باره اش می گویند به ایران نیامده که توانسته باشد تخت جمشید را آتش بزند یا چنین و چنان بکند.
همه اش دروغ و ساختگی و تنها یک مشت واژه ی خودستایانه است که به روی دفتر آورده اند تا به ما بپذیرانند که ایران و مردمش آنی نیستند که می پندارند و درست برخلاف آن ما می خواهیم به مردم ایران یادآور شویم که شما آنی نیستید که آنها می گویند شما تاریخ درخشانی دارید که تا همین پنج شش سده پیش نیز برجای بوده و امروز نیز باید کوشش کرد که همچنان برجای بماند. اینها با دروغهای خود میخواهند مزه ی تلخ شکستهایی را که تاکنون بارها در خاور زمین چشیده اند، در کام خود آنهم بر روی برگهای دفتر خویش شیرین کنند. چگونه میشود از یک چنین آدم ویژه ای در جایی که گفته میشود سرزمین تندیسه ها و هنرهاست یک گواه تنها یک گواه کوچک، یک تندیسه یک چهره روی پوست، سنگ، کاشی یا هرچیز دیگر، پیدا نشده باشد.
اگر هم گفته اند که پیدا شده یا چهره ایزد مهر(میترا) بوده و یا کسی دیگر به هر روی چیزی جز دروغ و یاوه نبوده است.
مگر میشود در سرزمین((گرگ)) که برای هرچیزشان از مرد و زن و بت و سگ و گربه شان تندیسه های ریز و درشت ساخته اند یک چهره یا اندام از ((الکساندر)) را نکشیده یا نتراشیده باشند!؟ هر چیز را هم که یافته یا یافته اند پس از چندی آنرا با هزار(( گمان میرود که...)) ((باید که...)) و ((شاید که...)) همراه ساخته و فرموده اند که این پدر فلان است و اینهم پسر بهمان. شیرین تر آنکه نه از فلیپ پدرش بگفته ای فیلیپوس که در نوشته های گوناگون فیلقوس و فیلفوس آمده و نه از الکساندر هیچ چیز گفتنی و پذیرفتنی در دست نیست و هرچه را که یادآور میشوند، خودشان هم برآن استوار نیستند. میگویند که تخت جمشید را آتش زده اند و تکه پاره هایی را هم از پرده سوخته و یا چیزهای بی ارزش دیگر گذاشته اند که اینهم گواه! باورکنید که اگر ما چنین سخنانی را بگوئیم آنرا برایمان سرپرچم میکنند که اینها سخنان یاوه میگویند!
و این هم گواهش..! شما اگر لای خاکهای سرگذر خودتان را هم بکنید یک گونی پاره و یا چیزی مانند آنرا خواهید یافت. پس آنرا هم باید الکساندر پاره کرده باشد!؟
هرجایی میتواند یکروزی خود به خود آتش بگیرد یا به دنبال یک ولنگاری بسوزد، اینکه نمی تواند کار الکساندر باشد، شما اگر میتوانید چیزی بگوئید چرا تا این اندازه از بی گواهی خود شکوه و گله دارید و شگفت زده اید؟ سکه های ساختگی و یا خط هایی را که نشانمان میدهید نیز بهیچ روی چیزی را نمیتواند بکسی بپذیراند از آن هم بالاتر، امروز برای همه روشن شده است که ساختمان تخت جمشید در آغاز کار ساسانیان و تا پایان کار آنان پابرجا بوده و از آن در روزهای جشن و آئین های دینی سود می برده اند و روشن شده است که آنجا نه تنها یک کاخ شاهی نبوده، که جائی ویژه برای برگذاری آیین های دینی بوده و بزرگان دین و همچنین سران کشور در روزهای ویژه، برای برگذاری آئین های پذیرفته شده ی زمان خود، در آن بار می یافتند. و به کارهای خود می پرداختند...
آنچه که در بالا آورده شد برگرفته از کتاب کارنامه ی به دروغ ،تحقیق و تالیف زنده یاد پوران فرخزاد بوده، که با استناد به اسناد و شواهد تاریخی اعم از منابع کلاسیک یونان،سکندرنامه ها و منابع تاریخ باستان و منابع سریانی و اسلامی... قلم به نقد روایت و افسانه ای زده است که بیش از هزاران سال است که مورخین یونانی و سپس در سده های اخیر غربی ها آن را مبنایی برای تاریخ تمدن خود ساخته و آغازش را به نوعی با حمله اسکندر به ایران و هند و شکست سپاهیان داریوش سوم و برانداختن سلسله ای قدرتمند همچون هخامنشیان دانسته اند. این کتاب از جهتی ارزنده است که در نوع خود بسیار نادر و با نگاهی نقادانه، برپایه اسناد و شواهد تاریخی سعی در رد این نظریه(حمله اسکندر مقدونی به ایران) داشته است.
بیشتر
برای آنانی که نیک می اندیشند
و به جز راستی چیزی نمی جویند"
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نوآر که نو را حلاوتیست دگر
فسانه ی کهن و کارنامه ی به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
"فرخی سیستانی"
اندوه بزرگ من در باره ی فرهنگ و گذشته ی ایران چه باستان و چه سده های نزدیک اینست که، ههمه ی پژوهشگران و نویسندگان نام آور و سرشناس ایرانی که بتازگی همین هفتد سال کنونی در زمینه زبان وفرهنگ، خط و تاریخ کشورمان چیزهایی نگاشته و برسی کرده اند. جز یکی دو نفر، آنهم نه بگونه ای بنیادین-سراسر برآیندها و دست آوردهاشان برگرفته و ساخته شده برپایه ی نوشته ها و گفتارهایی است که بیگانگان باختری برای ما آمده و برنامه ریزی کرده اند و خودشان هیچ سخنی برای گفتن نداشته اند. هرچه بوده و هست، استوار ساختن و ریشه دار کردن آن دانه هایی است که دیگران درباره ی ما از پیشینه های باستان و جز آن، در پهنه ی جهان افشانده و امروز به بار نشانده اند.
کاش بزرگان ما نیز- که اینک سخت گرفتار نانِ خانه ی خویشند- میشد که یکپارچه و هماهم برای بازشناخت ساختار فرهنگ و پیشینه ی کهن سرزمین و زادگاه خویش، خودی بنمایند و پشتوان جستار خود را آن دستی که بر زانوانشان نهاده اند، بدانند و همواره برآن استوار بمانند تا نیاز به آن نباشد که دیگران برایمان بزرگتری و پدری کرده و ما را به نامی که برما می نهند بنامند.
این گفتار یادآوریست هشدار دهنده برای جوانان، آنانی که می بایستی بدانند و خویشتن را بیشتر بشناسند.
"پوران فرخ زاد"
همه ی جویندگان جهانی- نه ما تنها- از الکساندر(اسکندر) چه در ایران و چه در هند- هیچگونه گواه و دستمایه ای ندارند. نه یادمانی و نه ساختمانی، چه کوچک و چه بزرگ هرچه را که نشانمان داده اند یا دروغ و ساختگی بوده و یا به گمانشان رسیده که درست است، چون پس از چندی نادرستی آن برای خودشان نیز روشن و آشکار شده است. گمان ما اینست که: هیچگاه چنین کسی، با چنین ویژگیهایی که در باره اش می گویند به ایران نیامده که توانسته باشد تخت جمشید را آتش بزند یا چنین و چنان بکند.
همه اش دروغ و ساختگی و تنها یک مشت واژه ی خودستایانه است که به روی دفتر آورده اند تا به ما بپذیرانند که ایران و مردمش آنی نیستند که می پندارند و درست برخلاف آن ما می خواهیم به مردم ایران یادآور شویم که شما آنی نیستید که آنها می گویند شما تاریخ درخشانی دارید که تا همین پنج شش سده پیش نیز برجای بوده و امروز نیز باید کوشش کرد که همچنان برجای بماند. اینها با دروغهای خود میخواهند مزه ی تلخ شکستهایی را که تاکنون بارها در خاور زمین چشیده اند، در کام خود آنهم بر روی برگهای دفتر خویش شیرین کنند. چگونه میشود از یک چنین آدم ویژه ای در جایی که گفته میشود سرزمین تندیسه ها و هنرهاست یک گواه تنها یک گواه کوچک، یک تندیسه یک چهره روی پوست، سنگ، کاشی یا هرچیز دیگر، پیدا نشده باشد.
اگر هم گفته اند که پیدا شده یا چهره ایزد مهر(میترا) بوده و یا کسی دیگر به هر روی چیزی جز دروغ و یاوه نبوده است.
مگر میشود در سرزمین((گرگ)) که برای هرچیزشان از مرد و زن و بت و سگ و گربه شان تندیسه های ریز و درشت ساخته اند یک چهره یا اندام از ((الکساندر)) را نکشیده یا نتراشیده باشند!؟ هر چیز را هم که یافته یا یافته اند پس از چندی آنرا با هزار(( گمان میرود که...)) ((باید که...)) و ((شاید که...)) همراه ساخته و فرموده اند که این پدر فلان است و اینهم پسر بهمان. شیرین تر آنکه نه از فلیپ پدرش بگفته ای فیلیپوس که در نوشته های گوناگون فیلقوس و فیلفوس آمده و نه از الکساندر هیچ چیز گفتنی و پذیرفتنی در دست نیست و هرچه را که یادآور میشوند، خودشان هم برآن استوار نیستند. میگویند که تخت جمشید را آتش زده اند و تکه پاره هایی را هم از پرده سوخته و یا چیزهای بی ارزش دیگر گذاشته اند که اینهم گواه! باورکنید که اگر ما چنین سخنانی را بگوئیم آنرا برایمان سرپرچم میکنند که اینها سخنان یاوه میگویند!
و این هم گواهش..! شما اگر لای خاکهای سرگذر خودتان را هم بکنید یک گونی پاره و یا چیزی مانند آنرا خواهید یافت. پس آنرا هم باید الکساندر پاره کرده باشد!؟
هرجایی میتواند یکروزی خود به خود آتش بگیرد یا به دنبال یک ولنگاری بسوزد، اینکه نمی تواند کار الکساندر باشد، شما اگر میتوانید چیزی بگوئید چرا تا این اندازه از بی گواهی خود شکوه و گله دارید و شگفت زده اید؟ سکه های ساختگی و یا خط هایی را که نشانمان میدهید نیز بهیچ روی چیزی را نمیتواند بکسی بپذیراند از آن هم بالاتر، امروز برای همه روشن شده است که ساختمان تخت جمشید در آغاز کار ساسانیان و تا پایان کار آنان پابرجا بوده و از آن در روزهای جشن و آئین های دینی سود می برده اند و روشن شده است که آنجا نه تنها یک کاخ شاهی نبوده، که جائی ویژه برای برگذاری آیین های دینی بوده و بزرگان دین و همچنین سران کشور در روزهای ویژه، برای برگذاری آئین های پذیرفته شده ی زمان خود، در آن بار می یافتند. و به کارهای خود می پرداختند...
آنچه که در بالا آورده شد برگرفته از کتاب کارنامه ی به دروغ ،تحقیق و تالیف زنده یاد پوران فرخزاد بوده، که با استناد به اسناد و شواهد تاریخی اعم از منابع کلاسیک یونان،سکندرنامه ها و منابع تاریخ باستان و منابع سریانی و اسلامی... قلم به نقد روایت و افسانه ای زده است که بیش از هزاران سال است که مورخین یونانی و سپس در سده های اخیر غربی ها آن را مبنایی برای تاریخ تمدن خود ساخته و آغازش را به نوعی با حمله اسکندر به ایران و هند و شکست سپاهیان داریوش سوم و برانداختن سلسله ای قدرتمند همچون هخامنشیان دانسته اند. این کتاب از جهتی ارزنده است که در نوع خود بسیار نادر و با نگاهی نقادانه، برپایه اسناد و شواهد تاریخی سعی در رد این نظریه(حمله اسکندر مقدونی به ایران) داشته است.
آپلود شده توسط:
kaydan
1395/12/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کارنامه به دروغ: جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر مقدونی
اینها همه مغالطه هست و ربطی به سخن بنده ندارد باز بگویید در مثل مناقشه نیست! آخر چند نسخه حافظ وجود دارد تا اینکه بگویی کلا جعلی هست غزل ها دو چیز است ! بعد هم چرا فقط در مورد اسکندر تحریف شده چون با نظرات این عزیزان قرار است منطبق شود؟!
