رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

تاریخ تشیع در ایران: از آغاز تا طلوع دولت صفوی

تاریخ تشیع در ایران: از آغاز تا طلوع دولت صفوی
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 44 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 44 رای
عمده پژوهش‌های جعفریان درباره تاریخ تشیع است. زمینه‌های دیگر پژوهش‌های وی عبارت اند از: تاریخ سیاسی صدر اسلام، تاریخ تشیع و تاریخ دوره صفوی. کتاب‌هایی چون تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا و سیره خلفا)، تاریخ تشیع در ایران، اطلس شیعه و نیز سیاست وفرهنگ روزگار صفوی از جمله کارهایی است که در این زمینه‌ها منتشر کرده‌است. در زمینه تاریخ معاصر نیز کتاب جریانها و سازمان‌های مذهبی سیاسی بین سالهای ۱۳۲۰ – ۱۳۵۷ را نوشته‌است. مجموعه مقالات جعفریان در هجده مجلد به چاپ رسیده‌است. آثار چندی نیز به عنوان تصحیح و ترجمه از وی انتشار یافته‌است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
mtabrizi
mtabrizi
1395/04/25

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تاریخ تشیع در ایران: از آغاز تا طلوع دولت صفوی

تعداد دیدگاه‌ها:
92
سوى وى آمد و یک نیمه او را بینداخت، و این نتیجه ستمى بود که در باره صاحب میدان روا میداشت." منظور وى از صاحب میدان در این سخن، على بن ابى طالب رضى الله عنه بود زیرا جماعتى بر آن رفته ‏اند که على را در قصر کوفه بخاک سپرده ‏اند."( مروج ‏الذهب/ترجمه،ج‏2،ص:30،29)
این بود روایت مسعودی در مروج الذهب و ادعای کتاب ها و روایت های زیاد در مورد جنایات زیاد بن ابیه در استخر!!(دروغ وغلو بی شرمانه نویسنده نادان)!!! که نویسنده جاعل خوانندگان خویش را بدان ارجاع می داده است!!
سفارش علی (ع) درباره نحوه برخورد با ایرانیان
آیا می دانید دلیل اینکه در زمان علی (ع) زیاد بن ابیه با توجه به شورش مردم فارس و کرمان با آنها به نرمی و خوبی رفتار کرد چه بود؟دلیل این امر دستور و سفارش علی (ع) بوده است همچنانکه در نهج البلاغه آمده است:
حکمت 468(علی ع) به زیاد بن ابیه فرمود، هنگامى که او را به جاى عبد الله بن عباس به فارس و اعمال آن مى‏فرستاد و این سخن دراز است، امام او را از گرفتن خراج پیش از موعد منع مى‏کند. و نیز مى‏گوید: عدالت را به کار بند و از ستم و بیداد حذر کن زیرا ستم رعیت را آواره مى‏کند و بیدادگرى(ستم)، شمشیر را فرا مى‏خواند.(=ستم، باعث ایجاد دشمنی و جنگ است) ( ترجمه‏نهج‏البلاغه(آیتى)، صفحه‏ ى 1035)
این است چهره و مرام واقعی امیرمومنان علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه)حال از خوانندگان محترم می خواهم این واقعیت ها را با جعلیات آن جاعلان ملعون قیاس کنند.و پی ببرند به عزمت مولا علی (ع) و همچنین خواری و ذلت دشمنان جاعل و حیله گر او!
او آیت پیمبر ما بود روز حرب از ذوالفقار بود و ز صمصام آیتش
گنج خدای بود رسول و، ز خلق او گنج رسول خاطر او بود و فکرتش
هر کو عدوی گنج رسول است بی گمان جز جهل و نحس نیست نشان سلامتش
شیر خدای را چو مخالف شود کسی هرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتش
شیر خدای بود علی، ناصبی خر است زیرا همیشه می‌برمد خر ز هیبتش
هرکه آفت خلاف علی بود در دلش تو روی ازو بتاب و بپرهیز از آفتش
لیکن چو حرمت تو بدارد تو از گزاف مشکن، ز بهر حرمت اسلام، حرمتش
اندر مناظره سخن سرد ازو مگیر زیرا که نیست جز سخن سرد آلتش
چون علم نیستش که بگوید، جز این محال چون بند سخت گشت چه چیز است حیلتش؟
دشنام دارد او همه حجت کنون ولیک روزشمار که شنود این سست حجتش؟
(ناصرخسرو)
خوانندگان گرامی باید بدانند که زیاد بن ابیه(زیاد بن سمیه(نام مادر زیاد))- تا یک چند در زمان علی (ع) سمت جانشینی ابن عباس پسر عموی حضرت که والی بصره بود را دارا بود.(بدلیل کاردانی که پیش از آن از خود ثابت کرده بود.در پیش از علی (ع) و همچنین احتمالاً رابطه او با ایرانیان از طرف مادر- داستان مادر زیاد که مربوط به وقایع جاهلیت است مشهور می باشد -والی بصره بر کل سرزمین ایران در آن زمان نظارت داشته اند-)بعد از شورش فارس و کرمان همانطور که آمد ابن عباس بدستور علی (ع)او را بدانجا فرستاد و همانطور که ذکر شد او با تدبیر و هوشیاری و بدون جنگ و خونریزی ولایت فارس و کرمان را آرام کرد و بعد به شهر استخر رفت و همانجا ماندگار شد تا زمان خلافت معاویه بن ابی سفیان رسید و علی (ع) به فیض شهادت نائل آمد.و معاویه بعد از صلح با امام مجتبی (ع) بر کار خلافت قرار گرفت و استوار شد.در این زمان معاویه به زیاد که همچنان در ایالت فارس و شهر استخر در یکی از قلعه ها محصور شده بود نامه می نویسد و او را به سوی خویش دعوت می کند.زیاد تا مدتی مقاومت می کند ولیکن اسیر زور و زر معاویه می شود و تهدید معاویه در مورد پسرانش در او اثر می کند و زیاد خودش را به معاویه می رساند و در خدمت معاویه قرار می گیرد معاویه برای اینکه او را پیش از پیش به خود نزدیک کند در رفتاری زشت مجلس می آراید و عربی که در جاهلیت شراب فروش بود و میهمانان سرشناسی از عربان را بدانجا دعوت می نماید برای گواهی دادن به اینکه زیاد پسر ابوسفیان است.و در آنجا زیاد را که تا آن زمان بخاطر اختلاف در کیستی پدرش به نام زیاد پسر پدرش(ابن ابیه) صدا می نمودند به ابوسفیان ملحق می گرداند و مدعی می شود که با هم برادر هستند!!از آنزمان به بعد زیاد را پسر ابوسفیان خواندند(زیاد بن ابوسفیان)-زیاد زین پس چون گمان کرد پسر ابوسفیان می باشد.خوی عصبیت عربی در او شعله ور شد.زیاد بعد از پیوستن به معاویه در گردشی 180 درجه از علی (ع) می برد و به معاویه دل می سپارد و در صف دشمنان ناصبی و سرسخت امیرالمومنین علی (ع) قرار می گیرد.بدین منوال معاویه به او مسئولیت های خطیری از جمله ولایت بر بخش های وسیعی از سرزمین های اسلامی می دهد و او هم انصافاً در امر قدرت بخشیدن به پادشاهی معاویه بن ابی سفیان هیچ گونه کوتاهی نمی ورزد.از این به بعد است که خلق و خوی زیاد که در خدمت معاویه قرار گرفته بشدت سخت و خشن می شود(تا پیش از پیوستن به معاویه چنین نبود) و او در پی خدمت گذاری به معاویه از هیچ گونه جنایتی دریغ نمی ورزد و دستش را به خون های بی گناهان خصوصاً شیعیان علی (ع) آلوده می کند.پسر او همان عبیدالله معروف (عبیدالله بن زیاد- لعنته الله علیه) از قاتلان حسین بن علی (ع) سید الشهدا است.(بنگرید به: تاریخ‏ الطبری -ترجمه / ج‏6،ص: 2697-- 2723تا2726-- 2732تا 2737 -- ،ج‏7،ص:2780-2782تا2866---آفرینش وتاریخ/ترجمه،ج‏2،ص:898----مروج ‏الذهب/ترجمه،ج‏2،ص:10تا 13)
