داستانهای آهودره: مجموعه داستان
نویسنده:
منصور یاقوتی
امتیاز دهید
این مجموعه شامل داستانهای چاپ شده پیش از سال ۱۳۵۵ می شود مجموعه ۳ داستان، شامل: مدعی؛ آهو؛ سردار.
از داستان مدعی:
میرزا قاسم ماده گاوش را به داخل حیاط راند و در طویله را پشت سرش بست. طویله سوت و کور و متروک ماند. تا وقتی که تصمیم نگرفته بود ماده گاوش را بفروشد، طویله با تاریکی و بوی شاش و پهن و انبوه ساسهایش که هر چند اه به پروپاهایش می چسبیدند و او را می گزیدند، حالت تقدسی داشت. شبی نبود که چند بار از خواب بیدار نشود و فانوس را که به گوشه ی دیوار آویزان بود بر ندارد و توی طویله نرود. در طویله را که پشت سرش می بست فانوس را به میخ چوبی دیوار آویزان می کرد، به ماده گاوش نزدیک می شد که خوابیده بود و با شنیدن صدای در، با چشمهای درشتش او را نگاه می کرد. میرزا قاسم کنار ماده گاوش می نشست و گوشش را روی شکم ماده گاوش می گذاشت و از اینکه میدید آهنگ نفسهایش مرتب است، با صدای بلند می خندید. پوزه ی حیوان را نوازش می داد و پیشانیش را می بوسید. قوطی سیگارش را از جیب بیرون می کشید، سیگاری می پیچید و با فندک آتش میزد و می گفت: «فردا برم پیش صوفی موسی بدم دعایی برات بنویسه ... از زخم چشم و زخم زبان مردم حسود و بدنیت در امان بمانی. به هیچکس نمیشه اعتماد کرد ... به هیچکس!»...
از داستان مدعی:
میرزا قاسم ماده گاوش را به داخل حیاط راند و در طویله را پشت سرش بست. طویله سوت و کور و متروک ماند. تا وقتی که تصمیم نگرفته بود ماده گاوش را بفروشد، طویله با تاریکی و بوی شاش و پهن و انبوه ساسهایش که هر چند اه به پروپاهایش می چسبیدند و او را می گزیدند، حالت تقدسی داشت. شبی نبود که چند بار از خواب بیدار نشود و فانوس را که به گوشه ی دیوار آویزان بود بر ندارد و توی طویله نرود. در طویله را که پشت سرش می بست فانوس را به میخ چوبی دیوار آویزان می کرد، به ماده گاوش نزدیک می شد که خوابیده بود و با شنیدن صدای در، با چشمهای درشتش او را نگاه می کرد. میرزا قاسم کنار ماده گاوش می نشست و گوشش را روی شکم ماده گاوش می گذاشت و از اینکه میدید آهنگ نفسهایش مرتب است، با صدای بلند می خندید. پوزه ی حیوان را نوازش می داد و پیشانیش را می بوسید. قوطی سیگارش را از جیب بیرون می کشید، سیگاری می پیچید و با فندک آتش میزد و می گفت: «فردا برم پیش صوفی موسی بدم دعایی برات بنویسه ... از زخم چشم و زخم زبان مردم حسود و بدنیت در امان بمانی. به هیچکس نمیشه اعتماد کرد ... به هیچکس!»...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی داستانهای آهودره: مجموعه داستان