شما به بنده بگو مثلا در مورد همان پوران دخت که گفتم که البته اصلش بوران هست شما بخواهید مطالعه کنید مگر جز روایات بعد از اسلام در ایران چیزی پیدا میکنید؟ آنهم با افسانه پردازی و اشتباهات تاریخی؟این را عمومیت بدهید.
در ضمن عرض کردم جناب بهروز این نوشته را مدام میگوید منسوب به بیرونی شما مگر کتاب را نخوانده اید؟
یا فقط آپلود میکنید؟!
چون کتاب ایشان یک دیباچه هست و آنقدر کوتاه است که چیزی ندارد که فراموش شود! بنده بحث زبان شناسی را پیش کشیدم که نشان بدهم دربست نمیشود نظریات یکنفری را پذیرفت مثلا ایشان منکر شهر تب در یونان میشوند و میگویند تب همان طبس خودمان است!
البته در مورد تانژانت و جیب و سایه و اینها هم نوشته اند که بقول شما جایش اینجا نیست.
اگر چیزی انکار شود به دنبال آن هرچیز مربوط به آن است به اجبار انکار میشود ولی آیا نباید چیزی با سند جایگزین کنند؟
مثلا میگویند تخت جمشید هیچگاه پایتخت نبوده و اینجا فقط مرده ها را میگذاشتند و مخصوص آیین های مذهبی بوده و میگویند امروزه ثابت شده! چه کسی ثابت کرده؟! آن کاخ ها آن دروازه ها آن کتیبه ها همه کشک! شما میگویید پورپیرار را هم باید خواند تا نقد کرد بنده در ابتدا نقد نکردم گفتم اینها مزخرفات است یعنی کل موضوع مطرح شده توهم است حال هرچه میخواهند گفته باشند پورپیرار وقتی سعدی و حافظ و همه را انکار میکند و بعد میگوید اگر بپرسید اینها از کیست میگویم به من ارتباطی ندارد خودتان بروید پیدا کنید! یا وقتی کل منبعش میشود داستان استر که در جعلی بودنش شکی نیست بر خلاف چیزهایی که آنها جعلی میخوانند و از هر کدام چندین سند موجود هست و شواهد باستان شناسی هم موافق است چرا باید وقتی را که میشود مثلا پای یک کتاب فلسفی گذاشت و چیزی آموخت با اینها هدر بدهد!
خوب سپاس از اینکه مشخص گردید خانم فرخ زاد چندان هم پر پیراه نمی گفتن و در جایی نیز مدعی این نبوده اند که اسکندرنامی وجود خارجی نداشته.
در مورد زبان شناسی و نظرات جناب ذبیح بهروز نیز بحث بسیار است و نقد و برسی گفتار ایشان نیز تنها با یکی دو مثال مشخص نمیگردد. ولی اینکه ریشه یابی بسیاری از واژه ها میتواند ما را به منشاء پیدایش آن فرهنگ هدایت نماید نیز چندان غیر منطقی نیست. بسیاری از مفاهیم فلسفی ریشه در فرهنگ غیر ایرانی داشته که خود نشانگر نوع جهانبینی آن قوم برپایه موقعیت جغرافیایی و شیوه زیستی آنان دارد. مطمئنا چنین مباحثی احتیاج به نقد و برسی و تحقیق وسیع و زبانشناسی و ریشه شناسی دارد که در این مبحث و این جستار نمی گنجد.
اشاره شما به تابوت اسکندر برای اثبات وجود چنین شخصیت تاریخی بوده که البته اشاره شما به نگاره ایسوس نیز برهمین منوال بوده ولی هنوز هیچ دلیلی برای اثبات آن نیاوردید بجز اینکه چون در فلان کتاب چنین نوشته پس باید بپذیریم که چنین بوده! ببخش اعظم منابع کلاسیک یونانی در طول تاریخ دستخوش تحریف گردیده، برای مثال نسخه اصلی تواریخ هردوت در دست نیست انچه که اکنون در 9 کتاب در دست ماست نسخه ایست که بعدها گردآوری و تفکیک و احتمال بسیار تحریف گردیده.