آنچه نویسنده مقاله ادعا کرده و خوانندگان مقاله اش را به کتاب مروج الذهب اثر مورخ سرشناس اسلامی مسعودی ارجاع می دهد در واقع رفتارهای زیاد بن ابیه در زمان خلافت معاویه بن ابی سفیان است نه در زمان خلافت علی (ع) و هیچ ربطی به شهر استخر و همچنین کتاب ها و روایت های زیاد در آن مورد ندارد!! که هم اکنون بیاید:
آدرسی که نویسنده جاعل داده است)روایت مسعودی:-"بسال پنجاه و سوم زیاد بن ابیه در ماه رمضان در کوفه بمرد. کنیه وى ابو- المغیره بود، وى به معاویه نوشته بود که عراق را بدست راست خود مضبوط داشته و دست چپش فارغ است. معاویه حجاز را نیز بدو داد. وقتى مردم مدینه از حکومت وى خبر دار شدند کوچک و بزرگ در مسجد پیمبر صلى الله علیه و سلم فراهم آمدند و بخداوند استغاثه کردند و سه روز به قبر پیمبر صلى الله علیه و سلم پناهنده شدند، زیرا از ظلم و خشونت وى خبر داشتند، آنگاه در دست زیاد دانه ‏اى پدید آمد که آن رابخارانید که سر گشود و تیره شد و آکله‏اى سیاه شد و از علت آن در گذشت. در این هنگام پنجاه و پنج سال و بقولى پنجاه و دو سال داشت و در ثویه کوفه بخاک رفت.وقتى زیاد جماعتى از مردم را بر در قصر خود بکوفه فراهم آورده بود و آنها را به لعن "على" ترغیب میکرد و هر که دریغ میکرد سر و کار وى با شمشیر بود!!
عبد الرحمن بن سایب نقل کرده گوید: "من حضور یافتم و بمیدان رفتم و جماعتى از انصار نیز با من بودند، در آن حال که با جماعت نشسته بودم، چشمم گرم شد و بخواب دیدم که چیز درازى میآید گفتم: "این چیست؟" گفت: "من نقاد ذو الرقبه هستم و مرا بسوى صاحب این قصر(زیاد) فرستاده اند." وحشت زده از خواب بیدار شدم و ساعتى نگذشت که یکى از قصر بیرون آمد و گفت: "بروند که امیر(زیاد) گرفتار است." معلوم شد بلیه ‏اى که گفتیم بدو رسیده است." عبد الله بن سائب ضمن اشعارى در این باب گوید "(زیاد)از قصدى که در باره ما داشت دست بر نمیداشت تا نقاد ذو الرقبه
بود. در همین سال ابن عباس از آن پس که از کوفه به بصره باز گشت به دستور على، زیاد را سوى فارس و کرمان فرستاد.
سخن از اینکه چرا زیاد به فارس فرستاده شد؟
عمرو گوید: وقتى ابن حضرمى کشته شد و مردم درباره على اختلاف کردند مردم فارس و کرمان به طمع افتادند که خراج را بشکنند و مردم ناجیه بر عامل خویش بشوریدند و عاملان خویش را برون کردند.
على بن کثیر گوید: وقتى مردم فارس از دادن خراج ابا ورزیدند على درباره کسى که ولایتدار فارس شود با کسان مشورت کرد، جاریه بن قدامه گفت: "اى امیر مؤمنان! مى‏خواهى مردى سخت سر و سیاستدان و با کفایت را به تو نشان دهم؟" گفت: "کى؟" گفت: "زیاد" گفت: "این کار از او ساخته است." و او را ولایتدار فارس و کرمان کرد و با چهار هزار کس آنجا فرستاد که بر ولایت تسلط یافت و به استقامت آمدند.
شعبى گوید: وقتى مردم جبال بشوریدند و خراج دهان طمع آوردند که خراج را بشکنند و سهل بن حنیف را که عامل على بود از فارس برون کردند، ابن عباس بدو گفت: "کار فارس را کفایت مى‏کنم." آنگاه سوى بصره رفت و زیاد را با گروهى بسیار سوى فارس فرستاد که به کمک آنها بر فارس تسلط یافت و خراج دادند
ادامه روایت طبری در(چگونگی سرکوب شورش مردم فارس و از بین بردن آن توسط زیاد بن ابیه):
پیرى از مردم استخر گوید: پدرم مى‏گفت: "زیاد را دیدم که سالار فارس بود و ولایت یک پارچه آتش بود، زیاد چندان مدارا کرد که مانند پیش به اطاعت و استقامت آمدند و به جنگ نپرداخت. مردم فارس مى‏گفتند: رفتار این عرب همانند رفتار خسرو انوشیروان بود که نرمش و مدارا مى‏کرد و مى‏دانست چه کند." گوید: وقتى زیاد به فارس آمد کس پیش سران ولایت فرستاد و کسانى را که‏ به یارى وى آمدند وعده داد و آرزومند کرد، جمعى را نیز بیم داد و تهدید کرد، بعضى را به جان بعضى دیگر انداخت، بعضى‏ها خطر گاه دیگران را گفتند، گروهى گریختند، گروه دیگر به جاى ماندند. بعضى‏شان بعضى دیگر را بکشتند و فارس بر او راست شد، اما با گروهى مقابل نشد و جنگى نکرد. در کرمان نیز چنین کرد. آنگاه به فارس باز گشت و در ولایتهاى آنجا بگشت و بکسان وعده‏هاى خوب داد تا مردم آرام شدند و ولایت به استقامت آمد. سپس سوى استخر رفت و آنجا فرود آمد و میان بیضا و استخر قلعه‏اى استوار کرد که قلعه زیاد نام گرفت و اموال را آنجا برد. بعدها منصور یشکرى آنجا قلعه گى شد و اکنون قلعه منصور نام دارد. پس از آن سال چهلم در آمد.( تاریخ ‏الطبری- ترجمه / ج‏6،ص:2675 تا2673)
نتیجه گیری:
اما دلیل این شورش همانطور که مورخانی چون طبری نوشته اند تحرکات خوارج بعد از حنگ نهروان و طمع کردن خراج دهندگان بوده است.نه حاکم ستمگر علی (ع)!؟ آنگونه که نویسنده مقاله نوشته است!علت معروف شدن زیاد بن ابیه به خسرو انوشیروان خوی نرمش و مدارای وی در زمان علی (ع) بوده است نه خوی ستمگری او!در زمان علی ع
مردم را لگدکوب نکرد ولی شورش مردم فارس را سرکوب کرد بدون هیچگونه جنگ و خونریزی و سپاهیان او هیچ جنایتی انجام ندادند!در ضمن طبری به هیچ وجه شورش در ایران در زمان علی(ع) را بیشتر ندانسته.این هم دروغی بربافته از سوی نویسده جاعل می باشد.این نویسنده دروغگو حتی در این مورد به سخن مرحوم زرین کوب توجه نکرده که ایشان در مورد زیاد بن ابیه در زمان علی ع گفته بود:( زیاد به هوشیاری، آن دو ولایت را امن کرد و به آشوب و شورش پایان داد)
همانطور که در این روایت مشاهده نمودید علی (ع) برای فرستادن زیاد به فارس و کرمان با دیگران مشورت کرد تا بهترین انتخاب ممکن را انجام دهد. برای پی بردن به ارزش کار امیرالمومنین علی (ع) این رفتار علی (ع) را با رفتار خلیفه سوم عثمان مقایسه کنید که جوانی نوسال(ابن عامر) را به امارت می فرستد و او هم(ابن عامر) یک همچین کشتار بی رحمانه ای به دلیل یک سوگند! در آن شهر(استخر) بوجود می آورد.
