سر به روی شانه ها
نویسنده:
هانری تروایا
مترجم:
مجید تولی
امتیاز دهید
✔️ تین چمدان را توی هال گذاشت، در اتاق غذاخوری را باز کرد و گفت: یک سوپ سرد برایت سرهم بندی کرده ام. ماریون گفت: متشکرم عزیزم. اما گرسنه نیستم. تازه توی رستوران قطار غذا خوردم. مقابل آینه ی ورودی، کلاه و دستکش هایش را درآورد و گره موهایش را باز کرد. خستگی دلنشینی چهره اش را فرا گرفته بود. امّا خوشحال و موفق به نظر می رسید. دست هایش را برای رفع خستگی به جلو دراز کرد و گفت: هیچ جا مثل خانه ی خود آدم نمی شود! از ایستگاه قطار تا خانه، توی تاکسی از نتایج سفرش برای اتین گفته بود. به لطف سفارش های آقای ژوبر، کارش با مسئولان شرکت آلفار به موفقیت انجامیده بود و از ماه اکتبر آینده هم قرار شده بود که این شرکت بزرگ، پارچه ی لازم برای سری دوزی در اختیار ماریون قرار دهد. ماریون گفت: نمونه ها را با خودم آورده ام. همه خوشگل اند. حالا می بینی، چمدانم را باز کن... اتین شروع به خندیدن کرد: ماریون صبر کن، بعدا وقت داریم. پس از آن و بدون آن که به اعتراض های ماریون توجه کند، او را به داخل اتاق غذاخوری نورانی و روشن هل داد. دو بشقاب، قاشق و چنگال، گوشت سرد و میوه. میز غذاخوری آماده بود. شش میخک سرخ رنگ را در یک گلدان سنگی، درست وسط میز غذاخوری گذاشته بود که ماریون با دیدن آن سرش را به سوی اتین برگرداند و با نگاهی پرسش گرانه گفت: این کار توست؟ بله. آه! اتین، نباید!... ساکت بنشین و غذایت را بخور. ماریون با لبخندی زیبا و زنانه و با لحنی پرکرشمه گفت: خب دیگر، نمی توانم ردت کنم...
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سر به روی شانه ها