[quote='amenmarr']در این خصوص نظر بنده هم این است؛ معنای زندگی یعنی مفهومـی که با عملکرد روزمـره به حیات و گذران عمر خود اعطا می کنیم, زیرا زندگی امری از پیش تعیین شده نیست و در این راستا رهائی از خودخواهی و رافت و پاسداشت اخلاق و به عبارت دیگر,حسن خلق و رفتار نیک و عشق به بشریت از جمله عواملی است که شادکامی و سعادت را به ارمغان می آورد و به زندگی معنا می بخشد.[/quote]
زندگی، حقیقتی دارد و واقعیتی. ما بر اساس واقعیت زندگی چیزی را از آن میفهمیم که می شود مفهوم زندگی نزد ما. این مفهوم ممکن است بر حقیقت زندگی منطبق باشد یا نباشد؛ به هرحال ما براساس فهمی که از زندگی داریم هدف گذاری و برنامه ریزی میکنیم و به سوی آن هدف پیش می رویم و درواقع با عملکرد خود به مفهومی که از زندگی داریم معنا و عینیت می بخشیم.
مصطفی ملکیان, دیگر نابغه این دوران و زمان, و دیگر فروغ ادب و اخلاق فرهنگ ایران, چه زیبا زندگی را معنا کرده که ملخص گفتار وی چنین است:
آیا معنای زندگی مسـئله ای است فلسفی و یا دینی و مذهبی؟ کسانی که از روی استدلال عقلی و فلسفی بخواهند به معنای زندگی بپردازند, چنانچه هیچ پیش فرض دینی
و مذهبی را به میـان نیاورند و قائل به هیچ یک از فرائض و باور هـای مذهبی نباشـند, در نفی و اثبات معنـای زندگی عاجزند و نمی توانند در این باره سخن بگویند, یعنی اگر فقط
بخواهند بر اسـاس استـدلالات عقلی و فلسفی زندگی را معنا کنند, نه برای نفی و نه برای اثبات آن, سخنی برای گفتن ندارند, بنابر این مسئله زندگی پرپیچ و خم در بطن و در
هامش فرائص اصـلی دین و مذهب قابـل حل است, در واقع باید مجموعه ای از مفروضـات دین و مذهب را بپـذیریم تا بتوانیم به زندگانی خود معنا ببخشیم, نمی توان متدین نبود
و مذهبی نبود و برای زندگی معـنائی قائل شد, آنان که برای زندگی معنائی قائلند و به زندگی علاقمند هسـتند, چه بخواهند و چه نخواهند و چه بگویند و چه کتـمان کنند و چه
خودشـان خبر داشـته باشند یا خبر نداشـته باشند, به نوعی متـدین هسـتند, به تعبـیری انسان الهی هسـتند که برای زندگی معنا و مفهومی قائلـند, ولو اینکه به هیچ کدام از
ادیان موجـود تعلق خاطر نداشـته باشند, مانده است که بگوئیـم این فرضیات اساسی دینی و مذهبی کدامند, یکی وجود خدا و دیگری وجود زندگی پس از مرگ است.اعتقاد به
این دو گزاره شـرط کافی و لازم برای معنـا دار شدن و مفهـوم شدن زندگی است, البته این دو فـرض هیـچ کدام نافی یکدیگر نیسـتند, قائـل به وجود خداونـد, لاجـرم وجود زندگی
پس از مـرگ را انکـار نمی کنـد و قائـل به وجود زندگانی پس از مـرگ نیز لابدمنـهم, نافی وجود خدا نیـست.به هـر حال تکـمله نظـرات رسا و شیوا و قابل قبول مصـطفی ملکیان,
موکول به مطـالـعه کـامل کتـاب وی یعنـی « معـنای زندگی » می باشد, و البـته این کتـاب برای استفاده دانشـجویان نگاشـته شـده ولی به هـر مقدار ممکن در محـدوده دانـش
سایرین نیز قابل ادراک است. و امـا پرسـش بنده هم این است که آیا انسان چه چیزی را هدف نهائی قرار دهد تا به زندگانی خود معنا و حلاوت ببخشد, در این خصوص نظر بنده
هم این است؛ معنای زندگی یعنی مفهومـی که با عملکرد روزمـره به حیات و گذران عمر خود اعطا می کنیم, زیرا زندگی امری از پیش تعیین شده نیست و در این راستا رهائی
از خودخواهی و رافت و پاسداشت اخلاق و به عبارت دیگر,حسن خلق و رفتار نیک و عشق به بشریت از جمله عواملی است که شادکامی و سعادت را به ارمغان می آورد و به
زندگی معنا می بخشد, روی کرد انسان به آنچه که گفته شد میسر نیست مگر آنکه به قول مصطفی ملکیان؛ حد اقل قائل به وجود خداوند و وجود زندگانی پس از مرگ باشیم.
زندگی در صـدف خویـش گهـر ساختن است, ... در دل شــــعله فـرو رفتـن و نگـداختـن است
عشق ازین گنبد در بسـته برون تاختن است, .. شـیشـهٔ مـاه ز طــاق فـلک انـداختــن است
سـلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است, ... به یکی داد جهان بـردن و جـان باختـن است
حکمت و فلســفه را همــت مــــردی بــایــد, ... تیــغ اندیشــه به روی دو جـهان آختن است
مذهـب زنـده دلان خـواب پریشـانی نیسـت, .... از همیـن خاک جهان دگـری ســاختن است ( اقبال لاهوری )
سلام و احترام
من نمیدونم شما که هستید ولی عمیقا باور دارم که شما میتونید یک فیلسوف باشید؛ خلاصه ای که ارائه دادید هم نشان دهنده درک بالای شما و هم بیان شیوای شما بود ؛
پس خلاصه کلام آنکه قدم اول برای معنا دادن به زندگی، اعتقاد به خداوند و اعتقاد به جهان پس از مرگ است؛ یعنی انسان بدون اعتقاد به این دو اصل هرگز نمیتواند به زندگی خود معنا دهد؛ صحیح؟
دیدگاههای کتاب الکترونیکی معنای زندگی
زندگی، حقیقتی دارد و واقعیتی. ما بر اساس واقعیت زندگی چیزی را از آن میفهمیم که می شود مفهوم زندگی نزد ما. این مفهوم ممکن است بر حقیقت زندگی منطبق باشد یا نباشد؛ به هرحال ما براساس فهمی که از زندگی داریم هدف گذاری و برنامه ریزی میکنیم و به سوی آن هدف پیش می رویم و درواقع با عملکرد خود به مفهومی که از زندگی داریم معنا و عینیت می بخشیم.
آیا معنای زندگی مسـئله ای است فلسفی و یا دینی و مذهبی؟ کسانی که از روی استدلال عقلی و فلسفی بخواهند به معنای زندگی بپردازند, چنانچه هیچ پیش فرض دینی
و مذهبی را به میـان نیاورند و قائل به هیچ یک از فرائض و باور هـای مذهبی نباشـند, در نفی و اثبات معنـای زندگی عاجزند و نمی توانند در این باره سخن بگویند, یعنی اگر فقط
بخواهند بر اسـاس استـدلالات عقلی و فلسفی زندگی را معنا کنند, نه برای نفی و نه برای اثبات آن, سخنی برای گفتن ندارند, بنابر این مسئله زندگی پرپیچ و خم در بطن و در
هامش فرائص اصـلی دین و مذهب قابـل حل است, در واقع باید مجموعه ای از مفروضـات دین و مذهب را بپـذیریم تا بتوانیم به زندگانی خود معنا ببخشیم, نمی توان متدین نبود
و مذهبی نبود و برای زندگی معـنائی قائل شد, آنان که برای زندگی معنائی قائلند و به زندگی علاقمند هسـتند, چه بخواهند و چه نخواهند و چه بگویند و چه کتـمان کنند و چه
خودشـان خبر داشـته باشند یا خبر نداشـته باشند, به نوعی متـدین هسـتند, به تعبـیری انسان الهی هسـتند که برای زندگی معنا و مفهومی قائلـند, ولو اینکه به هیچ کدام از
ادیان موجـود تعلق خاطر نداشـته باشند, مانده است که بگوئیـم این فرضیات اساسی دینی و مذهبی کدامند, یکی وجود خدا و دیگری وجود زندگی پس از مرگ است.اعتقاد به
این دو گزاره شـرط کافی و لازم برای معنـا دار شدن و مفهـوم شدن زندگی است, البته این دو فـرض هیـچ کدام نافی یکدیگر نیسـتند, قائـل به وجود خداونـد, لاجـرم وجود زندگی
پس از مـرگ را انکـار نمی کنـد و قائـل به وجود زندگانی پس از مـرگ نیز لابدمنـهم, نافی وجود خدا نیـست.به هـر حال تکـمله نظـرات رسا و شیوا و قابل قبول مصـطفی ملکیان,
موکول به مطـالـعه کـامل کتـاب وی یعنـی « معـنای زندگی » می باشد, و البـته این کتـاب برای استفاده دانشـجویان نگاشـته شـده ولی به هـر مقدار ممکن در محـدوده دانـش
سایرین نیز قابل ادراک است. و امـا پرسـش بنده هم این است که آیا انسان چه چیزی را هدف نهائی قرار دهد تا به زندگانی خود معنا و حلاوت ببخشد, در این خصوص نظر بنده
هم این است؛ معنای زندگی یعنی مفهومـی که با عملکرد روزمـره به حیات و گذران عمر خود اعطا می کنیم, زیرا زندگی امری از پیش تعیین شده نیست و در این راستا رهائی
از خودخواهی و رافت و پاسداشت اخلاق و به عبارت دیگر,حسن خلق و رفتار نیک و عشق به بشریت از جمله عواملی است که شادکامی و سعادت را به ارمغان می آورد و به
زندگی معنا می بخشد, روی کرد انسان به آنچه که گفته شد میسر نیست مگر آنکه به قول مصطفی ملکیان؛ حد اقل قائل به وجود خداوند و وجود زندگانی پس از مرگ باشیم.
زندگی در صـدف خویـش گهـر ساختن است, ... در دل شــــعله فـرو رفتـن و نگـداختـن است
عشق ازین گنبد در بسـته برون تاختن است, .. شـیشـهٔ مـاه ز طــاق فـلک انـداختــن است
سـلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است, ... به یکی داد جهان بـردن و جـان باختـن است
حکمت و فلســفه را همــت مــــردی بــایــد, ... تیــغ اندیشــه به روی دو جـهان آختن است
مذهـب زنـده دلان خـواب پریشـانی نیسـت, .... از همیـن خاک جهان دگـری ســاختن است ( اقبال لاهوری )
من نمیدونم شما که هستید ولی عمیقا باور دارم که شما میتونید یک فیلسوف باشید؛ خلاصه ای که ارائه دادید هم نشان دهنده درک بالای شما و هم بیان شیوای شما بود ؛
پس خلاصه کلام آنکه قدم اول برای معنا دادن به زندگی، اعتقاد به خداوند و اعتقاد به جهان پس از مرگ است؛ یعنی انسان بدون اعتقاد به این دو اصل هرگز نمیتواند به زندگی خود معنا دهد؛ صحیح؟