سلام دوستان
حکایت خط خوردن ایرانیان از نژاد اریایی موهوم .
وقتی تشکیلات ماسونی اروپا ومخصوصا سرویسهای اطلاعاتی انگلیس میخواهند کاری کنند فکر همه جایش را میکنند و شبهات و علامت سوالها و اختلاف نظر ها را برای استفاده از انها در روزهای اتی تعبیه میکنند .
اگر به تاریخچه اریا سازی نگاه کنیم بعضی حقایق مشخص میشود در همان زمان که تب و تاب اریا بازی و اریا سازی در اوج بود عده ای از کسانی که در این حوزه نظر میدادند تعاریفی برای اریایی بودن ارائه دادند که مغایربا نظریات عمده در این خصوص بود .تا در صورت لزوم براختی بتوانند عده ای را خط بزنند . اکنون نگاهی گذرا به تاریخچه اریا سازی می اندازیم .
((واژه آریایی نه تنها برای معرفی مردمان هندوایرانی، بلکه برای معرفی تمام متکلمانِ بومی زبانهای هندواروپایی شامل یونانیها، آلمانیها و نیز کسانی که به زبان لاتین صحبت میکردند، پذیرفته شد. سپس چنین مطرح شد که آمریکاییها، سلتها ، آلبانیاییها و اسلاوها نیز به همان گروه تعلق دارند.
کاربرد اولیه اصطلاح «آریایی» در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم منحصراً برای اشاره به «هندواروپایی زبانان اولیه» بود.*))
* Widney, Joseph P. (1907), Race Life of the Aryan Peoples, New York: Funk & Wagnalls; Mish, Frederic C. (1994), Editor in Chief Webster’s Tenth New Collegiate Dictionary Springfield, Massachuetts; Merriam-Webster, p. 66.
ادامه مطلب در کامنتهای پایین است
ادامه 1
و حال تعریف یه خرده فرق میکند
((در قرن نوزدهم میلادی انسانشناسی زیستی توسط عدهای بصورت نژادپرستی علمی ظاهر شد و نژاد آریایی به عنوان یکی از زیرشاخههای نژاد قفقازی (Caucasian or Europid race) تعریف گردید. این نژاد از نظر آنان شامل همه هندواروپایی زبانانی میشد که نیاکان آنان هندواروپاییهای اولیه بودند و پس از سدههای میانه در شمال هند، سریلانکا، مالدیو، پاکستان، گُجَرات، مهاراشترا، بنگلادش، نپال، شرق و شمال شرقی هند، اروپا، آسیا، روسیه، بخش انگلیسی زبان آمریکا، کِبِک، جنوب آمریکای لاتین، آفریقای جنوبی، استرالیا، نیوزیلند، ارمنستان، ایران، افغانستان و تاجیکستان سکنی گزیدند.*
* Rand McNally’s World Atlas, International Edition (1944), Chicago; Rand McNally Map: “Races of Mankind”, pp. 278–۲۷۹٫
((
و با تعریف زیر اسیایی ها از به حاشیه رانده میشوند .
بر طبق نظر گوبینو، آریاییهای شمال اروپا نژاد برتر بودند که بطور کامل از لحاظ نژادی خالص باقی ماندهاند. از نظر او مردمان جنوب اروپا (شامل اسپانیا و جنوب فرانسه)، شرق اروپا، شمال آفریقا، خاورمیانه، ایران، هند و آسیای مرکزی، کاملاً با نژادهای غیر آریایی آمیخته شدهاند و دارای ارزشی به مراتب پایینتر هستند. و با تعریف و تائید زیر خاستگاه اریایی ها تغییر و عملا اسیایی ها خط میخورند
((پس از آنکه یک زبانشناس به نام کارل پنکا (Karl Penka) این ایده که منشاء اولیه اقوام آریایی شبه جزیره اسکاندیناوی بوده است را مطرح کرد، منطقه خاصی در شمال اروپا به عنوان خاستگاه اولیه آریاییان در نظر گرفته شد. او همچنین معتقد بود که آریاییان باید با ویژگیهای ظاهریِ مردمان شمال اروپا یعنی موهای بور و چشمان آبی شناخته شده و متمایز گردند. این نظریه توسط زیستشناس مشهور توماس هنری هاکسلی (Thomas Henry Huxley) مورد تأیید واقع شد و هاکسلی واژه «زانتوکرُی» (Xanthochroi) را برای نامیدن سفیدپوستان اروپا ابداع کرد، وی در مقابل از واژه «مِلانوکرُی» (Melanochroi) برای مردمان تیرهتر منطقه مدیترانه استفاده کرد.*
* Huxley, Thomas (1890), The Aryan Question and Pre-Historic Man, Nineteenth Century (XI/1890).)) و با نظریه زیر قسمتهایی از اروپا نیز در رابطه با داشتن نژاد خیالی و موهوم زیر سوال میرود .