منابع دیگر نیز همینگونه،وقتی منابع و کتب دینی با گذشت زمان با وجود اهمیتی که دارند مورد تجاوز و دخل و تصرف واقع میگردند کتب دیگر جای خود دارند.
از دیوان حافظ تاکنون چندین نسخه متفاوت یافت شده، شاهنامه فردوسی همینگونه، بسیاری از ابیات شاهنامه به تحقیق استاد خالقی و استاد جنیدی و استاد صفا و بسیاری از شاهنامه شناسان خارجی قرنها بعد از مرگ حکیم فردوسی وارد شاهنامه گردیده است.
و اما کتاب آثار الباقیه فی قرون الخالیه که میفرمایید از آن بیرونی نیست، بفرمایید نویسنده این کتاب کیست؟
چنین برداشتی آنقدر ساده انگارانه است که جای بحث ندارد... از این نوع کتابها میشود در مورد همه اشخاص تاریخی که در سرنوشت ایران پیش از اسلام نقش داشته اند نوشت نه فقط اسکندر ! چون تنها تاریخ در مورد اسکندر مغشوش نیست
اگر اینطور است که باید کل تاریخ را همینطور نگاه کنیم چون در مورد دیگران هم اطلاعات ما از همین مورخان است! جناب بهروز حتی آثار باقیه را منسوب به بیرونی میداند! ایشان کلا هرچه مخالف نظراتشان است جعلی میدانند و تازه مشخص نمیکنند پس چه بوده اگر این نبوده!
کسی که طعم زبان عسل نمی فهمد
تو هرچه هم بخوانی غزل ؛ نمی فهمد
حکایتِ نرود میخ آهنی درسنگ ؛
مخوان که سنگ ضرب المثل نمی فهمد
حدیث عاشقی به پایان نمی رسد اما...
دریغ و درد که این را اجل نمی فهمد[/quote]
شعر جالبی بود دوست عزیز، متاسفانه همواره تعصب بوده، مهم نیست منبع و مبنای تعصب چه باشد هرچه است ریشه در باورهای ما دارد، باورهایی که با گذشت زمان و تکرار مکرر و تاکید بر آن موضوع در عقاید و دیدگاه ما ریشه دوانده و تاجایی پیش رفته که شک بران را برخود جایز نمی داریم.
من هم به نوبهی خود در چند سال اخیر به نوشتجاتی در ارتباط با اسکندر (دو اسکندر متفاوت) و حتی زیر سوال رفتن هجوم گستردهی مغولان به ایران (یا حداقل تمامی ایران) برخوردهام که در آنها برخی نکات تازهی تاریخی به چشم میخورند. به هر حال، این نوع مسائل موضوعاتی تاریخی هستند و باید حتیالامکان با دیدگاهها و پژوهشهای متفاوت و متضاد آشنایی یافت (برخلاف نظر دوستمان عابدی که بی هیچ توضیح یا نقدی یا معرفی کتاب نقد به راحتی خط بطلانی بر این کتاب کشیدند).
این دو سایت عمومی شاید کمکی به معرفی بیشتر این نظریه در ارتباط با اسکندر و دکتر حامی باشند:[/quote]
بله دوست عزیز جناب بهروز همینگونه است که میفرمایید، تعصب و جبهه گیری از جانب علاقمندان به تاریخ سنتی تنها مختص به جامعه ما نمی گردد، در جوامع غرب نیز برسر این موضوع(جدال میان تاریخ تطبیقی و تاریخ کلاسیک) بسیار شدید است، نمونه آن تحقیقاتی که در زمینه اسلام شناسی و دین مسیحیت وجود دارد. دانشگاه گوتنگن آلمان یکی از محدود مراکز مهم و معتبر جهان است که بر روی نظرات جدید با استناد به آثار باستان شناختی تحقیق و مطالعه می نماید هرچند که همواره از جانب محققین سنتی مورد نقد و انتقاد گسترده ای واقع شده اند. به هر روی آگاهی از تمامی نظریات می تواند ما را به سوی درک بهتری از تاریخ گذشته رهنمود سازد.
