ریشهها و پیامدهای روانپریشی
نویسنده:
علامه سعادت ملوک تابش هروی
امتیاز دهید
قسمتی از پیشگفتار کتاب
آنچه باعث شد تا بدین مسئله روی آورده و بگونه ئی متذکرانه آنرا مورد توجه قرار دهیم، از جهتی وضع اسفبار «روانی» خود ما، به عنوان افراد مسلمان بود! و از جهت دیگر وضع فسادبار و هویت برانداز « رفتار » و گرایشهای خود ما به عنوان پیروان قرآن و احیاناً ائمۀ هدی! و سیمای مغشوش شخصیت و هویت به اصطلاح اسلامی امت اسلامی.
اینکه مسلمانها، با داشتن کتابی همچون قرآن، و پیامبری همچون صاحب «خلق عظیم» و جانشینان راستینش و فرهنگ پرباری چون اسلام و عقاید بلند و ژرفی از این دست، باز هم دچار عارضه های ناخوشایند روانی شده و در شرارة ناراحتیهائی هویت برانداز سوخته و پژمرده می شوند!
اینکه امت وسطی همچون امت اسلام، و قافله سالاران امنیت و سلامت روانی و طهارت باطنی، خود مبتلای دردهای هستی سوز شده و در تنور شراره افروز روانپریشی، فساد و تلاشییِ روانی خود را، ذلیلانه به تماشا ایستاده اند!
اینکه در میان امت اسلام و پیروان نظام سلامت، رفتارهائی سخت ناسالم نمودار و گرایشهای سلامتی زدای رایج و انکارناپذیر بوده، مرکز سلامت رفتاری و امنیت کرداری، روح وقایه گر خویشرا از دست داده است!
اینکه چند قرن است، مسلمانها نتوانسته اند از زیر شلاق ستمگران خودی و بیگانه رهایی یابند!
اینکه دیریست با صبری تأسفبار، رقت انگیز و هراس آور، بارِ بی عدالتی را بر دوش می کشند و... نه بدان سبب است که دشمنان برونی و درونیشان نیرومندتر از خود اینان می باشند، بلکه علت اصلی آنست که مسلمانان از نظر روانی ـ به مفهومی کاملاً اختصاصی ـ شکست خورده و یا شکست خود را پذیرفته اند! چه بگونۀ انکارناپذیری در منجلاب تضادهای رفتاری قرار گرفته اند! تضادهائی که اگر از چشم همه پنهان باشد، از دید خود آنها پنهان نخواهند بود.
انسان وقتی خودش با خودش ـ نظراً و عملاً ـ سازگار و هماهنگ نبود، وقتی در برابر ایده آلهای انکارناپذیر خودش خرد شد و شکست خورد، وقتی عقل و عقیده اش در برابر هوس و غرایز هوسجویانۀ عقده بارش شکست خورد، بگونه ئی ضروری و انکارناپذیر وزن خودش، قدر خودش، ارزش خودش، توان خودش برای خودش روشن می شود. و وقتی در این پهنه شکست را پذیرفت، عوامل برونی، ولو بسیار ناچیز ـ اگر چه در حد یک لذت ساده، یک پول ناچیز، یک پست و مقام بی ارزش و یک شهرت بی محتوی هم باشند ـ او را زود مغلوب می سازند!
قسمتی دیگر از پیشگفتار کتاب
عامل دیگری که ما را بدین مقال کشانید خطری بود که از جانب عده ئی ناوارد، خام و مقلد بر سرشت و سرنوشت ما هجوم آورده، می کوشد تا حضور و تشخص و اصالت و ارادۀ ما را ـ به عنوان موجودِ انسانی ـ نادیده گرفته، حضور هستییِ ما را اسیر روابط و پدیده هائی سازد که خود معلول حضور و هستییِ مایند!
اینکه برخی فهمیده و برای تحقق غرضی ویژه و مرض آلود! و عده ئی نفهمیده انسان را بطور دربست وابستۀ جامعه و اسیر روابط سیاسی، اقتصادی، و... می شمارند یک اشتباه لغزندۀ ظریفی است که اگر بیشتر فکر کنند و واقعیت های جاری بر زمینه ها را بگونه ئی ژرفتر بنگرند، دست از آن مستمسک تلاشیزای بر خواهند داشت.
قسمتی دیگر از پیشگفتار کتاب
لذا روانشناسی جدید معمولاً از تجرد نفس، از تکامل بی وقفۀ نفس، از اطوار نفس و از فهم درجات نفس و غیره، محروم مانده است. لذا احکامی که صادر می کند قشری و خود معلول یک سلسله علتهای دیگراند. زائد خواهد بود اگر بگوئیم که این امر محدود و مربوط به مکتبهای مادی و پیرو اصل غریزه نبوده، بلکه دامن عده ئی از رفتارگرایان را نیز گرفته است. زیرا در حالیکه اینان متوجه گوشه هایی از نفس و آثار آن شده اند، نفس در جلوه های خود از نظر آنها مخفی شده و آنچه اینان او را (روان) می پندارند، خود او نیست.
دقیقاً از همین روست که «ویلیام جیمز» به شکل استادانه و فروتنانه ای دربارۀ کتاب «مبانی روانشناسی» خود می نویسد:
«این کتاب من ـ که یک حجم ناخوش آیند و متورم و باد کرده ای را به خود گرفته است ـ گواه بر این حقیقت است: چیزیکه بتوان آنرا «روانشناسی» نامید وجود ندارد.»
بیشتر
آنچه باعث شد تا بدین مسئله روی آورده و بگونه ئی متذکرانه آنرا مورد توجه قرار دهیم، از جهتی وضع اسفبار «روانی» خود ما، به عنوان افراد مسلمان بود! و از جهت دیگر وضع فسادبار و هویت برانداز « رفتار » و گرایشهای خود ما به عنوان پیروان قرآن و احیاناً ائمۀ هدی! و سیمای مغشوش شخصیت و هویت به اصطلاح اسلامی امت اسلامی.
اینکه مسلمانها، با داشتن کتابی همچون قرآن، و پیامبری همچون صاحب «خلق عظیم» و جانشینان راستینش و فرهنگ پرباری چون اسلام و عقاید بلند و ژرفی از این دست، باز هم دچار عارضه های ناخوشایند روانی شده و در شرارة ناراحتیهائی هویت برانداز سوخته و پژمرده می شوند!
اینکه امت وسطی همچون امت اسلام، و قافله سالاران امنیت و سلامت روانی و طهارت باطنی، خود مبتلای دردهای هستی سوز شده و در تنور شراره افروز روانپریشی، فساد و تلاشییِ روانی خود را، ذلیلانه به تماشا ایستاده اند!
اینکه در میان امت اسلام و پیروان نظام سلامت، رفتارهائی سخت ناسالم نمودار و گرایشهای سلامتی زدای رایج و انکارناپذیر بوده، مرکز سلامت رفتاری و امنیت کرداری، روح وقایه گر خویشرا از دست داده است!
اینکه چند قرن است، مسلمانها نتوانسته اند از زیر شلاق ستمگران خودی و بیگانه رهایی یابند!
اینکه دیریست با صبری تأسفبار، رقت انگیز و هراس آور، بارِ بی عدالتی را بر دوش می کشند و... نه بدان سبب است که دشمنان برونی و درونیشان نیرومندتر از خود اینان می باشند، بلکه علت اصلی آنست که مسلمانان از نظر روانی ـ به مفهومی کاملاً اختصاصی ـ شکست خورده و یا شکست خود را پذیرفته اند! چه بگونۀ انکارناپذیری در منجلاب تضادهای رفتاری قرار گرفته اند! تضادهائی که اگر از چشم همه پنهان باشد، از دید خود آنها پنهان نخواهند بود.
انسان وقتی خودش با خودش ـ نظراً و عملاً ـ سازگار و هماهنگ نبود، وقتی در برابر ایده آلهای انکارناپذیر خودش خرد شد و شکست خورد، وقتی عقل و عقیده اش در برابر هوس و غرایز هوسجویانۀ عقده بارش شکست خورد، بگونه ئی ضروری و انکارناپذیر وزن خودش، قدر خودش، ارزش خودش، توان خودش برای خودش روشن می شود. و وقتی در این پهنه شکست را پذیرفت، عوامل برونی، ولو بسیار ناچیز ـ اگر چه در حد یک لذت ساده، یک پول ناچیز، یک پست و مقام بی ارزش و یک شهرت بی محتوی هم باشند ـ او را زود مغلوب می سازند!
قسمتی دیگر از پیشگفتار کتاب
عامل دیگری که ما را بدین مقال کشانید خطری بود که از جانب عده ئی ناوارد، خام و مقلد بر سرشت و سرنوشت ما هجوم آورده، می کوشد تا حضور و تشخص و اصالت و ارادۀ ما را ـ به عنوان موجودِ انسانی ـ نادیده گرفته، حضور هستییِ ما را اسیر روابط و پدیده هائی سازد که خود معلول حضور و هستییِ مایند!
اینکه برخی فهمیده و برای تحقق غرضی ویژه و مرض آلود! و عده ئی نفهمیده انسان را بطور دربست وابستۀ جامعه و اسیر روابط سیاسی، اقتصادی، و... می شمارند یک اشتباه لغزندۀ ظریفی است که اگر بیشتر فکر کنند و واقعیت های جاری بر زمینه ها را بگونه ئی ژرفتر بنگرند، دست از آن مستمسک تلاشیزای بر خواهند داشت.
قسمتی دیگر از پیشگفتار کتاب
لذا روانشناسی جدید معمولاً از تجرد نفس، از تکامل بی وقفۀ نفس، از اطوار نفس و از فهم درجات نفس و غیره، محروم مانده است. لذا احکامی که صادر می کند قشری و خود معلول یک سلسله علتهای دیگراند. زائد خواهد بود اگر بگوئیم که این امر محدود و مربوط به مکتبهای مادی و پیرو اصل غریزه نبوده، بلکه دامن عده ئی از رفتارگرایان را نیز گرفته است. زیرا در حالیکه اینان متوجه گوشه هایی از نفس و آثار آن شده اند، نفس در جلوه های خود از نظر آنها مخفی شده و آنچه اینان او را (روان) می پندارند، خود او نیست.
دقیقاً از همین روست که «ویلیام جیمز» به شکل استادانه و فروتنانه ای دربارۀ کتاب «مبانی روانشناسی» خود می نویسد:
«این کتاب من ـ که یک حجم ناخوش آیند و متورم و باد کرده ای را به خود گرفته است ـ گواه بر این حقیقت است: چیزیکه بتوان آنرا «روانشناسی» نامید وجود ندارد.»
آپلود شده توسط:
allamehtabesh
1395/08/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ریشهها و پیامدهای روانپریشی