خاطرات مهدی حائری یزدی
نویسنده:
مهدی حائری یزدی
امتیاز دهید
خاطرات آیت الله مهدی حائری یزدی، که شامل خاطرات شخصی و سیاسی اجتماعی است.
بیشتر
آپلود شده توسط:
amitab
1395/07/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خاطرات مهدی حائری یزدی
«مشک آنست که ببوید نه آنکه عطار بگوید»
من اگر دیدگاهی دادم که بنظر شما نادرست بود خوب این گوی و این میدان ،شما و آنهایی که به گفته شما تخصص در فلان رشته دارند بیایند و با منطق به من ثابت کنند که اینطور نیست، در پهنه اینترنت و بیرون از ایران که سانسوری نیست هر کسی در بحثهای بسیاری شرکت میکند و هر کس حق دارد فراخور دانش و فرهنگش چیزی بگوید و دیگران نیز بستگی به دانش و ادب خودشان داوری کرده و به او پاسخ میدهند و هیچکس موضوع تخصص را پیش نمیکشد، زیرا بحث درباره تخصص که چیزی را ثابت نمیکند و قرار نیست که شما مارا استخدام کنید ، شما نیز بجای آوردن دلیل و برهان و بحث منطقی تنها Curriculum Vitae یا لیست رزومه ایشان را میآورید ، خوب که چه؟ آیا این چیزی را ثابت کرد؟
شما خیلی ناراحت نباشید. آقای دبیرزاده به تمام علوم عقلی و نقلی و معقول و منقول احاطه دارند. معلوم نیست تخصص ایشان چیست. در سایت برای هر کتابی نظر صادر می فرمایند و افرادی هم دارند که زیر عَلَم ایشان سینه میزنند.
سوابق فقیه و فیلسوف گرانقدر آقای مهدی حائری یزدی را خدمت کتابناکی های عزیز می نویسم.( از سایت wikipedia.org
حائری یزدی علوم حوزوی را نزد روحالله خمینی، احمد خوانساری، میرزا مهدی آشتیانی، سید حسین طباطبایی بروجردی و سید محمد حجت فرا گرفت و پس از اخذ درجه اجتهاد به عنوان نماینده سید حسین طباطبایی بروجردی به آمریکا سفر کرد. او اولین شخصی بود که اجتهاد مطلق را از بروجردی دریافت میکرد.[۲] در آمریکا و کانادا هم به آموختن فلسفه غرب پرداخت و موفق به گرفتن درجه دکترا در رشته فلسفه تحلیلی با تز دکترای «علم حضوری، اصول معرفتشناسی در فلسفهٔ اسلامی» از دانشگاه تورنتو شد.
سوابق تدریس:[۳][۴]
تدریس فلسفه (از جمله فلسفه دکارت و فلسفه عالی مشایی) در دارالتبلیغ اسلامی در سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵.
تدریس الهیات و فلسفه، درآیة الحدیث و شرح اصول کافی در دانشکده الهیات دانشگاه تهران که در خلال سالهای ۱۳۴۴ الی ۱۳۴۸، فلسفه ابن سینا و ملاصدرا را برای شاگردان خود تدریس میکرد.
تدریس کفایهالاصول، اسفار و اشارات در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری)
تدریس در «مرکز تحقیقات ادیان جهانی» وابسته به دانشگاه هاروارد در طول سالهای ۱۹۶۴ و ۱۹۶۵
تدریس فلسفه اسلامی و ادبیات فارسی در دانشگاه مکگیل در سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۱
تدریس فلسفه و فقه در دانشگاه میشیگان در خلال سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲
تدریس ادبیات فارسی -تاریخ بیهقی- در دورهٔ فوق لیسانس دانشگاه تورنتو در سالهای ۱۹۷۴ و ۱۹۷۵
تدریس در «مؤسسه تحقیقات قرون وسطی» وابسته به دانشگاه تورنتو با عنوان «تعلیمات بنیادین فلسفهٔ بوعلی سینا» در خلال سالهای ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶.
تدریس در دانشگاه جرج تاون با عنوان «مبادی عناصر الهی در جوامع اسلامی» در سال ۱۹۷۹.
تدریس در دانشگاه تورنتو در زمینه فلسفه اخلاق در سالهای ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰.
