لرزه ها
نویسنده:
فریده زبرجد
امتیاز دهید
✔از پیشگفتار کتاب: سه سال پیش زمین زیر پاهایم لرزیده بود. گم شده بودم. برای پیدا کردن خودم به هر دری می زدم: به کلاس انگلیسی، به کلاس ایتالیائی، به رقص عربی ووو ... هیچکدام نبود آن چه در جستجویش بودم. تا روزی که درِ فلزی ومشبک زیر زمینی را زدم. کلاس درس نوشتن خلاق که شهروز رشید شش ماهی می شد که دائر کرده بود. با روئی گشاده و کاغذهائی سبز پذیرفته شدم. عجبا! باید از خود می نوشتم، از همانی که گم شده بود. درآن جمع کوچک و صمیمی چیزی جریان داشت که به من فرصت نزدیک شدن به خودم را داد و انگیزه ای شد برای نوشتن: امنیت و اعتماد، دورازحسادت های کور...
از متن کتاب: سرمگیجمیرود. یک هفتهای است که این سرگیجه مثل چرخ فلک مرا میچرخاند و میچرخاند. دراز میکشم. تلفن که زنگ میزند سرم را به سختی از جاذبه ی بالش جدا میکنم.
ـ الو
ـ هی ناکس، صدات که عوض نشده. لابد خودت هم نشدی.
هوایی تازه. صدایی از گذشته های دور و نزدیک. از آن صداهایی که هروقت بشنوی، انگار آخرین بار دیروز آن را شنیدهای. دوباره درازمیکشم و چشمانم را میبندم. چند سال است عبدالله را میشناسم؟
پاییز 75 .انبوه جمعیت جنون زده جلوی درب زندان فریاد میکشد "زندانی سیاسی آزاد باید گردد". "عبدالله... آزاد باید گردد". چرا از آن همه نام، فقط نام او در خاطرم حک شده است. شاید به دلیل مقاله ای که فردایش در یکی از روزنامه ها آمد و نام عبدالله جزو کسانی بود که شعاردهندگان خواستار آزادی اش بودند. نه. سرم را تکان میدهم. میخواهم
خاطرات آن سالها را که همچون مگسی لجوج وسمج پایداری میکنند ازخود دور کنم. یادآوری آن روزها غمگین ام میکند. اما جن از بطری درآمده است. خاطره ها مثل فیلم از جلوی چشمم رژه میروند...
بیشتر
از متن کتاب: سرمگیجمیرود. یک هفتهای است که این سرگیجه مثل چرخ فلک مرا میچرخاند و میچرخاند. دراز میکشم. تلفن که زنگ میزند سرم را به سختی از جاذبه ی بالش جدا میکنم.
ـ الو
ـ هی ناکس، صدات که عوض نشده. لابد خودت هم نشدی.
هوایی تازه. صدایی از گذشته های دور و نزدیک. از آن صداهایی که هروقت بشنوی، انگار آخرین بار دیروز آن را شنیدهای. دوباره درازمیکشم و چشمانم را میبندم. چند سال است عبدالله را میشناسم؟
پاییز 75 .انبوه جمعیت جنون زده جلوی درب زندان فریاد میکشد "زندانی سیاسی آزاد باید گردد". "عبدالله... آزاد باید گردد". چرا از آن همه نام، فقط نام او در خاطرم حک شده است. شاید به دلیل مقاله ای که فردایش در یکی از روزنامه ها آمد و نام عبدالله جزو کسانی بود که شعاردهندگان خواستار آزادی اش بودند. نه. سرم را تکان میدهم. میخواهم
خاطرات آن سالها را که همچون مگسی لجوج وسمج پایداری میکنند ازخود دور کنم. یادآوری آن روزها غمگین ام میکند. اما جن از بطری درآمده است. خاطره ها مثل فیلم از جلوی چشمم رژه میروند...
آپلود شده توسط:
Ataman
1395/09/16
دیدگاههای کتاب الکترونیکی لرزه ها