لینک مطالبی که گذاشتید جالب بود، پیشتر نیز با نظرات خانم پرنیان تاحدودی آشنا شده بودم، با جناب انوشه راوید در فیس بوک چندین سال است که آشنا هستم و نظرات ایشان و خانم پرنیان حامد در این زمینه قابل تعمق است.
در تاریخ مروج الذهب مسعودی به این موضوع اشاره گردیده که از بین بردن تاریخ پارتیان به صورتی کاملا عامدانه صورت گرفته است و حکومت زرتشتی ساسانیان برای از بین بردن آثار روایی پارتیان چندین قرن تاریخ خود را به عقب کشیدن تا هیچ آثار و شواهدی از سلسله پارتیان و دین میترائیسم در تاریخ باقی نماند. از سویی دیگر بزرگترین معبد میترائیسم در زیر بزرگترین نماد مسیحیت مدفون گردیده، کاخ واتیکان به صورتی کاملا عامدانه بر روی معبد میترائیسم بنا گردیده تا به نوعی آثار و شواهد این آیین ایرانی را از چشم جهانیان مخفی دارند، از سویی دیگر آیین میترائیسم در نزد مسیحیان به کیش کافران معروف گردیده، مسیح افسانه ای را میتوان به جرات زاده آیین میترائیسم دانست، تولد مسیح در حقیقت در شب تولد میترا بوده و بسیاری از سمبل ها و نمادهای میترائیسم در طی دو هزار سال بدست مذهب مسیحیت مصادره گردیده. به گفته برخی میترائیسم شناسان اگر آئین میترائیسم بدست زرتشتیان و مسیحیان نابود نمی گشت چه بسا امروز بیشترین پیروان را در اروپا و جهان مختص به خود می داشت.
پ ن:
تصویر جلد کتاب فوق در حقیقت تصویر الهه میترا است که تا چند دهه پیش برخی باستان شناسان به اشتباه آن را به اسکندر مقدونی نسبت داده، ولی در کشفیات و تحقیقاتی که توسط محققین میترائیسم صورت گرفته آن را از آن میترا الهه مهر می دانند نه اسکندر مقدونی!
با عرض پوزش از اینکه باستان شناسی قابل در بین ما بودن و نظرات ایشان کاملا از خود ایشان بوده و دلیل و سند، آنهم ده ها کتاب و مقاله باستان شناسی که از خود در سایتهای و دانشگاه و کنگره های معتبر و جهانی چاپ و منتشر نموده اند و مطمئنا در نزد این بزرگان نظرات امثال ما چیزی بجز کپی پیست و تکرار بی اساس نظرات دیگران بیش نیست!(نه اینکه این عزیزان دهه ها خاک سایتهای باستان شناسی را خورده اند و نظرات و اندیشه های ژرف و تحقیقاتشان کاملا از خود بوده به همین دلیل است که از نظر این عزیزان دیگران هرچه می گویند برگرفته از نظرات دیگران است!)
البته جای هیچ شک و شبهه ای نیست که نظرات امثال جناب شروین وکیلی نیز برگرفته از اسناد و شواهدی است که منبع اصلی و اولیه آن یا منابع کلاسیک یونان بوده یا کشفیات باستان شناختی یا مواردی از این قبیل!!
لازم به اشاره است که کتاب هلنیسم(دروغی بزرگ در باره فرهنگ ملتی کوچک) جناب احمد حامی اسکن گردیده باوجود صفحات بسیار اندک این کتاب(47 صفحه) اثر ارزنده ای می تواند قلمداد گردد بزودی در سایت بارگذاری خواهد شد. کتاب قصه سکندر و دارا(پژوهش تاریخی پیرامون سفر جنگی اسکندر مقدونی به خاور) نوشته و تحقیق اصلان غفاری نیز در آینده اسکن خواهد شد، امیدوارم اگر قرار است انتقادی بر این کتابها وارد گردد لااقل پس از مطالعه آن صورت گیرد. کتاب دیگری در تحقیق بر دین میترائیسم توسط همین نویسنده(زنده یاد پوران فرخ زاد) تالیف و منتشر گردیده که به نظر بسیاری از محققین و میتراشناسان اثر بسیار ارزنده ای در این زمینه می باشد امید که این کتاب نیز به زودی اسکن و در اختیار علاقمندان قرار گیرد.
