با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، میتوانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید. برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
[quote='Arische']نقل قول از simin:
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
سلام . ممنون میشوم تعداد صفحات این کتاب را بگویید.[/quote]
سلام . دیوان حافظ در نسخه کنونی ، مشتمل بر 681 صفحه است.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهانگیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مهوشی ترکی قباپوش
ز تاب آتش سودای عشقش
بسان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسودهخاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردهست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان حافظ
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
سلام . ممنون میشوم تعداد صفحات این کتاب را بگویید.[/quote]
سلام . دیوان حافظ در نسخه کنونی ، مشتمل بر 681 صفحه است.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
[/quote]
سلام . ممنون میشوم تعداد صفحات این کتاب را بگویید.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق الله یجعل له
و یرزقه من حیث لا یحتسب
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهانگیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مهوشی ترکی قباپوش
ز تاب آتش سودای عشقش
بسان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسودهخاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردهست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش