مرگ در ونیز
نویسنده:
توماس مان
مترجم:
حسن نکوروح
امتیاز دهید
✔️ آشِنْباخ ، نویسنده معروف، به ونیز میرود به امید اینکه در این شهر به آرامش و استراحتی که پس از طی شبهای بیداری و کار طاقتفرسا برایش لازم است دست یابد و بدین وسیله بر ظرایف هنر مسلط شود و به درک ماهیت هرنوع زیبایی نایل شود. در هتل مجللی در لیدو اقامت میگزیند و اندک زمانی بعد، در آنجا چشمش به نوجوانی لهستانی به نام تذریو میافتد و مجذوب زیبایی غیرعادی او میشود. به زودی میان کسی که با رنج و تعب به آفرینش زیبایی میکوشد و کسی که بیهیچ کوششی، به صرف وجودش، تجسم زیبایی است، به نحوی ناگفته و پنهان، مؤانست غریبی به وجود میآید. موقعیت مبهم و دوپهلویی است که پیوسته مکالمات افلاطون را به یاد آشنباخ میآورد و در نتیجه به جای اینکه بهبود یابد، حس میکند که روحش در این بازی پیاپی تحلیل میرود. سرانجام، باتصمیمی ناگهانی میکوشد تا ونیز را ترک گوید؛ به خصوص که میگویند بیماری وبا شایع شده است و حتی چند نفری در شهر به آن مبتلا گشتهاند. ولی نقشهاش را تصادف باطل میکند و او روز به روز از بیارادگی و سستی خود بیشتر رنج میبرد. مدتی سعی بیهوده میکند که به وجد و حال عارفانه پناه ببرد. نخست به رؤیاها و «عوالم» سکرآوری دست مییازد، ولی سرانجام کار حقارتش به استعمال روزانه مقداری بزک و خودآرایی برای بازیافتن جوانی از دست رفته خود محدود میشود. آشنباخ، که نیروی مقاومتش به پایان رسیده است به مرضی که از آن میترسید مبتلا میشود و پس از چند روز میمیرد.
این داستان کوتاه ولی فشرده، که مانند موزائیک ساخته شده و سبکی پر از صناعات بدیعی در آن به کار رفته است، بار دیگر نشاندهنده گرایش نویسنده است به زیباپرستی هوسآمیز و تلطیف شده، توأم با وجدانی اخلاقی که از کوچکترین انحطاط و تدنّی میهراسد، تا جایی که شدیداً به هنرمند میتازد، نهتنها به هستیاش بلکه حتی به بازی معصومانهاش با ظواهر امور. البته فضای ونیز به این وفور جلال و تجمل میدان میدهد. با این همه،مرگ در ونیز توماس مان، پس از ونیز مجللتر بارس و دانونتسیو ، شاید خالی از بداعت و ابتکار میبود؛ ولی توماس مان، برخلاف آن دو نویسنده، یک عنصر غیرمتعارف به آن افزوده است و آن خدایان یونانی است. این خدایان در کنار دریا بر آشنباخ رخ مینمایند و ناگهان در این داستان که حال و هوایی افلاطونی دارد وارد میشوند و سرانجام دیونوسوس است که سرنوشت آشنباخ را تعیین میکند. مشابهت میان ونیز و بیزانس بارها گفته شده بود، ولی مقایسه آن با آتن از نوآوریهای واقعی توماس مان است.
بیشتر
این داستان کوتاه ولی فشرده، که مانند موزائیک ساخته شده و سبکی پر از صناعات بدیعی در آن به کار رفته است، بار دیگر نشاندهنده گرایش نویسنده است به زیباپرستی هوسآمیز و تلطیف شده، توأم با وجدانی اخلاقی که از کوچکترین انحطاط و تدنّی میهراسد، تا جایی که شدیداً به هنرمند میتازد، نهتنها به هستیاش بلکه حتی به بازی معصومانهاش با ظواهر امور. البته فضای ونیز به این وفور جلال و تجمل میدان میدهد. با این همه،مرگ در ونیز توماس مان، پس از ونیز مجللتر بارس و دانونتسیو ، شاید خالی از بداعت و ابتکار میبود؛ ولی توماس مان، برخلاف آن دو نویسنده، یک عنصر غیرمتعارف به آن افزوده است و آن خدایان یونانی است. این خدایان در کنار دریا بر آشنباخ رخ مینمایند و ناگهان در این داستان که حال و هوایی افلاطونی دارد وارد میشوند و سرانجام دیونوسوس است که سرنوشت آشنباخ را تعیین میکند. مشابهت میان ونیز و بیزانس بارها گفته شده بود، ولی مقایسه آن با آتن از نوآوریهای واقعی توماس مان است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مرگ در ونیز
توماس مان و مرگ در ونیز
2. بیوگرافی کامل توماس مان ( ویکی )
بیوگرافی توماس مان
روح ناپاك فرد غريبه مدفوني در قبرستان مونيخ در جسم فون آشنباخ حلول مي كند و ميل به سفر و تصوراتي غريب در سرش رشد مي كنند و او دنيايي وحشي و بدوي را در خواب مي بيند ، دنيايي يكسره متضاد با مقام وي به عنوان انساني متمدن و برخوردار از روحي كلاسيك . بدون آنكه بداند چه كار مي كند ، تسليم تحريكي ناگهاني مي شود و ابتدا به چزيره اي در درياي آدرياتيك و سپس به ونيز سفر مي كند .
در همان شب ورودش به ونيز ، به پسربچه اي لهستاني به نام “ تادزيو ” برمي خورد ، كه زندگي اش را منقلب مي كند . در اندك زماني تمام چهارچوب منطقي و فكريش و نيز بنيان هاي اخلاقي كه سخت به آنها پايبند بود ، فرو مي ريزند . او هرگز پسرك را لمس هم نمي كند و حتي كلامي هم با او نمي گويد ؛ شايد اصلاٌ قهقهه هايي را هم كه فون آشنباخ گمان مي كند هنگامي كه با هم مواجه مي شوند ، چهره پسر تازه بالغ را مي پوشاند نيز همه خيالي باشد .
سراسر رمان توضيحِ شهوديِ كاملاٌ بي پروايي از آنچه كه در انديشه و احساس نويسنده مي گذرد ، است و نيز توصيف اميال و غرايز كثيفي كه به شيوه اي نامنتظر در فضاي آلوده و بدبوي تابستان ونيز ، به بهانه زيبايي خيره كننده پسر نوجوان بيدار مي شوند و او را به اين نكته آگاه مي سازند كه بدن وي نه تنها به رياضت ها ، پالايش ها و پرهيزهاي اخلاقي و باورهاي گوناگوني كه خوانندگان آثارش آنها را مي ستايند ، خو نكرده ، بلكه حيواني بسيار خودپرست و طماع است .
درام اين عزلت گزيده به غايت دانا و فروتن كه در دهه پنجم عمر خود ، چون دوشيزه اي عاشق نوجوان لهستاني شده و در آتش شهوت خود قرباني مي شود ، ما را منقلب و عميقاٌ متأثر مي كند ، چرا كه از لابلاي منافذ اين داستان و با نظر به مغاكي كه داستان بر آن نور تابانيده است ، بلافاصله خود را در اين ورطه و در ميان جامعه اي كه در آن غوطه وريم ، باز مي شناسيم ، ورطه اي مملو از تجاوز و اميال تحريك آميزي كه غالباٌ شناختي از آنها نداريم و بي گزندي ، از درون اين تجربه هاي ممنوعه كه ندرتاٌ بر ما آشكار مي گردند ، سالم عبور مي كنيم . اين رمان همچنين به ما يادآور مي شود كه هر چقدر جاهلانه بر آن خواست هاي دروني سرپوش گذارده و به فراموشي بسپاريم شان ، به هر حال جزيي از طبيعت بشري هستند و هر قدر هم كه آنها را به عمق برانيم باز با ديوها و بانگ شيپورهاي وسوسه انگيزشان به مبارزه تن به تن دائمي با مظاهر و آداب جامعه متمدن ما برمي خيزند .