اما این گفتار نویسنده ی کذاب و جاهل مقاله که گفته است:" در مورد جنایات و کشتار مردم استخر توسط زیادبن ابیه کتابها و روایات زیادی نوشته و نقل شده است"((روجوع کنید به کتاب مروج الذهب،جلد دوم ص 29).----کذب محض و دروغ آشکار است.
على بو طالب رضوان اللّه علیه از حرب جمل و صفّین و نهروان با هیچ غزاتى نپرداخت‏(نقض، ص: 153)"8"
3-احتمال دیگر خلط در روایات و اطلاعات ناقص و کم می باشد.و.......
به طور نمونه ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال ذیل عنوان "فتوحات روزگار عثمان" می‏نویسد:
فتوحات روزگار عثمان:
"سپس جنگ شاپور و گشودن آن شهر در منطقه فارس صورت گرفت و فرمانده آن عثمان بن ابى العاص بود و در سال بیست و نهم فتح افریقیه به فرماندهى عبد الله بن ابى سرح بود و سپس جزیره قبرس به فرماندهى معاویة بن ابى سفیان گشوده شد.در این هنگام مردم استخر از اطاعت دست کشیدند و سرپیچى کردند و یزدگرد شاه با گروهى از ایرانیان آنجا آمد.عثمان بن ابى العاص و عبد الله بن عاص به جنگ ایشان رفتند و پیروزى از مسلمانان بود یزدگرد به خراسان گریخت‏".(اخبارالطوال/ترجمه،ص:175)
با توجه به این‏که سرکوبی این شورش شهر استخر فارس که در زمان عثمان بن عفان خلیفه سوم صورت گرفته است.نام فردی به اسم عبدالله بن عاص وجود دارد احتمال دارد "ابن بلخی" این روایت را دیده و نام "عبدالله بن عاص" عامل عثمان را با "عبدالله بن عباس" عامل علی (ع) اشتباه گرفته است.و گمان کرده این اتفاق در زمان علی (ع) بروز کرده است.به این نوع اشتباه خلط در روایات گفته می شود.
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد؟
جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
این دین هدی را به مثل دایره ای دان
پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
(کسایی)
 
روایت زیاد بن ابیه و رفتن او به فارس و کرمان و شهر اصطخر(استخر):
همچنین که آمد نویسنده ناشناخته این مقاله در مورد زیاد بن ابیه این مطلب را نگاشته است: در مورد دیگر که مردم استخر شورش کردند، امام علی "زیادبن ابیه" که از خونخواری و آدمکشی به انوشیروان دوم لقب گرفته بود به آنجا گسیل داشت تا به سرکوبی این قیام بپردازند. در مورد جنایات و کشتار مردم استخر توسط زیادبن ابیه کتابها و روایات زیادی نوشته و نقل شده است(روجوع کنید به کتاب مروج الذهب،جلد دوم ص 29)
- در سال 39 هجری مردم فارس و کرمان نیز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر امام علی را از شهر خود بیرون کردند. امام علی مجددا زیادابن ابیه را به آنجا گسیل داشت و لشکریان وی از هیچ جنایتی فروگذاری نکردند. (تاریخ طبری، جلد 6، ص 2657 و یا فارسنامه، ص 136)
وهمچنین گفته است:
طبری مینوسید : چونکه شورش‌ها در زمان خلافت علی در ایران بسیار شده بود در سال 39 هجری "زیاد ابن سمیه" که در بصره به جای عبدالله عباس نشسته بود به فرمان علی جهت سرکوب شورشیان راهی خوزستان و پارس شد.
