با درود به شما عریران و یاران همراه تقدیم به شما هر چند تکراری است .. صوفی به صفا رفت و صفا کرد و صفا دید ...در پای مراد خاک شد و باز وفا دید ...هر صوف مپندار که در ذکر و سماع است ...بس خویش فرو رفته خطا رفت و جفا دید .... با سپاس از این کتاب های نا یاب و وزینی که در سایت قرار میدهید
اگــــر لـذت تــــرک لـذت بـــدانی
دگر شــهوت نفس، لذت نخوانی
هزاران در از خلق بر خود ببـندی
گرت بــاز باشــد دری آســمانی
سـفرهای علوی کند مرغ جانت
گــر از چنبــر آز بــازش پـــــرانی
ولیکن تو را صبــر عنـقا نباشـــد
که در دام شهوت به گنجشک مانی
ز صــورت پرستــیدنت می هراســم
که تا زنـده ای ره بـه معنی نـــدانی
گـر از باغ اُنسـت گیـــاهی بـــرآیـــد
گیــاهت نمایــد گـل بوســــــــتانی
دریغ آیــدت هــر دو عــالم خـــریدن
اگر قــدر نقــدی که داری بـــــدانی
به ملکی دمی زین نشــاید خریدن
که از دور عمــرت بشــد رایــــگانی
همین حاصلـت باشــد از عمر باقی
اگر همچنیـنش بــه آخــر رســـانی
بیــا تا بـه از زنــدگانی بـه دســـتت
چه افتــاد تــا صــرف شــد زندگانی
چنان میروی ساکن و خواب در سر
که میترســم از کـــاروان بــاز مانی
وصیــت همین اســت جـــان بـــرادر
که اوقــات ضــایع مکن تــــا تـــوانی
صـــدف وار بــاید زبــان درکشــــیدن
که وقتی که حاجــت بود دُر چـکانی
همه عمر تلخی کشیدست سعدی
که نامش بــرآمد به شـــیرین زبانی
نقل از کتاب « عرفان الحق » :
.... امّا آثار و لوازمی که بر حسن خلق مترتّب است و اهل اخلاق به آن متأدب؛
اوّل حفظ زبان از هرکلامی که موجب اضـرار و رنجش خلق شود و عندالعقل ممدوح نبود, چون لغو و دروغ و تهمت و نمّامی و هتّاکی و عیب جوئی و هجو خوانی و امثال ذلک.
ثانی ضبـط جـوارح از حـرکاتی که در انظـار نا هموار نمـاید و نا گـوار آید, و دیگر صبـر در مصـائب و رعـایت اقـارب و ترک عبوس و تکریم نفوس و نوازش قلوب و سـتر عیـوب و حسن
معاشرت و رفع مشاجرت و بذل خیرات بدون غرض و اعطای مال بی ملاحظه ی عوض, درمانده را بی منّت دسـت گرفتن, محتاج را بی منـیّت نوا دادن, حاجات خلق را بی مقصود
بر آوردن, هر حقّی را در مقام خود ادا کردن, غریب را یاری نمودن, یتیم را دلجوئی کردن, همسایه را خوشوقت داشتن, مسـکین را طعام دادن, سائل را محروم نراندن, یاران را در
حسن معاش خود شریک ساختن, به عیادت مرضای احباب رفتن, در هنگام غضب حلم کردن, با بیگانه ملایم بودن, با خویشان بهر ترک ادبی سـخت نگرفتن, سیـنه را از کینه ی
بد خواه پاک ساختن, بنده و زیر دست را چون اولاد عزیز نواختن, به ضدّ حضّار حرف نزدن, بر خلاف سـیره ی ناس سلوک نکردن, با دوسـتان با خوشروئی و ملاحت سخن گفتن,
کسی را به چشم حقارت ندیدن, به اقوال و افعال مردم خُرده نگرفتن, اظهار ملامت از محنتی با خلق نکردن, توقّع نیکی و نفع از کسی نداشتن, نیکی و نفع به هرکس رساندن,
گِله از هیچکس نکردن, به فوت مال یا منال خود افسوس نخوردن, از وصول خیرات دنیویه به وجد نیامدن, از فقدان نعمتی غمناک نگشتن, به مجالست و صحبت اغنیاء خوشوقت
نبودن, کسی را رهین منّت خود نخواستن, به رنجش خاطری راضی نشدن, حاجت جُز بر خدا نبردن, زحمات خلق را متحمّل بودن, آشنایان را به زحمت نینداختن, از فقر و فاقه ی
خود پیش کسی شکایت نکردن, از تقصیر کسی که در اداره و امر او نیست مؤاخذه نکردن, اگر سـلطان یا رئیس مقتـدری است عفـو را بر انتـقام مقـدّم داشتن, احـدی را از خود
مأیوس نگذاشـتن, وعـده ی خـلاف به کسی ندادن, خـلف وعده ننـمودن, نقض عهـد نکردن, اسـرار کسی را فـاش نکردن, سـخن به درشـتی و تندی و رعونت(حماقت و بلاهت)
نگفتن, حرفی که از شـأن وی خارج اسـت نزدن, از طمع و تمنّـی بری بودن, از محلّ فتنه و فسـاد گریختن, احسـان مردم را در حقّ خود بزرگ پنداشتن, ایثار خود را هر قدر بزرگ
باشـد حقیر دانـسن, در حقّ دوسـت و دشـمن انصـاف دادن, ظـالم و فاسق را مدح نکردن, بر روی گسـتاخ و هتّـاک نخندیدن, از مسـخره و مقلّد کناره جستن, با مردم دنیا طلب
معاشرت به قدر ضرورت نمودن اگرچه هیچ ضرور نیست, از اطفال و مردم ناشناخت قبول امانت نکردن و قس علیهذا.
از خدا خواه هرچه می خواهی ... عقل و اخلاق و علم و آگاهی
دو علم افراخت اسپید و سیاه ... آن یکی آدم, دگــر ابلیــس راه
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عرفان الحق
دگر شــهوت نفس، لذت نخوانی
هزاران در از خلق بر خود ببـندی
گرت بــاز باشــد دری آســمانی
سـفرهای علوی کند مرغ جانت
گــر از چنبــر آز بــازش پـــــرانی
ولیکن تو را صبــر عنـقا نباشـــد
که در دام شهوت به گنجشک مانی
ز صــورت پرستــیدنت می هراســم
که تا زنـده ای ره بـه معنی نـــدانی
گـر از باغ اُنسـت گیـــاهی بـــرآیـــد
گیــاهت نمایــد گـل بوســــــــتانی
دریغ آیــدت هــر دو عــالم خـــریدن
اگر قــدر نقــدی که داری بـــــدانی
به ملکی دمی زین نشــاید خریدن
که از دور عمــرت بشــد رایــــگانی
همین حاصلـت باشــد از عمر باقی
اگر همچنیـنش بــه آخــر رســـانی
بیــا تا بـه از زنــدگانی بـه دســـتت
چه افتــاد تــا صــرف شــد زندگانی
چنان میروی ساکن و خواب در سر
که میترســم از کـــاروان بــاز مانی
وصیــت همین اســت جـــان بـــرادر
که اوقــات ضــایع مکن تــــا تـــوانی
صـــدف وار بــاید زبــان درکشــــیدن
که وقتی که حاجــت بود دُر چـکانی
همه عمر تلخی کشیدست سعدی
که نامش بــرآمد به شـــیرین زبانی
.... امّا آثار و لوازمی که بر حسن خلق مترتّب است و اهل اخلاق به آن متأدب؛
اوّل حفظ زبان از هرکلامی که موجب اضـرار و رنجش خلق شود و عندالعقل ممدوح نبود, چون لغو و دروغ و تهمت و نمّامی و هتّاکی و عیب جوئی و هجو خوانی و امثال ذلک.
ثانی ضبـط جـوارح از حـرکاتی که در انظـار نا هموار نمـاید و نا گـوار آید, و دیگر صبـر در مصـائب و رعـایت اقـارب و ترک عبوس و تکریم نفوس و نوازش قلوب و سـتر عیـوب و حسن
معاشرت و رفع مشاجرت و بذل خیرات بدون غرض و اعطای مال بی ملاحظه ی عوض, درمانده را بی منّت دسـت گرفتن, محتاج را بی منـیّت نوا دادن, حاجات خلق را بی مقصود
بر آوردن, هر حقّی را در مقام خود ادا کردن, غریب را یاری نمودن, یتیم را دلجوئی کردن, همسایه را خوشوقت داشتن, مسـکین را طعام دادن, سائل را محروم نراندن, یاران را در
حسن معاش خود شریک ساختن, به عیادت مرضای احباب رفتن, در هنگام غضب حلم کردن, با بیگانه ملایم بودن, با خویشان بهر ترک ادبی سـخت نگرفتن, سیـنه را از کینه ی
بد خواه پاک ساختن, بنده و زیر دست را چون اولاد عزیز نواختن, به ضدّ حضّار حرف نزدن, بر خلاف سـیره ی ناس سلوک نکردن, با دوسـتان با خوشروئی و ملاحت سخن گفتن,
کسی را به چشم حقارت ندیدن, به اقوال و افعال مردم خُرده نگرفتن, اظهار ملامت از محنتی با خلق نکردن, توقّع نیکی و نفع از کسی نداشتن, نیکی و نفع به هرکس رساندن,
گِله از هیچکس نکردن, به فوت مال یا منال خود افسوس نخوردن, از وصول خیرات دنیویه به وجد نیامدن, از فقدان نعمتی غمناک نگشتن, به مجالست و صحبت اغنیاء خوشوقت
نبودن, کسی را رهین منّت خود نخواستن, به رنجش خاطری راضی نشدن, حاجت جُز بر خدا نبردن, زحمات خلق را متحمّل بودن, آشنایان را به زحمت نینداختن, از فقر و فاقه ی
خود پیش کسی شکایت نکردن, از تقصیر کسی که در اداره و امر او نیست مؤاخذه نکردن, اگر سـلطان یا رئیس مقتـدری است عفـو را بر انتـقام مقـدّم داشتن, احـدی را از خود
مأیوس نگذاشـتن, وعـده ی خـلاف به کسی ندادن, خـلف وعده ننـمودن, نقض عهـد نکردن, اسـرار کسی را فـاش نکردن, سـخن به درشـتی و تندی و رعونت(حماقت و بلاهت)
نگفتن, حرفی که از شـأن وی خارج اسـت نزدن, از طمع و تمنّـی بری بودن, از محلّ فتنه و فسـاد گریختن, احسـان مردم را در حقّ خود بزرگ پنداشتن, ایثار خود را هر قدر بزرگ
باشـد حقیر دانـسن, در حقّ دوسـت و دشـمن انصـاف دادن, ظـالم و فاسق را مدح نکردن, بر روی گسـتاخ و هتّـاک نخندیدن, از مسـخره و مقلّد کناره جستن, با مردم دنیا طلب
معاشرت به قدر ضرورت نمودن اگرچه هیچ ضرور نیست, از اطفال و مردم ناشناخت قبول امانت نکردن و قس علیهذا.
از خدا خواه هرچه می خواهی ... عقل و اخلاق و علم و آگاهی
دو علم افراخت اسپید و سیاه ... آن یکی آدم, دگــر ابلیــس راه