افسانه هایی از خاور دور (ژاپن)
مترجم:
اردشیر نیکپور
امتیاز دهید
✔️ داستانهای مجموعه حاضر، در مورد انسانهایی است كه روزگاری در گوشهای از این جهان خاكی با عنوان امروزی كره، انسانیت را با تمام وجود تجربه كردند و میراث بزرگ معنوی را كه همان فداكاری و نوعدوستی است برای آیندگان به جا گذاشتهاند. در برخی از این داستانها، بسیار به خاصیت فداكاری فرزندان نسبت به والدین و اهمیت پذیرش مسئولیت توسط فرزندان اشاره میشود. بسیاری از داستانهای كتاب برگرفته از تاریخ شفاهی و داستانهای فرهنگ عامه و قدیمی مردم خاور دور است؛ داستانهایی كه علاوه بر موضوع عشق و فداكاری، موضوعاتی نظیر آگاهی فردی از ریشهها، محبت میان خواهر و برادر، و عشق به مردم را نیز دربردارند.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی افسانه هایی از خاور دور (ژاپن)
توشیشان که در کودکی دزدها مادرش را ربوده بودند، سالهای کودکیاش را با همنشینی با بچههای ولگرد کوچه و خیابان گذراند و بزرگ شد. این افسانه ژاپنی از آنجا آغاز شد که در مکاشفهای به توشیشان الهام میشود که میتواند ۳ آرزو کند. اولین آرزوی او، ثروت بود.پیرمراد به او میگوید: امشب موقع غروب آفتاب، جایی که سایه سرت افتاد را بکن. با یافتن صندوقچه طلا، او مرد ثروتمندی شد ولی سرمستی از ثروت، خوشگذرانی و غفلت از حساب و کتاب، باعث شد مال و منالش از کف برود.بار دوم آرزوی قدرت کرد. اما بهدلیل بیکفایتی خودش و توطئه اطرافیان، آن هم از دست میرود. توشیشان که مال و قدرت را باخته دیگر سرد و گرم روزگار را چشیده، این بار میداند که چه بخواهد؛ انسانیت و مردانگی. آرزویی که برای دستیافتن به آن وارد فضاهای مالیخولیایی شد. گذر از صخرههای بلند، حمله موجودات عجیبالخلقه و… آن مرارتها برای پاککردن توشیشان از تعلقات نفسانی بود. توشیشان در نهایت با یافتن گلسر مادرش آرام گرفت، در حالی که برای خودش مردی شده بود.
حالا که یه بیوگرافی کلّی تو ذهنتون اومد بهتره به موضوع اصلی بپردازم. در ابتدا لازم است که مفهومی از (عرفان) در ذهن داشته باشیم.
عرفان از سوی عارفان راه رسیدن به خداوند عنوان شدهاست و به عبارتی، احساس عمیق خداوند در درون خویش و تسلیم شدن به او و عشق ورزیدن به او با دل و جان دانستهاند. عرفان در اصطلاح عبارت است از شناخت قلبی که از طریق کشف و شهود، نه بحث و استدلال حاصل میشود و آن را علم وجدانی هم میخوانند. کسی را که واجد مقام عرفان است عارف گویند.
لازم به ذکر است کسی که وارد این وادی می شود باید راهنمای خوبی نیز داشته باشد زیرا امکان انحراف در این وادی بسیار زیاد است و ممکن است فرد از آن سوی بام به پایین سقوط کند.
در این انیمیشن سعی شده به گونه ای عرفان و راه رسیدن به آن را به کودکان بشناساند. خود توشیشان نمونه ای از یک انسان با آمال و آرزوهای دنیوی است و وقتی که دلبستگی های نفسش را پست و ناچیز می یابد وارد وادی عرفان می شود. جالب این جاست که کارگردان،توشیشان را وارد دره ای وهم آلود می کند که توشیشان نباید حرفی را به زبان بیاورد. و این ما را به یاد این جمله می اندازد که (اگر انسان بخواهد انسان کامل شود باید اول حیوان کامل باشد) منظور از (حیوان کامل) در وادی عرفان این است که خداوند ممکن است برای امتحان پرده را از جلوی چشم انسان کنار بزند و حقایقی را برای او آشکار سازد در اینجا انسان باید پند گیرد، بشناسد و سکوت اختیار کند و (حرفی نزند) مانند حیوان که چهره گناهان ما را می بیند و دم نمی زند پس اگر انسان بخواهد به مقام شهود برسد باید این راز را با کسی درمیان نگذارد زیرا عقل هر کس ظرفیت قبول چنین مفاهیمی را ندارد. توشیشان دو حیوان غول پیکر که همان خواهش های نفسانی هستند را (مشاهده) می کند که از او (می خواهند) حرف بزند و او را به شدت می ترسانند، توشیشان از هیبت این دو موجود به شدت می ترسد، اما هیچ حرفی به زبان نمی آورد، دو موجود (مصداق گناهان) در هم می پیچند و به سوی توشیشان حمله ور می شوند و با اینکه او به صخره ای بزرگ (چنگ) زده بود باز او را به دره ای عمیق پرت می کنند. درمی یابیم که گناهان باعث زوال انسان از رحمت الهی می شوند.
حضرت مولانا می فرماید:
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب ها
که منظور از (کشتی) اراده انسان است.
در میان فیلم، موقعی که پیرمرد (مظهر عرفان و راهنمای توشیشان) برای تحقق آرزوی اول توشیشان که ثروت بود می گوید:
نوک سایه ام را دنبال کن در زیر آن گنجی پیدا خواهی کرد.
درواقع منظور او از نوک سایه کله یا به عبارتی دیگر مغز است و خواست به او بفهماند که برای یافتن گنج باید از مغزش استفاده کند و آن گنج نیز شناخت خودش است اما توشیشان که سودای ثروت چشمان او را کور کرده بود زمین را حفر کرد و به مادیات رسید.
در وادی عرفان، توشیشان دچار تردیدهای زیادی شد اما با (صدای مادرش) این تردید ها را از ذهنش پاک می کرد و برای یافتن خودش مصمم تر می شد. و این موضوع ما را به یاد (وجدان) و (ندای درون) می اندازد که انسان را از ارتکاب گناه باز می دارند.
در پایان، توشیشان سوار اسبی سفید می شود که او را به (راه راستی) هدایت می کند و به دری می رسند که پایان امتحان و شناخت است اما درب در حال بسته شدن بود و اسب سفید خود را میان درب جای می دهد تا بسته نشود و توشیشان بتواند از آن عبور کرده و وارد وادی دیگری شود. موجود شیطانی از توشیشان می خواهد که از درب عبور نکند و همانجا بماند تا مادرش را ببیند اما اسب سفید که از فشار درب رنج زیادی می کشید از توشیشان می خواهد که به او اهمیت ندهد و از درب عبور کند ناگهان توشیشان به مطلب مهمی دست می یابد و آن گل سری که به سر اسب بسته شده بود و همچنین صدای اسب که او را به یاد مادرش می انداخت موجب می شود که توشیشان تصمیم خودش را بگیرد و آن اسب را از میان آن درب نجات دهد و در واقع به این نتیجه می رسد که آخرین وادی نوع دوستی و عشق است. با نجات آن اسب، وادی دگرگون می شود و در هم می پیچد و ناگهان توشیشان خود را در مزرعه ای در کنار مادرش و دختری می یابد که در کودکی او را از هوی و هوس باز می داشت.
درباره گل سر باید بگویم که بیشتر شبیه به (گل نیلوفر آبی) است که در عرفان شرقی از اهمیت والایی برخوردار است و کسانی مانند بودا و کنفسیوس که به مقام عرفان رسیده اند آن گل را مظهر عرفان دانسته اند.