تئوری منشاء ژرمنی داشتن زبان آریایی در سال ۱۹۰۲ میلادی بویژه توسط زبانشناس و باستانشناس آلمانی گوستاو کاسینا (Gustaf Kossinna) بسط داده شد. او ادعا کرد که هندواروپاییهای اولیه همان مردم متعلق به «فرهنگ ظروف طنابیشکل»* در عصر نوسنگی آلمان (Neolithic Germany) بودهاند. این عقیده در اوایل قرن بیستم به شکل وسیعی هم در محافل فکری اروپا و هم در بین عوام رایج گردید** و در سال ۱۹۳۹ بصورت موضوعی با عنوان «ژرمنهای طنابی شکل» (Corded-Nordics) در کتاب «نژادهای اروپا» نوشته انسانشناس آمریکایی کارلتون استیونز*** (Carleton S. Coon) بازتاب یافت.
** Arvidsson, Stefan (2006). Aryan Idols: University of Chicago Press, p. 143. اعراب داخل نژاد اریا میشوند و خاستگاه نژاد موهوم از هند به تمدن افسانه اي اتلانتيس ميرود ادامه مطلب در كامنت پايين
ادامه 2
((یک نژادپرست آمریکایی به نام هلنا پترونا بلاواتسکی (Helena Petrovna Blavatsky) در کتاب «دکترین راز» (The Secret Doctrine) نوشت که روح نژاد اصلی آریایی به عنوان پنجمین نژاد از هفت نژاد اصلی از حدود یک میلیون سال پیش در آتلانتیس به تجسم در آمده است. اما بهرغم اینکه این آریاصوفی خدعهپرداز نژاد سامی را یک زیر مجموعه از نژاد اصلی آریایی محسوب کرده بود، در ادعایی متناقض میآورد که هیچگونه تقسیمبندی میان نژاد آریایی و سامی وجود ندارد و نژاد سامی به ویژه اعراب، گونهای نژاد آریایی جدیدتر هستند که از نظر معنوی منحط شده، اما از نظر مادی بسیار کامل و پیشرفته هستند. او یهودیان و اعراب را برای مقاصدی که در نظر داشت، جزء نژاد سامی به حساب میآورد. بر طبق عقاید بلاواتسکی، یهودیان یک قبیله پست از طبقه مطرود و سطح پایین هند به نام چاندالای (Tchandalas) بودهاند. او معتقد بود که قوم یهود از نسل ابراهیم هستند و یهود واژهای دستکاری شده به معنای غیر برهمایی است.* (کتاب بلاواتسکی با عنوان «تعالیم سری» به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است).)) و چون اعراب به درد سیاستهای انها نمیخورد انها را از گردونه اریا بازی به بیرون انداختند
((با توجه به پیروی ایدئولوژی نازیها از عقاید افسانهای «آریاصوفی ، نژاد آریایی یک نژاد برتر بود که تمدنی را پایهگذاری کرده بود که از حدود ده هزار سال پیش تمام جهان را از منطقه آتلانتیس/ آتلانتیک تحت سلطه خود در آورده بود. اما هنگامیکه دیگر نقاط جهان پس از تخریب آتلانتیس در هشت هزار سال قبل از میلاد، تحت سیطره اقوام دیگر قرار گرفت، این تمدن مورد ادعا رو به افول نهاد؛ چرا که نژادهای پستتر با نژاد آریایی مخلوط شدند. با این حال از نظر آنان، اختلاط نژادها با نژاد آریایی اثراتی از تمدن آریایی را در تبت (از طریق آیین بودایی)، در آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و مصر باستان بر جای گذاشت (تاریخ تخریب آتلانتیس در توهمات آریاصوفی هشت هزار سال قبل از میلاد، یعنی دو هزار سال پس از بنیانگذاری این تمدن اعلام شده است). توهمات مذکور بر جنبههای محرمانه و درونی ایدئولوژی نازیها اثر شگرفی گذاشت.)) و بالاخره در ابانماه سال 1390 در هند و ایران خبر گزاری بی بی سی خبر و مصاحبه جالبی پخش کرد در ایران : ((مطالعات ژنتیکی و ملکولی نشان داده «ایرانیان» از نژاد آریایی نیستند. )) در هند : ((مطالعات ژنتیکی و ملکولی نشان داده «هندیان» از نژاد آریایی نیستند. ))
جالب اینجاست که اصطلاح نژاد آریایی و آریایی بودن ایرانیان و هندیان از ساختههای استعماری در سده نوزدهم میلادی بوده است
برای مطالعه بیشتر بنگرید به http://ghiasabadi.com/aryans.html
مایه تاسف است که هنوز هم انچه استعمار میخواهد همانگونه تفکر میکنیم و ان هم با ژستهای روشنفکرانه، همانگونه که میخواهند در عمق افتخارات کذایی درگير هستيم و هر لخظه كه بخواهند مردم منطقه اي را به چيزي منتسب ميكنند .
در هند و ايران اگر كل تاريخشان را بجويي نژاد و كلمه اي به نام اريا نخواهيد يافت و در ايران كسي هخامنشيان را نميشناخت اما چنان اين تفكرات را به ذهن مردمان اين ديارها انداخته اند كه گويي سنگي بزرگ را در چاهي عميق انداخته اند . و تا خودشان نخواهند اين سنگ را را از ان چاه عميق بيرون نخواهند اورد .
amenmarr گرامی و عزیز؛ هدف من از نوشتن دیدگاه ، این بود که بگوییم نباید در نوشتن بی انصافی كرد و حق را نادیده گرفت. ما نباید منکر دیدگاه ارزشمند بسیاری از فیلسوفان یونانی بشویم. وقتی سقزاط در راه عقل گرایی کشته می شود و افلاطون در کتاب جمهوریت به نقد حکومت و چه کسانی شایسته حکومت کردن هستند می پردازد ، واقعا کار ارزشمندی کرده است. یونان آنقدر قدرت داشت که بتواند امپراتوری بزرگ هخامنشی را براندازد و تا هشتاد سال بر ایران حکومت کند و روی سکه شاهان سلوکی نوشته به زبان یونانی باشد. زبانش ،زبان علمی دنیای کهن باشد و اسکندریه ها بسازد و فیلسوف و دانشمند ( ارشمیدس و ...) تربیت کند. اما هر قدرتی پایان هم دارد.
fuzuli عزیز
فحوای کلام جنابعالی نشان می دهد که شاید با مکاتب سیاسی آشنائی زیادی نداشته باشید، و یا کابرد صحیح آنها را به درستی ندانید، البته
مهم نیست، زیرا مثال زدنی با دوران حکومت هخامنشیان هم نیست و اریستو کراسی و تئو کراسی و آن یکی دیگر را که متوجه نشدم با شیوه
فرمانروائی و هژمونی قدرتمند آن دوران تطابق ندارد ممکن است بگوئیم نوعی الیگارشی به دلیل وجود نفوذ صاحب منصبان ثروتمند که هنوز هم
در بیشتر کشورهای جهان سومی مشاهده می شوند، در بعضی سرزمینها بوده ولی با توجه به ناشناخته ماندن وضع عمومی زندگی مردم آن
زمان، نمی توانیم با قطع یقین بگوئیم که عملاً با کدامیک از مکاتب سیاسی تعریف شده وفق داشته است؟ بارها در کامنتهای خود به تفصیل
توضیح داده ام که ملاک، وضعیت حال کشور ها و رشد فرهنگی و سیاسی و اقتصادی کشور ها است که متاثر از گذشته دور آنها است، علیٰ قول
جنابعالی چنانچه قبول کنیم یونان فعلی همان یونان گذشته باشد آیا این حرف با گرفتاری های فعلی یونان باجمعیتِ ده یازده میلیون نفریِ هزار
جزیره که با اقتصاد نا بسامان و ورشکسته و بیکاری دست و پنجه نرم می کند و نیازمند شدید کمکهای اقتصادی اتحادیه اروپا است صحیح است؟،
کتابها و فیلسوفان در گذشته چه دردی را برای مردم رفاه طلب درمان می کند؟ افتخارات گذشته و اینکه چه داشته اند، چه سودی عاید ملتها کرده
است؟ گیرم پدر تو بود فاضل، ... از فضل پدر ترا چه حاصل؟ ما باید یاد بگیریم که بین مرفه بودن مردم کشور ها و متصف بودن به خصائص انسانی
بر گرفته از تربیت آباء و اجدادیشان فرق بگذاریم، بحث های فلسفی هم نان و آب نمی شود البته برای بهبود زندگی الهام بخش است اما ابزار
اصلی برای تامین سعادت انسان نیست.
[quote='fuzuli']می توانی نام چند فیلیسوف بزرگ در دوره هخامنشی را بنویسی؟[/quote]
من میپرسم که فلسفهبازان یونانی چه کاری برای پیشرفت و بهبود معیشت و زندگی مردمشان انجام دادند؛ تو میگویی که نام چند «فیلیسوف» بزرگ دوره هخامنشی را بنویس؟!!!!
[quote='fuzuli']یونان فاتح نبرد سالامیس ، شکست دهنده ی خشایازشا و داریوش.
آیا تو منکر قدرت فکری ارسطو افلاطون هستی؟ وقتی بحث های فلسفی در یونان رواج داشت و مکتب های فلسفی سوفسطایی و خرد گرای سقراط و آتم ایسم و عناصر چهارگانه پدید آورنده ی هستی در یونان مطرح بود و نظام حکومتی آریستو کراسی و مونازسی و تئوکراسی و ... توسط افلاطون نقد می شد در سرزمین هخامنشیان شاه قدرت مطلق و دیکتاتور بود.[/quote]
1. یونانیان داریوش را کی و کجا شکست دادند؟ (اگر اینجا و آنجا گشتی و نام نبرد ماراتون را یافتی، باید بگویم که این نبرد شکستی نظامی برای ایران نبود چون که داریوش فقط نیروی ویژهای را مستقیم به دل یونان فرستاده بود تا متحدش هیپیاس را با سرگرم کردن ارتش آتن در بیرون شهر و کودتای همدستان هیپیاس در داخل شهر، بر سرکار آورد. اما کودتاگران نتوانستند در شهر کاری از پیش ببرند و این طرح ناکام ماند.)
2. یونانیان با فلسفهبازی خود کدام یک از مشکلات مردم خود را حل کردند؟ آیا فقر را از میان برداشتند یا تبعیض و بردهداری را؟ آیا در شهرهای خود کشاورزی و بازرگانی را گسترش دادند و به رونق و بهبود زندگی مردم کمک کردند؟ اما شهریاران ما همواره در پی گسترش امنیت و رونق اقتصاد و بهبود معیشت و تقویت کشاورزی در میان اتباع خود بودند.
3. در سرزمین هخامنشیان - که نامش ایران است - چون شاه قدرت مطلق داشت (و چنان با غیض و غلظت این سخن را میگویی که گویی در نقاط دیگر دنیا دموکراسی حاکم بوده!) پس علوم و فنون نمیتوانسته پیشرفت کند؟ این دیگر چه نوع استدلالی است؟!
[quote='عرفان کریمی']تریتا عزیز ابن خلدون یکی از مورخان بزرگ میباشد اما تاریخ خود را بر اساس سال نامه های ساسانی نوشته است . سالنامه های ساسانی بر اساس ایدئولوژی خسرو اول نوشته شده است(تورج دریایی.ناگفته های امپراطوری ساسانیان)خسرو زمانی که فیلسوفان یونانی و رومی را به جندی شاپور دعوت کرد برای توجیه عمل خود گفت که بعد از حمله اسکندر دانش ایرانی ها به یونانی ها راه یافت و این سخن در سالنامه های ساسانی نوشته شد و مورخانی چون ابن خلدون بر اساس این سالنامه ها تاریخ خود را نوشته اند. درضمن بسیاری از دانشمندان بزرگ یونانی مثل ارسطو . افلاطون . سقراط . کتزیاس(پزشک دربار اردشیر دوم) مدت ها قبل از حمله اسکندر زندگی میکرده اند در ضمن وقتی ابن خلدون سلسله اساطیری کیانی را با سلسله تاریخی هخامنشی اشتباه کرده(دلیلش هم استفاده از سالنامه های ساسانی است)پس نمیتوان چندان به حرف های دیگرش هم اعتماد کرد! مورخان بزرگی همچون کریستینسن هم میگن که باید کتاب های مورخان اسلامی را با وسواس خواند زیرا اطلاعات غلط در کتاب هایشان زیاد میباشد[/quote]
فرمایش حضرتعالی کاملاً صحیح است! مورخان کلاسیک ما هرگاه چیزی در وصف و تحسین ایران باستان بنویسند، قطعاً دچار جعل و تحریف و خطا و کژروی شدهاند. درست مانند زمانی که جنایتهای غزها را روایت میکنند. کلاً نمیدانم این همه منابع تاریخی ما - از طبری تا خواندمیر - به چه درد ما میخورند و چه خاصیتی دارند که وقتمان را با مطالعه و بررسی آنها تلف میکنیم. برویم کتاب ددهقورقود را بخوانیم و روح و جانمان را صفا بدهیم ...
amenmarr :کدام یونان؟ یونان کو؟ یونان هم در قلمرو هخامنشیان بوده و جز نامی و آنهم بخاطر فلاسفه نامدارش چیزی از آن باقی نمانده و تکه تکه شده است!
فضولی: یونان فاتح نبرد سالامیس ، شکست دهنده ی خشایازشا و داریوش.
یونان نامی است که ایرانیان بخاطر آشنایی با قوم ایونی بر آنان نهاده اند. آیا تو منکر قدرت فکری ارسطو افلاطون هستی؟ وقتی بحث های فلسفی در یونان رواج داشت و مکتب های فلسفی سوفسطایی و خرد گرای سقراط و آتم ایسم و عناصر چهارگانه پدید آورنده ی هستی در یونان مطرح بود و نظام حکومتی آریستو کراسی و مونازسی و تئوکراسی و ... توسط افلاطون نقد می شد در سرزمین هخامنشیان شاه قدرت مطلق و دیکتاتور بود.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تخت جمشید
حکایت خط خوردن ایرانیان از نژاد اریایی موهوم .
وقتی تشکیلات ماسونی اروپا ومخصوصا سرویسهای اطلاعاتی انگلیس میخواهند کاری کنند فکر همه جایش را میکنند و شبهات و علامت سوالها و اختلاف نظر ها را برای استفاده از انها در روزهای اتی تعبیه میکنند .
اگر به تاریخچه اریا سازی نگاه کنیم بعضی حقایق مشخص میشود در همان زمان که تب و تاب اریا بازی و اریا سازی در اوج بود عده ای از کسانی که در این حوزه نظر میدادند تعاریفی برای اریایی بودن ارائه دادند که مغایربا نظریات عمده در این خصوص بود .تا در صورت لزوم براختی بتوانند عده ای را خط بزنند . اکنون نگاهی گذرا به تاریخچه اریا سازی می اندازیم .
((واژه آریایی نه تنها برای معرفی مردمان هندوایرانی، بلکه برای معرفی تمام متکلمانِ بومی زبانهای هندواروپایی شامل یونانیها، آلمانیها و نیز کسانی که به زبان لاتین صحبت میکردند، پذیرفته شد. سپس چنین مطرح شد که آمریکاییها، سلتها ، آلبانیاییها و اسلاوها نیز به همان گروه تعلق دارند.
کاربرد اولیه اصطلاح «آریایی» در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم منحصراً برای اشاره به «هندواروپایی زبانان اولیه» بود.*))
* Widney, Joseph P. (1907), Race Life of the Aryan Peoples, New York: Funk & Wagnalls; Mish, Frederic C. (1994), Editor in Chief Webster’s Tenth New Collegiate Dictionary Springfield, Massachuetts; Merriam-Webster, p. 66.
ادامه مطلب در کامنتهای پایین است
و حال تعریف یه خرده فرق میکند
((در قرن نوزدهم میلادی انسانشناسی زیستی توسط عدهای بصورت نژادپرستی علمی ظاهر شد و نژاد آریایی به عنوان یکی از زیرشاخههای نژاد قفقازی (Caucasian or Europid race) تعریف گردید. این نژاد از نظر آنان شامل همه هندواروپایی زبانانی میشد که نیاکان آنان هندواروپاییهای اولیه بودند و پس از سدههای میانه در شمال هند، سریلانکا، مالدیو، پاکستان، گُجَرات، مهاراشترا، بنگلادش، نپال، شرق و شمال شرقی هند، اروپا، آسیا، روسیه، بخش انگلیسی زبان آمریکا، کِبِک، جنوب آمریکای لاتین، آفریقای جنوبی، استرالیا، نیوزیلند، ارمنستان، ایران، افغانستان و تاجیکستان سکنی گزیدند.*
* Rand McNally’s World Atlas, International Edition (1944), Chicago; Rand McNally Map: “Races of Mankind”, pp. 278–۲۷۹٫
((
و با تعریف زیر اسیایی ها از به حاشیه رانده میشوند .
بر طبق نظر گوبینو، آریاییهای شمال اروپا نژاد برتر بودند که بطور کامل از لحاظ نژادی خالص باقی ماندهاند. از نظر او مردمان جنوب اروپا (شامل اسپانیا و جنوب فرانسه)، شرق اروپا، شمال آفریقا، خاورمیانه، ایران، هند و آسیای مرکزی، کاملاً با نژادهای غیر آریایی آمیخته شدهاند و دارای ارزشی به مراتب پایینتر هستند.
و با تعریف و تائید زیر خاستگاه اریایی ها تغییر و عملا اسیایی ها خط میخورند
((پس از آنکه یک زبانشناس به نام کارل پنکا (Karl Penka) این ایده که منشاء اولیه اقوام آریایی شبه جزیره اسکاندیناوی بوده است را مطرح کرد، منطقه خاصی در شمال اروپا به عنوان خاستگاه اولیه آریاییان در نظر گرفته شد. او همچنین معتقد بود که آریاییان باید با ویژگیهای ظاهریِ مردمان شمال اروپا یعنی موهای بور و چشمان آبی شناخته شده و متمایز گردند. این نظریه توسط زیستشناس مشهور توماس هنری هاکسلی (Thomas Henry Huxley) مورد تأیید واقع شد و هاکسلی واژه «زانتوکرُی» (Xanthochroi) را برای نامیدن سفیدپوستان اروپا ابداع کرد، وی در مقابل از واژه «مِلانوکرُی» (Melanochroi) برای مردمان تیرهتر منطقه مدیترانه استفاده کرد.*
* Huxley, Thomas (1890), The Aryan Question and Pre-Historic Man, Nineteenth Century (XI/1890).))
و با نظریه زیر قسمتهایی از اروپا نیز در رابطه با داشتن نژاد خیالی و موهوم زیر سوال میرود .
تئوری منشاء ژرمنی داشتن زبان آریایی در سال ۱۹۰۲ میلادی بویژه توسط زبانشناس و باستانشناس آلمانی گوستاو کاسینا (Gustaf Kossinna) بسط داده شد. او ادعا کرد که هندواروپاییهای اولیه همان مردم متعلق به «فرهنگ ظروف طنابیشکل»* در عصر نوسنگی آلمان (Neolithic Germany) بودهاند. این عقیده در اوایل قرن بیستم به شکل وسیعی هم در محافل فکری اروپا و هم در بین عوام رایج گردید** و در سال ۱۹۳۹ بصورت موضوعی با عنوان «ژرمنهای طنابی شکل» (Corded-Nordics) در کتاب «نژادهای اروپا» نوشته انسانشناس آمریکایی کارلتون استیونز*** (Carleton S. Coon) بازتاب یافت.
** Arvidsson, Stefan (2006). Aryan Idols: University of Chicago Press, p. 143.
اعراب داخل نژاد اریا میشوند و خاستگاه نژاد موهوم از هند به تمدن افسانه اي اتلانتيس ميرود
ادامه مطلب در كامنت پايين
((یک نژادپرست آمریکایی به نام هلنا پترونا بلاواتسکی (Helena Petrovna Blavatsky) در کتاب «دکترین راز» (The Secret Doctrine) نوشت که روح نژاد اصلی آریایی به عنوان پنجمین نژاد از هفت نژاد اصلی از حدود یک میلیون سال پیش در آتلانتیس به تجسم در آمده است. اما بهرغم اینکه این آریاصوفی خدعهپرداز نژاد سامی را یک زیر مجموعه از نژاد اصلی آریایی محسوب کرده بود، در ادعایی متناقض میآورد که هیچگونه تقسیمبندی میان نژاد آریایی و سامی وجود ندارد و نژاد سامی به ویژه اعراب، گونهای نژاد آریایی جدیدتر هستند که از نظر معنوی منحط شده، اما از نظر مادی بسیار کامل و پیشرفته هستند. او یهودیان و اعراب را برای مقاصدی که در نظر داشت، جزء نژاد سامی به حساب میآورد. بر طبق عقاید بلاواتسکی، یهودیان یک قبیله پست از طبقه مطرود و سطح پایین هند به نام چاندالای (Tchandalas) بودهاند. او معتقد بود که قوم یهود از نسل ابراهیم هستند و یهود واژهای دستکاری شده به معنای غیر برهمایی است.* (کتاب بلاواتسکی با عنوان «تعالیم سری» به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است).))
و چون اعراب به درد سیاستهای انها نمیخورد انها را از گردونه اریا بازی به بیرون انداختند
((با توجه به پیروی ایدئولوژی نازیها از عقاید افسانهای «آریاصوفی ، نژاد آریایی یک نژاد برتر بود که تمدنی را پایهگذاری کرده بود که از حدود ده هزار سال پیش تمام جهان را از منطقه آتلانتیس/ آتلانتیک تحت سلطه خود در آورده بود. اما هنگامیکه دیگر نقاط جهان پس از تخریب آتلانتیس در هشت هزار سال قبل از میلاد، تحت سیطره اقوام دیگر قرار گرفت، این تمدن مورد ادعا رو به افول نهاد؛ چرا که نژادهای پستتر با نژاد آریایی مخلوط شدند. با این حال از نظر آنان، اختلاط نژادها با نژاد آریایی اثراتی از تمدن آریایی را در تبت (از طریق آیین بودایی)، در آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و مصر باستان بر جای گذاشت (تاریخ تخریب آتلانتیس در توهمات آریاصوفی هشت هزار سال قبل از میلاد، یعنی دو هزار سال پس از بنیانگذاری این تمدن اعلام شده است). توهمات مذکور بر جنبههای محرمانه و درونی ایدئولوژی نازیها اثر شگرفی گذاشت.))
و بالاخره در ابانماه سال 1390 در هند و ایران خبر گزاری بی بی سی خبر و مصاحبه جالبی پخش کرد
در ایران : ((مطالعات ژنتیکی و ملکولی نشان داده «ایرانیان» از نژاد آریایی نیستند. ))
در هند : ((مطالعات ژنتیکی و ملکولی نشان داده «هندیان» از نژاد آریایی نیستند. ))
جالب اینجاست که اصطلاح نژاد آریایی و آریایی بودن ایرانیان و هندیان از ساختههای استعماری در سده نوزدهم میلادی بوده است
برای مطالعه بیشتر بنگرید به http://ghiasabadi.com/aryans.html
مایه تاسف است که هنوز هم انچه استعمار میخواهد همانگونه تفکر میکنیم و ان هم با ژستهای روشنفکرانه، همانگونه که میخواهند در عمق افتخارات کذایی درگير هستيم و هر لخظه كه بخواهند مردم منطقه اي را به چيزي منتسب ميكنند .
در هند و ايران اگر كل تاريخشان را بجويي نژاد و كلمه اي به نام اريا نخواهيد يافت و در ايران كسي هخامنشيان را نميشناخت اما چنان اين تفكرات را به ذهن مردمان اين ديارها انداخته اند كه گويي سنگي بزرگ را در چاهي عميق انداخته اند . و تا خودشان نخواهند اين سنگ را را از ان چاه عميق بيرون نخواهند اورد .
فحوای کلام جنابعالی نشان می دهد که شاید با مکاتب سیاسی آشنائی زیادی نداشته باشید، و یا کابرد صحیح آنها را به درستی ندانید، البته
مهم نیست، زیرا مثال زدنی با دوران حکومت هخامنشیان هم نیست و اریستو کراسی و تئو کراسی و آن یکی دیگر را که متوجه نشدم با شیوه
فرمانروائی و هژمونی قدرتمند آن دوران تطابق ندارد ممکن است بگوئیم نوعی الیگارشی به دلیل وجود نفوذ صاحب منصبان ثروتمند که هنوز هم
در بیشتر کشورهای جهان سومی مشاهده می شوند، در بعضی سرزمینها بوده ولی با توجه به ناشناخته ماندن وضع عمومی زندگی مردم آن
زمان، نمی توانیم با قطع یقین بگوئیم که عملاً با کدامیک از مکاتب سیاسی تعریف شده وفق داشته است؟ بارها در کامنتهای خود به تفصیل
توضیح داده ام که ملاک، وضعیت حال کشور ها و رشد فرهنگی و سیاسی و اقتصادی کشور ها است که متاثر از گذشته دور آنها است، علیٰ قول
جنابعالی چنانچه قبول کنیم یونان فعلی همان یونان گذشته باشد آیا این حرف با گرفتاری های فعلی یونان باجمعیتِ ده یازده میلیون نفریِ هزار
جزیره که با اقتصاد نا بسامان و ورشکسته و بیکاری دست و پنجه نرم می کند و نیازمند شدید کمکهای اقتصادی اتحادیه اروپا است صحیح است؟،
کتابها و فیلسوفان در گذشته چه دردی را برای مردم رفاه طلب درمان می کند؟ افتخارات گذشته و اینکه چه داشته اند، چه سودی عاید ملتها کرده
است؟ گیرم پدر تو بود فاضل، ... از فضل پدر ترا چه حاصل؟ ما باید یاد بگیریم که بین مرفه بودن مردم کشور ها و متصف بودن به خصائص انسانی
بر گرفته از تربیت آباء و اجدادیشان فرق بگذاریم، بحث های فلسفی هم نان و آب نمی شود البته برای بهبود زندگی الهام بخش است اما ابزار
اصلی برای تامین سعادت انسان نیست.
من میپرسم که فلسفهبازان یونانی چه کاری برای پیشرفت و بهبود معیشت و زندگی مردمشان انجام دادند؛ تو میگویی که نام چند «فیلیسوف» بزرگ دوره هخامنشی را بنویس؟!!!!
فضولی: نبرد ماراتن.
می توانی نام چند فیلیسوف بزرگ در دوره هخامنشی را بنویسی؟
آیا تو منکر قدرت فکری ارسطو افلاطون هستی؟ وقتی بحث های فلسفی در یونان رواج داشت و مکتب های فلسفی سوفسطایی و خرد گرای سقراط و آتم ایسم و عناصر چهارگانه پدید آورنده ی هستی در یونان مطرح بود و نظام حکومتی آریستو کراسی و مونازسی و تئوکراسی و ... توسط افلاطون نقد می شد در سرزمین هخامنشیان شاه قدرت مطلق و دیکتاتور بود.[/quote]
1. یونانیان داریوش را کی و کجا شکست دادند؟ (اگر اینجا و آنجا گشتی و نام نبرد ماراتون را یافتی، باید بگویم که این نبرد شکستی نظامی برای ایران نبود چون که داریوش فقط نیروی ویژهای را مستقیم به دل یونان فرستاده بود تا متحدش هیپیاس را با سرگرم کردن ارتش آتن در بیرون شهر و کودتای همدستان هیپیاس در داخل شهر، بر سرکار آورد. اما کودتاگران نتوانستند در شهر کاری از پیش ببرند و این طرح ناکام ماند.)
2. یونانیان با فلسفهبازی خود کدام یک از مشکلات مردم خود را حل کردند؟ آیا فقر را از میان برداشتند یا تبعیض و بردهداری را؟ آیا در شهرهای خود کشاورزی و بازرگانی را گسترش دادند و به رونق و بهبود زندگی مردم کمک کردند؟ اما شهریاران ما همواره در پی گسترش امنیت و رونق اقتصاد و بهبود معیشت و تقویت کشاورزی در میان اتباع خود بودند.
3. در سرزمین هخامنشیان - که نامش ایران است - چون شاه قدرت مطلق داشت (و چنان با غیض و غلظت این سخن را میگویی که گویی در نقاط دیگر دنیا دموکراسی حاکم بوده!) پس علوم و فنون نمیتوانسته پیشرفت کند؟ این دیگر چه نوع استدلالی است؟!
فرمایش حضرتعالی کاملاً صحیح است! مورخان کلاسیک ما هرگاه چیزی در وصف و تحسین ایران باستان بنویسند، قطعاً دچار جعل و تحریف و خطا و کژروی شدهاند. درست مانند زمانی که جنایتهای غزها را روایت میکنند. کلاً نمیدانم این همه منابع تاریخی ما - از طبری تا خواندمیر - به چه درد ما میخورند و چه خاصیتی دارند که وقتمان را با مطالعه و بررسی آنها تلف میکنیم. برویم کتاب ددهقورقود را بخوانیم و روح و جانمان را صفا بدهیم ...
فضولی: یونان فاتح نبرد سالامیس ، شکست دهنده ی خشایازشا و داریوش.
یونان نامی است که ایرانیان بخاطر آشنایی با قوم ایونی بر آنان نهاده اند. آیا تو منکر قدرت فکری ارسطو افلاطون هستی؟ وقتی بحث های فلسفی در یونان رواج داشت و مکتب های فلسفی سوفسطایی و خرد گرای سقراط و آتم ایسم و عناصر چهارگانه پدید آورنده ی هستی در یونان مطرح بود و نظام حکومتی آریستو کراسی و مونازسی و تئوکراسی و ... توسط افلاطون نقد می شد در سرزمین هخامنشیان شاه قدرت مطلق و دیکتاتور بود.