تدریس فلسفه در دانشگاه ییل ـ دانشگاه دولتی نیویورک
تدریس فلسفه تحلیلی در دانشگاه آکسفورد
تدریس فلسفه اشراق در دانشگاه مونترال
آرمان راستین همه دانشگاه و مدرک و لقبها اینست که بتواند اندیشه و گفتار کسی را فرهیخته بکند و منطق و سخنوری او را بهتر گرداند همانکه بازتابش را در هر چیزی که هر کسی بگوید میتوان بازیافت،
من مجموعه کتابهای تاریخ شفاهی که در این سایت هست را خوانده ام ، و هر کدام نیز به سبک ذهنی و گفتاری در خور دانششان "خاطره" گفته اند ، و بسیاری از آنها خاطره ایی را با بررسی و تحلیل فراخور دانش خود بازتر کرده اند ، البته شاید برای من جناحگیری های سیاسی آدمها کمتر اهمیت داشته باشد و من بیشتر به محتوا و ساختار منطقی آن نگرش دارم ، شاید هدف اصلی همه این بازارگرمی های شما برای او، تنها تبلیغ برای پیوست بخش آخر این گفتگوست که البته چندان هم تحلیلی موشکافانه و علمی نیست، ، شما حتی اگر با انقلاب و حکومت نیز مشکلی داشتید ، دستکم میتوانید این نقد خود را با دلیل و منطق و برهان و با نگریستن به همه فاکتورهای تاریخی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ،روراست بررسی و بازگو کنید ،
بگذارید من نیز خاطره ایی بگویم :
همان آقای سروش (دباغ) ، هنگامیکه او در آغازاز برگزیدگان نزدیک نظام بود و انقلاب فرهنگی و تصفیه دانشگاهها(پاکسازی گسترده استادان مستقل اندیش ) را اداره میکرد ، منفور همه اندیشمندان بود و کسی او را فرهیخته و عالم به شمار نمیآورد اما پس از اینکه اپوزیسیونی شد ، منتقدین نظام او را دکتر پروفسور استاد خواندند و هر چیزی که گفت (حتی اگر چرند هم میبود) را ستایش کردند،
براستی عامه مردم در داوری اندیشه ها، نه به خود منطق سخن کسان بلکه به گرایش سیاسی آنان مینگرند
خوب اگر دقت می کردید می دیدید که این خاطرات شفاهی است و بخشی از پروژه بزرگ تاریخ شفاهی. نیز اگر دوباره این کتاب را بخوانید خیلی زودتر از دیگران خواهید دانست که ایشان خاطره گفته و نه درس فلسفه!
نخست اینکه برای من جای شگفتی دارد که آقای مهدی حائری یزدی با آنهمه مدرک و درجات دانشگاهی بالا ، روش گفتاری فارسی و روش تحلیل منطقی -فلسفی اش بسیار در حد پایین و همانند کسی است که از ادبیات و فلسفه بهره چندانی نداشته باشد و بی هیچ بررسی ژرف و تنها با بازگو کردن خاطره هایی بسیار سطحی از مردانی است که بطور اتفاقی چیزی از آنان چیزی شنیده و یا یا از روی بی حوصلگی چندان به آنها دقتی نداشته است که در شان مقامی علمی و آکادمیک نیست ،
جمله هایی همچون صفحه 69 pdf « ..یک دستهایی هست که میخواهد اینها را با هم چیز کند !!» و مصاحبه کننده پیوسته مجبور است تا به ایشان برای بازگوکردن خاطره هایش و بررسی هایش یاری و حتی جمله هایش را کامل کند ، و نیز برمیآید که ایشان هیچ علاقه و اطلاع چندانی از همه اوضاع ایران نداشته و برای همین بررسی هایش هم بازتابی از نبود همان علاقه و دقت و اطلاع است ، البته شاید نمیتوان ایشان را نکوهید زیرا او اصلا نمیخواسته با ایران کاری داشته باشد یا بگفته خود ایشان صفحه 76 pdf : « ..نخواستم بپذیرم و گفتم چون من میخواهم برگردم آمریکا دلم نمیخواهد در این مسائل ..»
توصیه میکنم بخش معمای لاینحل جمهوری اسلامی را در انتهای این کتاب بخوانید: بسیار ساده، اما به شیوه ای منطقی و علمی مسئله را توضیح داده اند.