در پایان: نه بنده با این نویسنده بجز مطالعه نظراتشان در این زمینه آشنایی دارم و نه دفاع از نظرات ایشان به این دلیل است که این کتاب توسط من نوعی اسکن گردیده، مطمئنا اگر جایی مشاهده کنم که برخی بدون تحقیق و مطالعه بر نظرات مرحوم ناصر پورپیرا نیز نقد وارد می نمایند مشخصا انتقاد خواهم نمود. امیدوارم که این شیوه غیر علمی و خالی از منطق در جامعه ما ریشه کن گردد. فکر میکنم قرنها پیش باید می آموختیم که بدون مطالعه و تحقیق نه نقدی بر دیدگاهی وارد نماییم و نه از نظر و عقیده ای به شیوه کاملا سنتی و موروثی دفاع و بر آن تعصب بخرج دهیم.
آن شخصیتی که در نگاره ایسوس(نبرد ایسوس) مدعی شدن داریوش سوم(دارا) می باشد بیشتر به شکل اعراب و نوع پوشش آن بیشتر به ملتهای آفریقایی شباهت دارد تا شکل و شمایل داریوش سوم هخامنشی که نوع پوشش هخامنشیان و تاج و لباس مادی و پارسی آنان کاملا مشخص است.
در ثانی نگاره ایسوس شخصیتی که به نام اسکندر مقدونی معرفی شده(در گوشه چپ نگاره کاشی کاری شده) بدون کلاهخود می باشد در صورتی که بر روی تابوت اسکندر بر سر شخصیتی که جالب است نوع لباس آن به هیچ عنوان یونانی نبوده بلکه پوششی همچون ایرانیان باستان داشته کلاهی به شکل شیر وجود دارد.
در حاشیه های اطراف این تابوت نگاره گردونه مهر نقر(کندکاری) گردیده، کتابی به نام گردونه مهر توسط جناب بختور تاش در همین سایت نیز موجود است مراجعه کنید تا بیشتر در این زمینه اطلاع یابید. گردونه مهر و کلاهی به شکل سرشیر در نماد های باستانی متعلق به میترا الهه مهر ایران باستان بوده.اگر شما براستی نظرات دکتر ذبیح بهروز را مطالعه کرده باشید در شکل و شمایل کلاه های مرسوم در ایران باستان و خصوصا کلاه منسوب به ذوالقرنین نظرات ارزنده ای بیان داشته اند. برای مطالعه بیشتر در زمینه شناخت دین میترائیسم و نمادهای آن مراجعه نمایید به کتاب ارزنده ای به نام دین مهر در جهان باستان(مجموعه گزارش های دومین کنگره بین المللی مهرشناسی) ترجمه زنده یاد دکتر مرتضی ثاقب فر، انتشارات توس چاپ اول 1385(دو جلد) این تحقیقات توسط بیش از ده محقق و باستان شناس خارجی و داخلی صورت گرفته که البته با مطالعه این کتاب مطمئنا بیشتر با نظرات جناب ذبیح بهروز و دلیلی که باعث گردیده تا سعی در از بین بردن شواهد تاریخی دین میترائیسم در دوران گذشته آنهم به دست کلیسای مسیحیت و زرتشتیان صورت گرفته شوید.
نگاره ایسوس مربوط به جنگ اسکندر و سپاه داریوش است و متعلق به صد سال قبل از میلاد تابوت دان اسکندر هم این جنگ را نشان میدهد و قدمت این شی مربوط به همان زمان هست یعنی سده چهارم قبل از میلاد.[/quote]
جناب عابدی تا مرد سخن نگفته باشد. عیب و هنرش نهفته باشد.(سعدی)
تازمانی که کسی نظری رو بیان نکنه مشخص نمیشه اون فرد تاچه حد برآن موضوع اشراف و آگاهی داره، آیا سواد(البته "سواد" نه به معنای نوشتن) و آگاهی کافی در آن زمینه داره یا خیر.
