جسدی در کتابخانه
نویسنده:
آگاتا کریستی
مترجم:
مجتبی عبدالله نژاد
امتیاز دهید
✔️ این کتاب که از مجموعه داستانهای خانم مارپل میباشد در فوریه ۱۹۴۲ در آمریکا توسط انتشارات داد، مید اند کمپانیو در مه ۱۹۴۲ توسط انتشارات کولینز کرایم کلوب در بریتانیا به چاپ رسیده است.
بریده ای از کتاب:
خانم بانتری داشت خواب می دید. نخودهایش در نمایشگاه گل و گیاه جایزه اول را برده بود. کشیش با قبا و ردا جایزه ها را در کلیسا توزیع می کرد. همسر کشیش با لباس شنا در رفت و آمد بود. ولی به رسم پسندیده همه خوابها، اهل محل آن طور که در زندگی واقعی از این مسئله ناراحت می شوند، ناراحت نبودند...
خانم بانتری از خوابش حسابی کیف می کرد. معمولاً از خوابهای دم صبح که با آوردن سینی چای پایان می یافت، لذت می برد. در حالت نیمه هشیار از سر و صدای اول صبحِ اهل خانه آگاهی داشت. تِق تِق حلقه های پرده و کنار زدن پرده های راه پله به دست خدمتکار. خِش خِش جارو و خاک انداز خدمتکار دیگر در راهرو. غِژغِژ سنگین کنار رفتن چفت در ورودی از دوردست.
روز دیگری آغاز شده بود. باید تا آنجا که می توانست از نمایشگاه گل و گیاه لذت می برد. چون خودش کم کم احساس می کرد که دارد خواب می بیند. کرکره های چوبی بزرگِ پنجره های اتاق پذیرایی در طبقه پایین باز می شد و صدا می کرد. صداها را می شنید و نمی شنید. تا نیم ساعت دیگر هنوز این سر و صداها ادامه داشت. ولی نرم و آرام بود و آرامشش را به هم نمی زد، چون کاملاً آشنا بود. همیشه در آخر صدای قدمهای چالاک و خونسرد مری در راهرو بود، خِش خِش لباس چیت، تِلِق تِلِق آرام ظروف چینی چای خوری و گذاشتن سینی روی میز بیرون و بعد ضربه آرام به در اتاق و ورود مری و کنار زدن پرده ها...
بیشتر
بریده ای از کتاب:
خانم بانتری داشت خواب می دید. نخودهایش در نمایشگاه گل و گیاه جایزه اول را برده بود. کشیش با قبا و ردا جایزه ها را در کلیسا توزیع می کرد. همسر کشیش با لباس شنا در رفت و آمد بود. ولی به رسم پسندیده همه خوابها، اهل محل آن طور که در زندگی واقعی از این مسئله ناراحت می شوند، ناراحت نبودند...
خانم بانتری از خوابش حسابی کیف می کرد. معمولاً از خوابهای دم صبح که با آوردن سینی چای پایان می یافت، لذت می برد. در حالت نیمه هشیار از سر و صدای اول صبحِ اهل خانه آگاهی داشت. تِق تِق حلقه های پرده و کنار زدن پرده های راه پله به دست خدمتکار. خِش خِش جارو و خاک انداز خدمتکار دیگر در راهرو. غِژغِژ سنگین کنار رفتن چفت در ورودی از دوردست.
روز دیگری آغاز شده بود. باید تا آنجا که می توانست از نمایشگاه گل و گیاه لذت می برد. چون خودش کم کم احساس می کرد که دارد خواب می بیند. کرکره های چوبی بزرگِ پنجره های اتاق پذیرایی در طبقه پایین باز می شد و صدا می کرد. صداها را می شنید و نمی شنید. تا نیم ساعت دیگر هنوز این سر و صداها ادامه داشت. ولی نرم و آرام بود و آرامشش را به هم نمی زد، چون کاملاً آشنا بود. همیشه در آخر صدای قدمهای چالاک و خونسرد مری در راهرو بود، خِش خِش لباس چیت، تِلِق تِلِق آرام ظروف چینی چای خوری و گذاشتن سینی روی میز بیرون و بعد ضربه آرام به در اتاق و ورود مری و کنار زدن پرده ها...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جسدی در کتابخانه