طبری می‌گوید (مردم را لگد کوب کردند و از ایشان خراج گرفتند.)) در اثر سرکوب شورشیان پارس به دست "زیاد" امام علی حاکمیت پارس را طی نامه‌ای به وی داد. طبری شورش در ایران در زمان علی را بیشتر از هر زمان می‌داند.-------
پاسخ:
این شخص یاوه های خویش در مورد(شورش ایالت فارس-و رفتن زیاد بن ابیه) را چندین بار در جاهای مختلف مقاله اش ذکر کرده و تکرار نموده است.همه اینها نشان می دهد این شخص دچار کمبود منابع برای علی ستیزی شده و و به همین دلیل یک مسأله را چندین نوبت و در جاهای مختلف ذکر کرده و تکرا نموده است برای بزرگ نمائی و القای زیاد بودن شورش- همانطور که پیش از این گفته شد مشخص شد که شورش شهر استخر-ایالت فارس و همچنین کرمان در زمان حضرت علی (ع) یکبار بیشتر نبوده است(آنهم بوسیله زیاد بن ابیه برطرف شد) و ادعاهای نویسنده جاعل در مورد چندبار بودن آن حقیقت ندارد.چنانکه مشاهد می کنید. اما برای اینکه جعلکاری ها و حقیر بودن نویسنده این مقاله بر شما مشخص شود بنده سخن طبری را در این مورد عیناً و کامل نقل می کنم بعد هم به نقد دروغ های نویسده مقاله جعل پردازانه خواهم پرداخت:
روایت طبری:-شعبى گوید: وقتى على علیه السلام نهروانیان را بکشت بسیار کسان با وى مخالف شدند و ولایت آشفته شد و بنى ناجیه به مخالفت وى برخاستند. ابن حضرمى به بصره آمد، مردم اهواز بشوریدند و خراج‏پردازان طمع آوردند که خراج را بشکنند. پس از آن سهل بن حنیف عامل على را از فارس بیرون کردند. ابن عباس به على گفت: "کار فارس را به وسیله زیاد سامان مى‏دهیم." على دستور داد که زیاد را آنجا فرستد. و زیاد را با جمعى بسیار به فارس فرستاد که مردم فارس را سرکوب کرد و خراج دادند. -( تاریخ‏ال طبری- ترجمه / ج‏6،ص:2657)
طبری در ادامه کل ماجرا و جزئیات آن را تشریح می کند و اینگونه می نویسد:
" در این سال عاملان على بر ولایات همانها بودند که به سال سى و هشتم بوده بودند. بجز ابن عباس که در این سال در بصره نبود و زیاد را که عنوان زیاد پسر پدرش به او داده بودند جانشین کرده بود، او را بر خراج گماشته بود و کار قضا را به ابو الاسود دؤلى داد
یکی از اختلاف های حضرت علی (ع) با عثمان همین ابن عامر بوده است:
روایت طبری:- "(راوی)گوید: سعد برفت و به نزد على رسید که میان قبر و منبر بود و بدو گفت: "اى ابا- حسن پدر و مادرم به فدایت! براى کار خیرى پیش تو آمده‏ام که کس براى نظیر آن پیش کس نرفته، خویشاوندى عموزاده‏ات را رعایت کن درباره او بزرگوارى کن و جانشرا حفظ کن که کارها چنان میشود که خواهى، خلیفه(عثمان) گفته که رفتار پسندیده پیش میگیرد." على گفت: "اى ابو اسحاق خدا از او(عثمان) بپذیرد بخدا من چندان از او(در فقره آشوب مردم علیه عثمان-برای حفظ آرامش) دفاع کرده‏ام که اینک به شرم اندرم، اما مروان و معاویه و عبد الله بن عامر و سعید بن عاص این وضع را که مى‏بینى براى وى(عثمان) پیش آورده ‏اند. وقتى نیک خواهى مى‏کردم و به او مى‏گفتم دورشان کند با من دورویى مى‏کرد تا چنین شد که مى‏بینى." گوید: در این اثنا محمد بن ابى بکر بیامد و آهسته با على سخن کرد و على دست مرا گرفت آنگاه برخاست و مى‏گفت: "از توبه ‏اش چه سود؟." گوید: بخدا به خانه‏ام نرسیده بودم که بانگ برخاست که عثمان کشته شد."(تاریخ‏الطبری-ترجمه/،ج‏6،ص:2266)
بیزاری علی (ع) از ابن عامر و معاویه و..:
روایت طبری:-"عبد الله بن عتبه بنقل از ابن عباس گوید: عثمان مرا خواست و سالار حج کرد سوى مکه رفتم و کار حج را بپا داشتم و نامه‏اى را که عثمان براى مردم نوشته بود بر آنها فرو خواندم آنگاه به مدینه آمدم که با على بیعت کرده بودند و در خانه ‏اش پیش او رفتم، مغیرة بن شعبه آنجا بود و با وى خلوت کرده بود مرا بیرون نگهداشت تا مغیره از پیش وى برفت بدو گفتم: "مغیره چه مى‏گفت؟"--(علی) گفت: "نوبت پیش به من مى‏گفت عبد الله بن عامر و معاویه عاملان عثمان را بفرست و آنها را در کارشان نگهدار که براى تو از مردم بیعت گیرند و ولایات را آرام کنند و مردم را ساکت کنند. این را از او نپذیرفتم و گفتم: به خدا اگر فقط لختى از روز بباشم به رأى خویش کار مى‏کنم و این جمع و امثال آنها را به کار نمى‏گمارم!"( تاریخ‏الطبری -ترجمه / ج‏6،ص:2341)
در این پست هم اشاراتی بدین موضوع کرده ام.برای دیدن این پست اینجا را کلیلک کنید.
چرا حکومت علی (ع) کوتاه مدت بود؟(بخاطر دفاع از مظلومان-ایرانیان)
به گفته بسیاری از صاحب نظران اگر علی (ع) پیشنهاد مغیره را قبول می کرد.حکومت او دوامی طولانی داشت.ولیکن ایمان علی (ع) و پایبندی او به اجرای عدالت و همچنین خصلت جوانمردی او مانع قبول این پیشنهاد شد.به عبارت دیگر باید گفت علی (ع) بخاطر دفاع از مظلومان که در اینجا ایرانییان بوده اند.پایه های حکومت خویش را سست کرد.آیا نباید ما ایرانیان ممنون علی (ع) بخاطر بیدادستیزی هایش و مبارزه او با امثال ابن عامر ها و معاویه ها (دشمنان درجه یک ایرانیان)باشیم؟(دریغا که چشمان عده ای از دیدن حقایق کور و نابیناست)-در ادامه انشالله نمونه های دیگری ذکر خواهم کرد.
2-(اگر نویسنده فارسنامه متمایل به شیعه بوده)--فضیلت سازی! -ممکن است قصد نویسنده کتاب فارسنامه اگر فرض کنیم متمایل به مذهب شیعه بوده، ساختن روایتی در مورد علی (ع) بوده که بتوانند با آن به پیروان مکتب خلفا مباهات کنند!!-
طبری بعد از ذکر جنگ جمل ولایت دادن علی(ع) به(عبدالله) ابن عباس را ذکر می کند و می گوید:" على، ابن عباس را(بعد از جنگ جمل) امیر بصره کرد و زیاد را بر خراج و بیت المال گماشت و به ابن عباس گفت به مشورت وى کار کند."(تاریخ ‏الطبری- ترجمه/ ج‏6،ص:2477-------
2-دیگر تناقض گفته ابن بلخی تعارض داشتند روایت او با روایت فرستادن زیاد بن ابیه به فارس و کرمان توسط علی (ع) است.
ابن بلخی بجز آن روایتی که در مورد شورش استخر آوردم گزارش دیگری در مورد شورش دوباره در استخر و ایالت فارس (پارس)(در زمان علی (ع) و بعد از او) نیاورده است.و همچنین در این گزارشی که آوردم گفته است:" ( 35یا 36هجری-بعد از کشته شدن عثمان)-عبد اللّه بن عبّاس لشکر آنجا کشید و اصطخر به قهر بگشاد و خلایقى بى‏اندازه بکشت و چون این آوازه به دیگر شهرهاء پارس افتاد هیچ کس، سر بر نیارست آوردن، جمله صافى و مستخلص ماند(یعنی بعد از این واقعه(لشکرکشی خیالی ابن عباس به استخر) دیگر مردم ایالت فارس شورش نکردند). " فارسنامه ص278)---اگر بخواهیم روایت پوچ ابن بلخی را بپذیریم. با گزارش تاریخی که تمام مورخان معتبر پیش از او آورده اند-یعنی فرستادن زیاد بن ابیه به فارس و کرمان در سال 39 هجری که آن را به اتفاق تأیید کرده اند به مشکل بر می خوریم.و آشکارا دچار تناقض می شویم.چرا که ابن بلخی بعد ازادعای شورش خیالی در سال 35یا 36 هجری می گوید دیگر هیچ شورشی در ایالت فارس(پارس) رخ نداده است!(البته آن مورخان همان یک مورد شورش پارس و کرمان و استخر در زمان علی (ع))را که زیاد بن ابیه بدانجا فرستاده شد ذکر کرده اند یعنی در سال 39 هجری و چیزی غیر از این نگفته اند.)پس با زهم سخن بی پایه واساس ابن بلخی باطل است.حال چگونه شخصی چون شادروان زرین کوب بر اساس روایت جعلی ابن بلخی اینگونه می نویسد:"35 هجری: چنانکه بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش برآوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علی عصیان آنها را به شدت سرکوب کرد..........بعد به تواریخ دیگر استناد می جوید و می نویسد: 39 هجری: و علی ناچار شد برای رفع این آشوب زیاد بن ابیه را به ولایت فارس و کرمان منصوب کند "------و متوجه تناقض بدین آشکاری نشده است خدا بهتر می داند؟!!