شما خودتان ماهیت آگاهی و دانش خود را بر این موضوع بیان کردید، کتاب فوق رو نخواندید به نقد آن پرداختید. کتاب زنده یاد احمد حامی رو دارید، کتابهای جناب ذبیح بهروز را دارید، اصلا شما مدیر کتابخانه کنگره ملی آمریکا با 120 میلیون نسخه کتاب هستید، ولی حرف من این است تا زمانی که کتابی رو نخواندید، نقد برآن کتاب تنها نشان دهنده نبودآگاهی شما از علم منطق و استدلال است.
جای تاسف است که بخش اعظم هموطنانی که به نظرات پورپیرا انتقاد وارد می نمودن یک کتاب از ایشان نخوانده بودن و تنها بسنده کرده بودن به مطالعه یکی دو مقاله ای که در وبلاگ ایشان یا دیگران نقل قول نموده بودن.(خوشبختانه دست از قضاوت عجولانه خود در رابطه با دوستداران پورپیرا در این جستار برداشتید امیدوارم این یک خط گفتار فوق به معنای دفاع از این مرحوم نباشد،هرچند که شخصا به هیچ عنوان تمام نظرات ایشان را بی اساس نمی دانم بلکه بخشی از آن را مغرضانه می دانم.)
با یک حساب دودوتا چهارتا میشه ثابت نمود استدلالهای شما تا چه حد دور از منطق و استدلال منطقی است.
میفرمایید زنده یاد ذبیح بهروز چنین و چنان هستند و برای ایشان احترام قائل هستید ولی نویسنده این کتاب(زنده یاد پوران فرخ زاد) گفتارش مهمل است و خواندن کتابش وقت تلف کردن است و چه و چها....!
جناب ذبیح بهروز به کل افسانه اسکندر مقدونی را رد می کنند ولی نزد شما دارای احترام هستند ولی خانم پوران فرخ زادی که ماهیت وجودی شخصیتی تاریخی همچون اسکندر مقدونی را رد نکرده گفتارش بی پایه و اساس است!
چرا؟
چون خلاف اسناد و شواهد باستان شناسی میباشد!(ببخشید اسناد وشواهد باستان شناسی شما در مورد موجودیت اسکندر مقدونی چه می گوید که ما از آن بی اطلاع هستیم؟!)
بله دوست عزیز وقتی میگویم کتابی رو نخوانده نباید نقد کرد به همین دلیل است.
نویسنده کتاب فوق به هیچ عنوان وجود اسکندر مقدونی را رد نکرده بلکه به صراحت در همین کتاب در پایان فرگرد هفتم(صفحه 179-180) به سه گروه اشاره می نماید.
1-گروه نخست نویسندگان یونانی هستند که از هیچ کدامشان هیچ دست نوشته اصیلی باقی نمانده است و جملگی این شخصیت(اسکندر مقدونی) را در مقام خدایی جای داده که باعث سقوط سلسله هخامنشیان شده است.
2- گروه دوم موجودیت اسکندر مقدونی را تماما ساختگی و دروغین دانسته.
3-گروهی که وجود او را در قالب یک شخصیت تاریخی می پذیرند ولی می گویند این غولی را که در روزگاران خود به این قدرت و شگفتی دست یافته به هیچ عنوان به این عظمت و در چنین جایگاهی نبوده. و در پایان بیان می دارند که خود با صاحبان این گروه سوم اتفاق نظر دارد.(اگر کتاب رو دانلود نکردید که البته نکردید بد نیست 19 مگابایت ناقابل رو خرج این موضوع کرده و پس از مشاهده این صفحه و این بخش از نظرات ایشان مجددا و با سرعت آن را از سیستم خود حذف نمایید تا مبادا نظرات بی اساس این نویسنده و محقق باعث اخلالی در روحیه واقعگرای شما گردد!)
و اما مثال مقبره کورش بزرگ که بسیاری تا یکی دو قرن پیش آن را متعلق به مشهد مادر سلیمان می دانستند و ادعا کردید چه ربطی به موضوع داشت! اولا که این یک مثال بود و در مثال مناقشه نیست و دوم اینکه دقیقا در ارتباط با اشاره نگاره ایسوس و تابوت دانی که منسوب به اسکندر مقدونی می باشد آورده شده.