پي نوشت :
1 ـ marques de Donaciano Sade نويسنده فرانسوي ( 1814 ـ 1740 ) مولف رمان هاي كه شخصيت اصلي آنها اسير وسوسه هاي شيطاني روح افراد پاك و بي گناه را مي آزارد . واژه ساديسم برگرفته از نام همين نويسنده است .م
2 ـ Batalle
ترجمه : رامين مولايي
--------------------------------
مرگ در ونیز
---------------------
با وجود اختصار بسيار ، “ مرگ در ونيز ” هم مانند ديگر رمان هاي توماس مان ، داستان چنان پيچيده و عميقي را روايت مي كند كه نشان از نبوغ سرشار وي دارد . او استاد نماياندن چهره يك ملت يا برهه اي خاص از تاريخ در ظرف رمان است و چنان اين مهم را با استادي تام و تمام در به كار بستن مقتصدانه ابزارها ، امكانات و تكنيك هاي خاص رمان در “ مرگ در ونيز “ به انجام مي رساند كه تاريخ ادبيات جهان كمتر رمان كوتاهي را چون آن سراغ مي دهد ، از اين رو “ مرگ در ونيز ” را بايد در رديف آثار ناب و سترگي چون “ مسخ ” از كافكا و “ مرگ ايوان ايليچ ” اثر لئون تولستوي قرار داد . اين رمان با برخورداري از تركيبي عالي و داستاني جذاب و نيز تداعي و تاباندن نور آگاهي به دروني ترين احساسات انسان ، پژواك هايي تأثيرگذاري را در روح و جان خواننده برجاي مي گذارد .
خواندن و بازخواندن چند باره اين رمان ، هميشه براي من اضطراب و ناآرامي خاصي به همراه داشته است ؛ چيزي رمزآلود در متن اين رمان ، سواي موضوع و ساختار ماهرانه اش وجود دارد ، ژرفاي تاريك و كنه رذيلانه اي كه بايد آن را همراه روح شخصيت اول داستان و نيز با توجه به ضمير ناخودآگاه انسان تجربه كرد ، قابليتي بالقوه موجود اما پنهان در هر انسان كه با آشكارشدن ناگهاني اش او را دچار بهت و هراسي عظيم مي كند . استعدادي كه به واسطه رشد و تكامل فرهنگي ، باور ها ، اخلاق عمومي و ميل و آرزوي ارتقاء نوع بشر ، قطعاٌ منفور است . اما چگونه مي توان اين دروني ترين مفهوم و حضور را كه غالباٌ در آثار هنري به شيوه اي غيرارادي رخ مي نماياند و نيز تقريباٌ همواره بي اذن مولف و ناگهاني آن هم به صورت قطري از ميان اثر عبور مي كند ، توصيف كرد ؟ فرويد آن را “ غريزه نيستي” ، ساد ـ1 ـ “ آرزوي رهايي” و باتاي ـ 2ـ“ شر” مي نامد . بهرحال موضوع بر سريافتن آن قدرقدرت و مطلق العنان درون انسان هاست ، كه عرف و قوانين تمامي جوامع بشري ـ بعضي بيشتر و بعضي ديگر كمتر ـ سعي دارند تا در نهايت همزيستي مسالمت آميز با او ، از نابودي و فروپاشي جامعه خود به وسيله او و بازگشت به عهد بربريت جلوگيري كنند .
اين درست است كه عدالت ، نظم و اخلاق جمعي عوامل پيشرفت توده انساني را فراهم مي سازند ، اما اينها ضامني قابل اطمينان براي خوشبخت سازي افرادي با غرايز سركوب شده كه تعدادشان حتي در جوامع نمونه ، همواره در حد بالايي است ، نيستند . نيرويي كه مترصد بستر و موقعيتي مناسب براي بروز يافتن و آزادشدن است ، نيرويي كه در نهايت به نابودي و مرگ ختم مي شود . غرايز جنسي ، قلمرو ممنوعه ايست با دالان هاي مخفي در درون هر انسان ، كه شياطين حريص تجاوز و تعدي در آنجا در كمين فرصتي مغتنم اند و كتمان ايشان هم غيرممكن است ، چرا كه بخشي از واقعيت بشري را تشكيل مي دهند . اما با وجود حضور دائمي اين خطر براي فرد و متعاقب آن از هم پاشيدگي و فساد اجتماعي ، طرد كامل آن و محروم سازي زندگي از اين شور و شعله هيجان برانگيز و محرك ـ بوس و كنار ـ كه جزيي از نيازهاي بشري است ، زندگي را فقير و بي قدر مي سازد . اينها گوشه اي از موضوعات گزنده اي هستند كه “ مرگ در ونيز ” با تاباندن نور خيره كننده سپيده دم معرفت آنها را آشكار مي سازد .