3- ابن بلخی در ادامه سخن خویش گفته است:" و هر روز اسلام ایشان زیادت مى‏شد، تا همگان، برگذشت روزگار، مسلمان شدند.و در پارس(فارس)، تا اسلام ظاهر شدست، همگان مذهب سنّت و جماعت داشته‏اند و مبتدعان ، آنجا، ثبات نیابند و تعصّب مذهب گبرى(زردتشتی)، ندانند!!"(فارسنامه ابن بلخى، ص: 277)
این بخش از سخن ابن بلخی هم با سخنان دیگر جغرافیدانان و مورخان مخالف است!"6"
مقدسی (م.قرن چهارم) که خود به فارس سفر کرده در کتاب معروف جغرافیایش(احسن ‏التقاسیم) در مورد فارس می گوید:"رسم مجوسان در آن آشکارا است‏--- مجوسان در آنجا از یهودیان بیشترند، نصارا نیز اندکى هستند-و همچنین در مورد شیراز (از شهرهای ایالت فارس)می گوید:آداب گبران بکار برده میشود(بنگرید به:احسن ‏التقاسیم- ترجمه / ،ج‏2،ص:630و640و653)
مسعودی (م. 346) مورخ مشهور اسلامی در مورد فارس و آتشکده هایش و احترام زردتشتیان در قرن چهارم می گوید: "در شهر شاپور فارس نیز آتشکده‏اى هست که آنرا محترم میدارند و دارا پسر دارا ساخته است.در شهر گرو فارس نیز که گلاب کورى از آنجا آرند و بدانجا منسوب است آتشکده‏اى هست که اردشیر پسر بابک ساخته است من این آتشکده را دیده‏ام که تا شهر یک ساعت راه فاصله دارد و بر کنار چشمه‏ایست و عید مخصوص دارد و یکى از گردشگاههاى فارس است(‏مروج ‏الذهب- ترجمه /ج‏1،ص:606،605)
باز همو گفته:" یستاسف آنرا(آتش را) بشهر دارابجرد فارس آورد و اطراف آتشکده را ولایتى کرد و این آتش بوقت حاضر یعنى بسال سیصد و سى و دو آزر- جوى نام دارد یعنى آتش نهر، زیرا در پارسى قدیم آزر یکى از نام‏هاى آتش و جوى نام نهر است و مجوسان(زردتشتیان) این آتش را بیشتر از همه آتش‏ها و آتشکده‏هاى دیگر احترام میکنند."( مروج ‏الذهب- ترجمه / ،ج‏1،ص:604)
به گفته اصطخرى(استخری) در قرن چهارم هجرى "هیچ ناحیتی و هیچ شهری در فارس بى آتشگاه نیست و آن را حرمت دارند". وى از آن جا که خود از اهالى این منطقه، یعنى فارس است به خوبى توانسته ترسیمى روشن از وضعیت آتشکده هاى این نواحى داشته باشد. گویا برخى از آتشکده ها هم، بازسازى شده بود، مانند آتشکده بارین در کاریان فارس. از آتشکده هاى دیگر که استخرى نام برده مى توان به این ها اشاره کرد: شبر خشین در باب ساسان، گنبد کلوشن در کازرون، آتشکده چفته، آتشکده کلازن (کلارودن) در شیراز ، آتشکده مسویان. در زمان استخرى پاره اى از رسومات هم چنان در این آتشکده ها جارى بود. به گزارش وى زرتشتیان زیادى در فارس بودند.(المسالک و الممالک(اصطخرى)،چاپ مصر، ص: 68 و 74)
و همچنین ابن حقول(م. قرن چهارم) جغرافیدان معروف مسلمان گزارشی شبیه به اصطخری دیگر جغرافیدان مشهور دارد.(بنگرید به: صورة الارض، ج‏2، ص: 265،273،274)
از آتشکده های روشن فارس که تا قرن ششم از آن ها گزارش در دست داریم، آتشکده "بجرة" می باشد که دارا، پادشاه هخامنشی آن را ساخته بود و به گفته ادریسی زردشتیان به آن قسم یاد می کردند. وی از آتشکده بارین نزدیک برکه گور، آتشکده سیوخشین نزدیک دروازه شاهپور، آتشکده جنبذ کاووس (گنبد کاووس)، آتشکده های بزرگی در کازرون، شیراز، هرمز و روستای سوکان نزدیک شیراز که مورد احترام اهالی فارس بود، نام می برد (ادریسی، محمد بن محمد، نزهة المشتاق فی اختراق الآفاق، ج 1، ص 425)
همچنان که مشاهده نمودید روایت ابن بلخی از هر لحاظ ایراد و اشکال دارد.پس روایت او بی پایه و اساس است و هیچگونه اعتباری ندارد.بلکه جعلی آشکار در نقل تاریخ است.
از اشخاص دیگری که در این مورد اظهار نظر کرده اند آقای علی میرفطروس می باشد.او در این مورد گفته است"7". "مردم فارس و کرمان و اصطخر در زمان خلافت علی شورش کردند که علی برای سرکوب آنان، زیاد بن ابیه را به سوی فارس و کرمان و عبدالله بن عباس را به سوی اصطخر فرستاد"؟؟
بنظر می آید جناب میرفطروس متوجه تضاد بین روایت فرستاده شدن زیاد بن ابیه و روایت فارسنامه شده ولیکن ایشان که خواسته از این روایات نهایت استفاده اسلام ستیزانه و علی ستیزانه را ببرد دست به فریبکاری می زند و مسأله را طوری بیان می کند که به نظر بیاید شهر اصطخر جدای فارس است.یا خواسته است طوری جلوه دهد که مثلاً فارس یک شهر؟!!! و اصطخر(استخر) هم شهری دیگر است.
در حالی که در ایران آنزمان شهری به نام فارس(پارس) وجود نداشته و فارس یک ایالت(استان) بوده داری هفت یا پنج کوره(معرب خوره:به معنای شهرستان)که استخر(اصطخر) یکی از شهرستان ها و بخش های مهم آن بوده است!بهتر بود جناب میرفطروس حداقل سخن خود ابن بلخی را می خواند!
ابن بلخی در این باره می نویسد:
--صفت کورت‏هاء پارس(فارس)‏
ولایت پارس(فارس) [را] پنج کورة(شهرستان) است، هر کورتى به پادشاهى کى نهاد آن کورت، به آغاز، او کرده است، باز خوانده‏اند. برین جملت:
1-کوره اصطخر 2- کوره دارابجرد 3-کوره اردشیر خوره 4- کوره شاپور خوره 5- کوره قباد خوره. و هر کورتى [را] ازین پنج کورت، چند شهر و نواحى است چنانک یاد کرده آید.( فارسنامه ابن بلخى، ص: 286)
و یاقوت حموی گفته است:خوره‏هاى فارس را برخى پنج و برخى هفت دانند که بزرگترین آنها خوره(شهرستان) استخر است‏( معجم البلدان- ترجمه / ج‏1، ص: 264)دیگر جغرافیدانان هم همین تقسیمات را بکار برده اند.(م)
چرا اینگونه روایت ها ساخته می شود؟
بنده در این باره چند احتمال می دهم که از احتمالات دیگر امکانش بیشتر است.که بدین ترتیب است:
1-(اگر نویسنده فارسنامه سنی بوده)-موجه ساختن رفتار شیخین(ابوبکر،عمر،عثمان) با ساختن روایتی مشابه برای اهل بیت (ع) مخصوصاً علی (ع)
این روایت را در مورد خلافت عثمان خلیفه سوم و رفتار عمال او ذکر کرده اند:
در مورد ابن عامر عامل کشتار استخردر خلافت عثمان--طبری می نویسد:"پس عثمان عبد الله بن عامر را بخواند و عامل بصره کرد و عبید الله بن معمر را سوى فارس فرستاد و عمل او را به عمیر بن عثمان بن سعد داد. ...............، فارس بشورید و بر ضد عبید الله بن عمرو قیام کرد و مردم در استخر بر ضد او فراهم شدند و عبد الله کشته شد و سپاه او هزیمت شد و خبر به عبد الله بن عامر رسید که مردم بصره را به حرکت دعوت کرد و مردم با وى روان شدند، مقدمه وى با عثمان بن ابى العاص بود.در استخر با آن جمع تلاقى شد و بسیار کس از آنها بکشت که هنوز از آن به ذلت درند"( تاریخ‏الطبری- ترجمه / ،ج‏5،ص:2111)
خود صاحب فارسنامه تعداد کشته شدگان در استخر بوسیله عبدالله بن عامر عامل عثمان خلیفه سوم را"چهل هزار نفر خارج از(بجزء) مجهولان(شناخته نشده ها) می داند.! "و دلیل آنرا قسم خوردن ابن عامر برای کشتار ذکر می کند!! ( فارسنامه ابن بلخى، ص: 277)
عبدالله بن عامر پسر دائی عثمان خلیفه سوم و از تبار بنی امیه بوده در زمانی که عثمان او را به حکومت بصره نهاد جوانی بیست و پنج سال بوده است. (تاریخ‏الطبری/،ج‏5،ص:2109-- أسدالغابة،ج‏3،ص:184)علی (ع) زمانی که به خلافت رسید او را از کار برکنار کرد-ابن عامر گریخت و اصحاب جمل را بر ضد علی (ع) بسیار یاری کرد و در جنگ جمل بر ضد علی (ع) شرکت کرد و بعد از آن به معاویه پیوست.معاویه بعد از رسیدن به خلافت دوباره او را حاکم بصره گردانید.(امامت‏ وسیاست/ترجمه/ ص:119،84-- تاریخ ‏الطبری- ترجمه / ،ج‏7،ص:2726 / ،ج‏6،ص:2371-ص:2359-ص:2357-ص:2467)
خواسته من از خوانندگان محترم این است.که برای درک بهتر مطالب کل مطلب را کامل و با تأمل بخوانند.چرا که بنده برای آشکار شدن واقعیات و پرده برداری از دروغگویی های جاعلان بسیاری از روایات را با متن اصلی آن آورده ام.تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
علی (ع) فرمود:"به خداوند سوگند اگر این شمشیرم را بر مغز مؤمن فرود آورم که او مرا دشمن بدارد، هرگز با من دشمنى نخواهد کرد، و اگر همه دنیا را بکافر بدهم که مرا دوست بدارد، او مرا دوست نخواهد داشت و این موضوع بر زبان رسول گذشت که فرمود مؤمن ترا دشمن نمى‏دارد و کافر با تو دوست نمى‏شود، زیان کردند آنها که ظلم نمودند و دروغ بستند."(الغارات/ترجمه،ص:42)
نویسنده این مقاله نخست این چنین نوشته و ادعا کرده است:
در زمان امام علی، مردم استخر چندین بار قیام کردند. امام علی در یکی از آن موارد "عبدالله بن عباس" را در راس لشکری به آ"جا گسیل داشت و شورش تودهها را در سیل خون فرونشاند (فارسنامه ابن بلخی،ص 136). در مورد دیگر که مردم استخر شورش کردند، امام علی "زیادبن ابیه" که از خونخواری و آدمکشی به انوشیروان دوم لقب گرفته بود به آنجا گسیل داشت تا به سرکوبی این قیام بپردازند. در مورد جنایات و کشتار مردم استخر توسط زیادبن ابیه کتابها و روایات زیادی نوشته و نقل شده است(روجوع کنید به کتاب مروج الذهب،جلد دوم ص 29)
- در سال 39 هجری مردم فارس و کرمان نیز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر امام علی را از شهر خود بیرون کردند. امام علی مجددا زیادابن ابیه را به آنجا گسیل داشت و لشکریان وی از هیچ جنایتی فروگذاری نکردند. (تاریخ طبری، جلد 6، ص 2657 و یا فارسنامه، ص 136)
پاسخ:
نخست سخن خویش را از نقد فارسنامه ابن بلخی و روایتش آغاز می کنم.که به زعم ایشان مهمترین سند می باشد!البته خوانندگان گرامی باید بدانند.که این روایت را اینچنین که نویسنده گمراه این مقاله ادعا کرده در فارسنامه ابن بلخی نیامده است.بلکه این گمراه چیزهائی شنیده و خوانده و ماحصل آن یاوه و معجونی شده که در مقاله اش به هم بافته است.سخن ابن بلخی عینناً این گونه است که نقل می کنم:
" پس، حادثه امیر المؤمنین عثمان، افتاد و نوبت خلافت به امیر المؤمنین على علیه الصلاة و السّلام- آمد ، ولایت عراق و پارس جمله به عبد اللّه بن عبّاس - رضى اللّه عنهما- سپرد و در آن فور ، مردم اصطخر، دیگر باره،سر برآوردند و غدر کردند، عبد اللّه بن عبّاس لشکر آنجا کشید و اصطخر به قهر بگشاد و خلایقى بى‏اندازه بکشت و چون این آوازه به دیگر شهرهاء پارس افتاد هیچ کس، سر بر نیارست آوردن، جمله صافى و مستخلص ماند. و هر روز اسلام ایشان زیادت مى‏شد، تا همگان، برگذشت روزگار، مسلمان شدند.و در پارس، تا اسلام ظاهر شدست، همگان مذهب سنّت و جماعت داشته‏اند و مبتدعان ، آنجا، ثبات نیابند و تعصّب مذهب گبرى، ندانند" (فارسنامه ابن بلخى،/ ص: 278،277)
(نقد)درباره مولف کتاب:
1-نویسنده ناشناخته!!:
لسترنج و نیکلسون نوشته‏اند که نویسنده فارسنامه را نخست حمد اللّه مستوفى" ابن بلخى" خوانده است. در هیچیک از منابع معتبر، نامى از مؤلّف فارسنامه به میان نیامده است و تنها حاجى خلیفه، در کشف الظّنون او را "ابن بلخى" خوانده ... "ابن بلخى" نامى است که حاجى خلیفه به استناد مطالب فارسنامه، بر مؤلف این اثر نهاده است. (اگر چه نیکلسن معتقد است که این نام را حمد الله مستوفى بر مؤلف کتاب گذاشته است.) و پس از وى دیگران نیز آن را به کار برده‏اند."2"
2-زمان زندگی نویسنده(آیا تاریخ به او الهام شده است؟)
ابن بلخى متوفاى پس از 510 ه.ق نام و نشان وى‏تاکنون ناشناخته مانده است.کتاب او در باب جغرافیای قرن ششم فارس و تاریخ ایالت فارس(پارس) و همچنین بیشتر در مورد طبقات سلاطین ایران پیش از اسلام است.در تاریخ در مورد حادثه ای آن سخنی بیشتر مورد پذیرش است که به اصل زمان واقعه نزدیکتر بوده و دارای اسناد روایی باشد.هر چه روایت در زمان دورتر ذکر شده باشد امکان جعلی بودن آن بیشتر است.همچنان که می بینید نویسنده این کتاب در قرن 5 و 6 ه.ق زندگی می کرده و علم تاریخ چیزی نیست که یک شبه بعد از 400 و اندی سال به نویسنده مجهول این کتاب وحی شود!و همچنین روایتی بدون هیچگونه سند و پشتوانه را ذکر کند که با کل تاریخی که مورخان پیش از او گفته اند مخالف باشد! همچنان که در ادامه بیاید بر شما خوانندگان گرامی مشخص می شود که نویسنده کتاب فارسنامه با ذکر این روایت پوشالی و غیر واقعی حتی اطلاعاتی در مورد سخنان جغرافیدانان پیش از خود نداشته حال تاریخ پیشکش او!
نکته:خوانندگان گرامی بدانند ابن بلخی پیش ازذکراین روایت در خلافت علی (ع)،گزارش دوران عثمان بن عفان و شورش مردم استخر و فرستادن ابن عامر برای دفع شورش بر او را ذکر می کند و اینچنین می نویسد:" و بعد از آن عثمان بن عفّان، عبد اللّه عامر بن کریز را والى گردانید...................... و عبد اللّه بن عامر،از آنجا به اعمال جور رفت و شهر جور را حصار مى‏داد، در میانه، خبر رسید کى مردم اصطخر عهد بشکستند و عامل او را بکشتند و چندان توقّف نمود، کى جور را بستد در سال سى‏ام از هجرت ، و سوگند خورد و ......ادامه ماجرا) (فارسنامه ابن بلخى، ص: 277،276)
پس زمانی که در ادامه روایت بالا می گوید: " و نوبت خلافت به امیر المؤمنین على علیه الصلاة و السّلام- آمد ....... در آن فور ، مردم اصطخر، دیگر باره،سر برآوردند و غدر کردند، عبد اللّه بن عبّاس لشکر آنجا کشید"مقصود از جمله دیگر باره، بار اول شورش مردم استخر در زمان عثمان و رفتن ابن عامر به آنجا است.و بار دوم در زمان علی (ع)_اینگونه بر اساس گفتار ابن بلخی شورش استخر در زمان امام علی(ع) یکبار بیشتر نبوده. و وقتی می گوید: "حادثه امیر المؤمنین عثمان، افتاد..."منظور او حادثه قتل عثمان خلیفه سوم است.
نقد و اشکالات روایت ابن بلخی و سخنی درباره تاریخ پردازن جدید:
بهتر است در اینجا سخنانی در این باره از تاریخ پردازان جدید که مورد تأئید اسلام ستیزان هستند بیاورم که با یک تیر دو نشان بزنم و محبور به دوباره گوئی نشوم.
مرحوم عبدالحسین زرین کوب با اتکا به همین فارسنامه در این باره گفته است: " بعد از کشته شدن عثمان بن عفان در شورش سال 35 هجری قمری (562-563 میلادی )، مردم اصطخر تصمیم به شورش گرفتند که عبدالله بن عباس به دستور پسر عمویش، علی بن ابی طالب، خلیفه چهارم، شورش اصطخر را در خون فرونشاند . مدتی نه چندان بعد، علی زیاد بن ابیه را برای سرکوب شورش فارس و کرمان در سال 39 هجری (567 میلادی) فرستاد.""3"
در جای دیگر زرین کوب می گوید:"چنانکه بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش برآوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علی عصیان آنها را به شدت سرکوب کرد.......... و علی ناچار شد برای رفع این آشوب زیاد بن ابیه را به ولایت فارس و کرمان منصوب کند. زیاد به هوشیاری، آن دو ولایت را امن کرد و به آشوب و شورش پایان داد....""4"
آن معجونی که بنده ذکر کردم.همانطور که مشاهده می کنید از همین سخنان گرفته شده و نه متن تاریخ.اگر شخصی به غیر از شادروان زرین کوب اینگونه تاریخ را نقل می نمود!! هرگز مایه شگفتی نبود.ولیکن چگونه استادی چون مرحوم زرین کوب چنین اشتباهی می کند و به راحتی از بررسی کردن روایت ابن بلخی می گذرد و به یک نقل ساده از او اکتفا می کند.مشخص نیست شاید دلیل آن تعصباتی بوده که ایشان در آغاز راه داشتند و همین طور که مشاهده نمودید اینگونه نقل کردنها به گونه ای است که حتی این کتاب(فارسنامه) از نظر نویسنده و محکم بودن روایت بی اعتبار است!منهای تناقض آشکاری که در ادامه آن را ذکر خواهم کرد!
هر چند مرحوم زرین کوب در کتابهای دیگرش چون بامداد اسلام و غیره در صدد پوشاندن اینگونه لغزش ها و شاید تندروی ها برآمد.
اگر بر متن این روایت ابن بلخی به درستی و انصاف بنگریم خواهیم دید روایت او پر از تناقض و ایرادات تاریخی و حتی اطلاعات جغرافیایی غلط می باشد که شرح آن بدین صورت است:
1-ابن بلخی مدعی شده است که در آن فور(جوشیدن) یعنی (حادثه کشته شدن عثمان به نقلی در سال 35 و به نقل دیگر در سال 36"5"-)مردم استخر بر علی (ع) شوریدند و علی(ع) که ابن عباس را والی بصره و کوفه گردانیده بود بدانجا فرستاده تا شورش را از بین ببرد- چنین سخنی نه تنها در در هیچ یک از تواریخ دیگر نیامده بلکه با عقل و خرد هم مخالف می باشد.چرا که تا مردم علی (ع) را به خلافت برداشتند .علی (ع) عثمان بن حنیف را به بصره و ولایت آن گمارد و هچنین در آن زمان طلحه و زبیر و ام المومنین عائشه در شهر بصره بر ضد او غائله جنگ جمل را به راه انداختند.و بصره از سلطه امیرمومنان علی (ع) خارج شده بود.ابن عباس تا آغاز فتنه جمل، طبق گزارش طبری به دستور علی (ع) در مدینه مانده بود. والی گشتن ابن عباس در بصره آنگونه که تواریخ معتبر نوشته اند.بعد از جنگ جمل بوده.پس سخن ابن بلخی باطل است.
---طبری در کتاب تاریخ خویش نوشته است: وقتى على از کار طلحه و زبیر و مادر مؤمنان خبر یافت تمام ابن عباس را بر مدینه گماشت و قثم بن عباس را سوى مکه فرستاد و بیرون شد امید داشت که آنها را در راه بگیرد(تاریخ‏الطبری/ترجمه،ج‏6،ص:2362 ---- )
--- و چون سال سى و ششم در آمد(بعد از کشته شدن عثمان) على عمال خویش را به ولایات فرستاد.طلحه گوید: على عثمان بن حنیف را به بصره فرستاد.عمارة بن شهاب را به کوفه فرستاد، وى سابقه مهاجرت داشت.عبید الله بن عباس را به یمن فرستاد.---( تاریخ‏ الطبری- ترجمه/ ،ج‏6،ص:2345--------
----ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال می نویسد:على (ع) (بعد از انتخاب به عنوان خلیفه)کارگزاران خود را به شهرها گسیل فرمود، عثمان بن حنیف را به بصره و عمارة بن حسان را به کوفه و عبید الله بن عباس را بر تمام یمن و قیس بن‏ سعد بن عبادة را بر مصر و سهل بن حنیف را به شام حکومت داد.(اخبارالطوال/ترجمه،ص:177------
پ) و اما گروهی نیز از سوی سوم بام! افتاده‌اند و در هوای امروزی شدن و «مدرنیته» و «پست‌مدرنیته» و «پست‌استراکچرالیسم» و «پست‌کلنیالیسم» و ... بر هر چه گذشته خط بطلان می‏کشند و آن را بی‌اهمیت می‏دانند و در هوای جهانی شدن، «دل و دین باخته دیوانه‌ی رویی» هستند که ندیده‌اند اما وصف آن را شنیده‌اند.
برای اینان هویت چیز مسخره و سنتی است. اینها مدرن هستند، پست مدرن هستند. همه‌شان «جهان‌وطن» یا به اصطلاح «خارجی» کاسموپولیتن اند اما از شهر خودشان بیرون نرفته‌اند و به هیچ زبانی جز زبان خیابان خود تسلط ندارند و بلد نیستند یک خط چیز بنویسند. البته شاید برخی‌شان خیلی کتاب‌های سخت سخت خوانده باشند اما مهم این است که معتقدند تاریخ بی‌معناست. فرهنگ غالب امروز فرهنگ غربی است و باید بلد بود انگلیش اسپیک کرد. اینها اولترا انتلکتوئل هستند.
شاید برخی‌شان خارج هم رفته باشند. حتا در خارج هم زندگی کنند. در این صورت سعی می‌کنند اسیمیلیت بشوند در هوست کامیونیتی مبادا معلوم شود که «ایرونی» و «جهان سومی» و «میدل ایستی» هستند.
در واقع شمار کسانی که مطالعه کنند و بی‌طرفانه به تاریخ (چه پیشااسلامی و چه پسااسلامی) نگاه کنند نسبت به تمام جمعیت ایرانیان اندک است.
در ضمن، هنجارهای اجتماعی تابع زمان هستند. نمی‌توان با سنجیدار (معیار)های امروزین به داوری هزاران سال پیش نشست. با سنجیدارهای امروز حتا نمی‌توان ۵۰ سال پیش را داوری کرد چه برسد به ۱۸۰۰ سال پیش. اینان توقع دارند در ۱۸۰۰ سال پیش همه‌ی مردم ایران کتاب‌های لنین را خوانده بودند و پرولتاریا بر ضد سرمایه‌داران خونخوار کثیف قیام می‌کرد و خواهران در کنار برادران مشت محکمی به دهان استکبار ساسانی می‌زدند و تخت سلطنت را که بر گرده‌ی زحمت‌کشان بودند واژگون می‌کردند. اما تصور ساختاری جز آنچه بود برای ایران در آن زمان دور از خرد است. تا همین ۳۰ سال پیش حجت الاسلام فلسفی در بالای منبر می‌گفت: زنبورها شاه و ملکه دارند. ما هم باید شاه داشته باشیم. (البته ایشان پس از انقلاب نظرشان عوض شد).
به هیچ وجه نمی‌خواهم از نظام شاهی و سلطنت‌طلبی و جامعه‌ی ساسانی دفاع کنم اما باید عاقل بود و هر چه را با مقتضیات زمان خودش سنجید. در عین حال باور دارم که جامعه‌ی ساسانی مشکل‌هایی نیز داشت مانند هر جامعه‌ی بشری در هر دوره‌ای از تاریخ. جامعه‌ی آرمانی تنها در ذهن فیلسوفان وجود دارد.
اینان پس از هفده سال هنوز طنین پرصدای فروپاشی کعبه‌ی آمالشان - اتحاد مقدس جماهیر شوروی - را نشنیده‌اند و هنوز به دنبال کمونیسم هستند.
این رفقا فراموش می‌کنند که ساسانیان نزدیک ۱۴۰۰ سال پیش برافتادند و در طول ۴۰۰ سالی که شاهنشاهی آنان برقرار بود رومیان - که تنها قدرت برتر آن دوران بودند - نه تنها نتوانستند آنان را نابود کنند بلکه چندین بار به دست شاهان ساسانی مانند شاپور یکم و شاپور دوم و خسرو انوشیروان و اسپهبدانی چون رستم سورن-پهلو و شهربراز و دیگران شکست خوردند. و خاطره‌ی شکوه و ابهت آنان از همان زمان فروافتادن‌شان تا همین زمان در میان ایرانیان برقرار بوده و هست. وشمگیر زیاری می‌خواست «بیخ عرب از این خاک برکند و شکوه ساسانیان را زنده کند». پناه‌خسرو (فناخسرو) عضدالدوله‌ی دیلمی شاه شیعه‌ی ایرانی «آرزو داشت که مانند ساسانیان از رومیان هدیه دریافت کند». عضدالدوله پایتخت اردشیر پاپکان پایه‌گذار سلسله‌ی ساسانیان را - که در اصل «خوره اردشیر» نام داشت اما به تدریج به طور کوتاه شده‌ی «گور» درآمده بود - بازسازی کرد و نام «پیروزآباد» یا «فیروزآباد» بر آن نهاد که هنوز نیز در استان فارس به همین نام برپاست. (ن.ک. تاریخ دیلمیان نوشته‌ی عباس پرویز چاپ ١٣۴٢) ....
این خاطره‌ها و شکوه هیچ ربطی به حکومت پهلوی و امپریالیسم و دیگر ایسم‌های مورد علاقه‌ی شما ندارد. آخر لرهای بختیاری و کردان و دیگران ایرانیان سراسر «ایران بزرگ» در ده ها و روستاها و شهرها چه گونه در طول ۱۴۰۰ سال گذشته زیر نفوذ امپریالیسم و کلونیالیسم مورد نظر شما بوده‌اند؟
تاریخ تشیع در ایران: از آغاز تا طلوع دولت صفوی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک