بحث نزاد خالص تنها در روزگاران کهن معنی دارد .البته من خود یک پارسی هستم و از خطه پارس هستم .دوستدار فرهنگ اریایی خودمان هستم.ولی باید قبول کرد که هیچ نزادی دیگر خالص نیست. ولیبر این باورم زبان پارسی مان یک زبان بازماندع از زبانهای کهن اریایی است و شاهنامه نیز داستاهنهای کهن اریاییست که از کتاب اوستا یعنی کتابی که اریای های کهن به وجود اورده اند سرچشمه گرفته است.
نزادی به نام اریا وجود ندارد یعنی اینکه مردم با هم ازدواج میکنند پارسی با کرد کرد با ترک ترک با انگلیسی ...........ولی فرهنگ و زبان اریایی هم چنان وجود دارد .مانند زبان شیرین پارسی . جشنهای زیبای اریایی مانند مهرگان و سده . ما باید دنبال ایرانشهر (شاهنشاهی اریایی) فرهنگی بگردیم تا نزاد خالص اریایی.یعنی اتحاد کشورهایی که زبان و فزهنگ اریایی دارن
نزادی به نام اریا وجود ندارد چون اریا مفهوم قومی و فرهنگی و زبانی دارد .اریاها مردمی بودند که از نگر زبانی و فرهنگی به هم بسیار نزدیک بودند این وازه در اوستا به گونه اییریا در سانسکریت به گونه اریا در سنگنوشته های پارسی هخامنشی نیز به گونه اریا امده و در نوشته های پارسیگ(پارسی میانه) به گونه ایر امده که جمع ان میشود ایران یعنی ازادگان و شاهان ساسانی خود شاهنشاه اران یا پادشاه اریاها و کشور خود را ایران شهر خوانده یعنی شاهنشاهی ایرها (ازادگان).در نوشته های پهلوی ساسانی ایرانیان دودمان ازادگان معرفی شدند.در شاهنامه بارها به جای ایران شهر . شهر ایران ایران امده و بار ها به جای ایرانیان از ازادگان استفاده میکند.داریوش هخامنشی نیز تبار خود را اریایی مینامید.پس اریا مفهم نزاد برتر ندارد بلکه مفهوم تباری و فرهنگی و زبانی دارد و معنی ان میشود ازاده که مورد سو استفاده کشور های غربی قرار گرفت و این در حالی است که وازه اریا تنها مربوط به پارسی ها و مادها و هندی ها و ایرانیان کهن اوستایی میشود و اصلا به کشورهای اروپایی ربطی ندارد
پارسی کیست
آغازگاهِ هویت ایــرانی را همه بهاتفاق به عصر هخامنشی مربوط میدانند و چنین نیز هست.«پارســی» در اصل، نام قبیلهای بود که اتحاد اقوام و قبایل دیگرِ این سرزمین را ممکن ساخت و شالودهی شاهنشاهی را بنا نهاد، اما بهزودی این نام از چارچوبی قومی و نژادی بیرون رفت و به نمادی برای ایــرانیانِ هخامنشی تبدیل شد.
پارســیانی که لباسِ کهن خویش را بر تن داشتند و در تخت جمشید در نمایههایی انتزاعی و گویا، در کنار نمایندگان اقوام و قبایل دیگر بازنموده شدند نمادِ سوژههای ایــرانیِ جدید بودند. «من»هایی نوظهور که راهبرِ اقوام و قبایل و مردمانِ سرزمینهای دیگر برای پیوستن به نظمی نوین و مرکزیتی تازه در مراسم نوروزیِ تخت جمشید بودند.هلوانِ اساطیریِ یونانی، پرسئوس، که در یونانی به معنای پارسـی است و برای دیرزمانی رقیبِ نیرومند هراکلِس بود و روایتهای رنگین و زیبایش در منظومههای کهنِ یونانی بسیار تکرار شده است بازتابی از این سوژهی نوین در سرزمینی حاشیهای مانند یونان بود.
این نامِ پارســی را زان پس، به طور مرتب در متون و دیگر جاهای گوناگون میبینیم که نه برای اشاره به قوم یا نژادی خاص که برای نامگذاریِ پیکربندیِ تازهای از «من» کاربرد مییافت.
چند قرنی بعد بود که امپراتورانِ مهرپرستِ رومی که در حال جنگ با ایــرانِ اشکانی و ساسانی بودند در پلهی پنجم از سلسله مراتبِ هفتگانهی میترایی به مرحلهی پارســی تشرف مییافتند و این نام به همراه اسامی مشابهی مانند مُغ که نامی عمومی برای خردمندان و جادوگران شد در قلمرویی بسیار گسترده به کار گرفته شد تا هویتی را نشان دهد که برای نخستینبار قلمروی ایــرانزمین را در قالب کشوری یکتا متحد کرده بود.آغازگاهِ ظهورِ «هویت ایــرانی»، ظهورِ این «من»های نوین بود. سوژههایی نوپا، مغرور و منضبط که به مرتبهی اسطورهای در میان مردمان همسایهی ما برکشیده شدند.
«من»هایی که به قول پلوتارک، راست میگفتند، راست راه میرفتند و راست بر اسب مینشستند. «من»هایی که در متون مقدس و دنیویِ جهان باستان از عصر هخامنشیان تا عصر قرون وسطا همواره انعکاس درخشانشان را در متونی بسیار متنوع میبینیم.پارسی؛ آن است که بند نافش با فرهنگ و تمدن ایرانی قطع نشده باشد و فرزند و وارث تجربهی گرانبهایی است که زیستن و هستیداشتنِ همچون ابرانسانی بزرگ را ممکن میکند.
پارسیبودن؛ به قومیت و نژاد و دین و سن و جنس و ریخت و پیشه و باورهای شخصی بستگی ندارد، بلکه خصوصیتی است که از انتخابِ شخصی آدمیان؛ برای تعلقداشتن به سپهر فرهنگ ایرانی و تصاحبکردنِ آن برمیخیزد.
پارسی؛ سالک راهی است که پیش از او پارسیان و پارسایان پیمودهاند.
پارسی را میتوان از برجستگیِ کردارهایش، بزرگی خواستهایش، خویشتنداری و انضباطش برای مدیریت خویش شناخت و از گرانشی و تأثیری که بر جهان، بر دیگری و بر من وارد میآورد و دگرگونیای که در هستی پدیدار میکند.
پارسی؛ آن کس است که از زیستنی سالم و نیرومند و شادکام و پرمعنا برخوردار است.
در یک کلام… پارسی آن است که بخواهد پارسی باشد و باشد!
پارسی، آن کس است که تنی سالم، ورزیده، شایسته، پاک، زیبا و سرزنده داشته باشد.پارسی آن است که از محتوای معناییِ تمدن ایرانی به درستی تغذیه کرده باشد؛ یعنی تاریخ، اساطیر، ادبیات، هنر و دانشهای کهن ایرانی را بشناسد و در برخورداری از این دانش به هویتی ایرانی دست یافته باشد و در این معنا فرهیخته باشد. پارسی آن است که قدر و قیمت خویش را بشناسد و جایگاهی پرارج و اعتبار در سپهر فرهنگی برای خویش به دست آورد. پارسی آن است که کرامت نفس خویش را حفظ کند و به عنوان یکی از حاملان فرهنگ ایرانی، شایسته و ارجمند رفتار کند و نمایندهی مناسبی برای تمدن ایرانی باشد.
میراث زیبای هخامنشیان نیاکان ما پارسی ها
پَردیس در زبان فارسی نامی بوده برای باغهایی بزرگ و جنگل مانند در زمان ساسانیان یا اشکانیان که در آنها جانوران گوناگونی آزادانه زندگی میکردند.
واژه پردیس از زبانهای ایرانی به انگلیسی و فرانسه نیز به صورت (به انگلیسی: Paradise) (به فرانسوی: Paradis) وارد شدهاست و معرب آن به صورت فردیس و فردوس و در بعضی زبانهای اروپایی به صورت پارادایس درآمده، بیشتر به عنوان بهشت شناخته میشود و به کار میرود.پالیز فارسی و فردوسی از همین واژه میباشد. کزنفون گوید: «در هر جا، که شاه (هخامنشی) اقامت کند وبه هرجا که رود، همیشه مراقب است، در همه جا باغهایی باشد پر از چیزهای زیبا، که زمین میدهد. این باغهارا پردیس مینامند. اگر هوا مانع نباشد، شاه بیشتر اوقات خود را در اینگونه باغها بسر میبرد.» اردشیر دوم در کتیبهای در شوش این جمله را نگاشتهاست: «اردشیرشاه گوید: به بزرگی اهورمزدا این کاخ پردیس زندگانی را من ساختم. اهورمزدا و مثره (مهر) مرا از هر بدی بپایند و آنچه را که کردهام نگاهدارند».
فرش ایرانی بهترین تجسم باغ، پس از تجسم معمارانه آن در فرهنگ ایرانی است. باغ، موضوع بسیاری از نقشهای فرش. قالی ایرانی است تا جایی که آرتور اپهام پوپ در این باره مینویسد: باغ مهمترین موضوع مورد علاقه ایرانی هاست و تقریبا در همه قالیهای ایرانی به شکلی شکوه مندانه و زنده به چشم میخورد. فرش ایرانی بیشتر باغ است تا فرش، در کنار حوضچههای مرکزی، درختان در نهایت زیبایی کاشته شده و با گلها تزئین گشته. در ذهن ایرانی، باغ تمثیل قطعه ایست از بهشت و از جهان بیرون خود دور است و آسایش جسم و آرامش روح را به همراه دارد.[۹]
فرش ایرانی، باغی گسترده بر سطح زمین را نمایش میدهد و دید متعالی یعنی امکان دید ناظر از بالا را برای فرد فراهم میکند. در گذشته فرد با ورود به باغ و طی مرحله به مرحله مسیر با محیط باغ آشنا میشد و در طی فرایند زمانی – مکانی به شناخت و درک باغ نائل میشد. حال آنکه باغ – فرش در یک نگاه اجمالی تمامی باغ را به معرض دید میگذارد. تصویر کردن باغ با طرحی ساده و یا صحنهای ویژه رضایت مخاطب را جلب نمیکند بلکه باید مفهومی عمیق در بر داشته و تنها هنر تجریدی و تزئینی شایسته چنین کاری است. در دوران پس از اسلام نمادین شدن طرح و نقوش و تاکید بر غیر مادی بودن عناصر طبیعی مد نظر بوده و ایرانیا با ارائه هندسهای قوی و غنی این نیاز را بر طرف ساختند. پرسپکتیو در طراحی باغ – فرش جایی نداشته و این گونه به نظر میآید که حاشیه در فرش حکم دیوار در باغ را دارد، نه به عنوان قاب محدود کننده بلکه به عنوان پنجرهای به سوی ادراک در برابر چشم ناظر.[۱۰]
در ایران باغ فضایی محصور و ایمن از پیرامون خود است. مانند یک آبادی در میان صحرا، مطبوع و خوشایند است. میشل فوکر مینویسد:فرش ایرانی، باغی متحرک در فضا – مکان است. باغ هم کوچکترین قطعه از جهان است و در عین حال تمامی جهان. در اصل باغ در فرش ایرانی خاصیت بی زمانی – بی مکانی مییابد. در تولید به روش سنتی فرش، که معمولا بافنده و مصرف کننده آن یکی است، باغ- فرش آن طرح و نقشی است که در ذهن و تخیل بافنده است. فرش، این باغ متحرک، هم محیطی از باغ را به خانه میآورد، هم یادآور آسایش و آرامش باغ است و هم محیط باغ را یادآور میکند.
اغهای ایرانی را یا در زمینهای مسطح ایجاد میکردند و باغهای دشتی بودند یا در زمین شیبدار، که امکان میداد باغ را با آبشارها و درختهای بیشتر، زیباتر ساخت. مانند باغ تاج نظر ،باغ شاهزاده ماهان و باغ تخت شیراز. در باغ ایرانی توجه خاصی به شکلهای هندسی میشد و شکل مربع که فاصله بین اجزاء باغ را ساده و روشن نشان میداد از اهمیت خاصی برخوردار بود. برای کاشت درخت، نخستین گام، دقت در تعیین فاصله محل کاشت از هر طرف بود و بدین ترتیب مربعهایی شکل میگرفت که از هر طرف میتوان ردیف درختان را دید. در باغهای ایرانی علاوه بر عمارت یا کوشک اصلی بناها سردر هم بود که در حقیقت بیرونی باغ یا محل پذیرایی محسوب میشد. در میان کرت باغ ایرانی معمولاً گیاهانی میکاشتند که زیاد بلند نشوند و همیشه سبز و زیبا باشند. یک اصل مهم در باغسازی ایرانی چشم انداز اصلی به شکل مستطیلی کشیده است.
در هندسه باغ ایرانی ۲ اصل مهم بود: سه کشیدگی در کنا هم و تقسیم باغ به مربعهایی که خود دارای تقسیماتی منظم و مربع شکل بودند.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تخت جمشید
لطفاً به منابع اظهارات خود نیز اشاره فرمائید. بخصوص اینکه نژاد آریا وجود ندارد گفته چه کسی است؟
آغازگاهِ هویت ایــرانی را همه بهاتفاق به عصر هخامنشی مربوط میدانند و چنین نیز هست.«پارســی» در اصل، نام قبیلهای بود که اتحاد اقوام و قبایل دیگرِ این سرزمین را ممکن ساخت و شالودهی شاهنشاهی را بنا نهاد، اما بهزودی این نام از چارچوبی قومی و نژادی بیرون رفت و به نمادی برای ایــرانیانِ هخامنشی تبدیل شد.
پارســیانی که لباسِ کهن خویش را بر تن داشتند و در تخت جمشید در نمایههایی انتزاعی و گویا، در کنار نمایندگان اقوام و قبایل دیگر بازنموده شدند نمادِ سوژههای ایــرانیِ جدید بودند. «من»هایی نوظهور که راهبرِ اقوام و قبایل و مردمانِ سرزمینهای دیگر برای پیوستن به نظمی نوین و مرکزیتی تازه در مراسم نوروزیِ تخت جمشید بودند.هلوانِ اساطیریِ یونانی، پرسئوس، که در یونانی به معنای پارسـی است و برای دیرزمانی رقیبِ نیرومند هراکلِس بود و روایتهای رنگین و زیبایش در منظومههای کهنِ یونانی بسیار تکرار شده است بازتابی از این سوژهی نوین در سرزمینی حاشیهای مانند یونان بود.
این نامِ پارســی را زان پس، به طور مرتب در متون و دیگر جاهای گوناگون میبینیم که نه برای اشاره به قوم یا نژادی خاص که برای نامگذاریِ پیکربندیِ تازهای از «من» کاربرد مییافت.
چند قرنی بعد بود که امپراتورانِ مهرپرستِ رومی که در حال جنگ با ایــرانِ اشکانی و ساسانی بودند در پلهی پنجم از سلسله مراتبِ هفتگانهی میترایی به مرحلهی پارســی تشرف مییافتند و این نام به همراه اسامی مشابهی مانند مُغ که نامی عمومی برای خردمندان و جادوگران شد در قلمرویی بسیار گسترده به کار گرفته شد تا هویتی را نشان دهد که برای نخستینبار قلمروی ایــرانزمین را در قالب کشوری یکتا متحد کرده بود.آغازگاهِ ظهورِ «هویت ایــرانی»، ظهورِ این «من»های نوین بود. سوژههایی نوپا، مغرور و منضبط که به مرتبهی اسطورهای در میان مردمان همسایهی ما برکشیده شدند.
«من»هایی که به قول پلوتارک، راست میگفتند، راست راه میرفتند و راست بر اسب مینشستند. «من»هایی که در متون مقدس و دنیویِ جهان باستان از عصر هخامنشیان تا عصر قرون وسطا همواره انعکاس درخشانشان را در متونی بسیار متنوع میبینیم.پارسی؛ آن است که بند نافش با فرهنگ و تمدن ایرانی قطع نشده باشد و فرزند و وارث تجربهی گرانبهایی است که زیستن و هستیداشتنِ همچون ابرانسانی بزرگ را ممکن میکند.
پارسیبودن؛ به قومیت و نژاد و دین و سن و جنس و ریخت و پیشه و باورهای شخصی بستگی ندارد، بلکه خصوصیتی است که از انتخابِ شخصی آدمیان؛ برای تعلقداشتن به سپهر فرهنگ ایرانی و تصاحبکردنِ آن برمیخیزد.
پارسی؛ سالک راهی است که پیش از او پارسیان و پارسایان پیمودهاند.
پارسی را میتوان از برجستگیِ کردارهایش، بزرگی خواستهایش، خویشتنداری و انضباطش برای مدیریت خویش شناخت و از گرانشی و تأثیری که بر جهان، بر دیگری و بر من وارد میآورد و دگرگونیای که در هستی پدیدار میکند.
پارسی؛ آن کس است که از زیستنی سالم و نیرومند و شادکام و پرمعنا برخوردار است.
در یک کلام… پارسی آن است که بخواهد پارسی باشد و باشد!
پارسی، آن کس است که تنی سالم، ورزیده، شایسته، پاک، زیبا و سرزنده داشته باشد.پارسی آن است که از محتوای معناییِ تمدن ایرانی به درستی تغذیه کرده باشد؛ یعنی تاریخ، اساطیر، ادبیات، هنر و دانشهای کهن ایرانی را بشناسد و در برخورداری از این دانش به هویتی ایرانی دست یافته باشد و در این معنا فرهیخته باشد. پارسی آن است که قدر و قیمت خویش را بشناسد و جایگاهی پرارج و اعتبار در سپهر فرهنگی برای خویش به دست آورد. پارسی آن است که کرامت نفس خویش را حفظ کند و به عنوان یکی از حاملان فرهنگ ایرانی، شایسته و ارجمند رفتار کند و نمایندهی مناسبی برای تمدن ایرانی باشد.
پَردیس در زبان فارسی نامی بوده برای باغهایی بزرگ و جنگل مانند در زمان ساسانیان یا اشکانیان که در آنها جانوران گوناگونی آزادانه زندگی میکردند.
واژه پردیس از زبانهای ایرانی به انگلیسی و فرانسه نیز به صورت (به انگلیسی: Paradise) (به فرانسوی: Paradis) وارد شدهاست و معرب آن به صورت فردیس و فردوس و در بعضی زبانهای اروپایی به صورت پارادایس درآمده، بیشتر به عنوان بهشت شناخته میشود و به کار میرود.پالیز فارسی و فردوسی از همین واژه میباشد. کزنفون گوید: «در هر جا، که شاه (هخامنشی) اقامت کند وبه هرجا که رود، همیشه مراقب است، در همه جا باغهایی باشد پر از چیزهای زیبا، که زمین میدهد. این باغهارا پردیس مینامند. اگر هوا مانع نباشد، شاه بیشتر اوقات خود را در اینگونه باغها بسر میبرد.» اردشیر دوم در کتیبهای در شوش این جمله را نگاشتهاست: «اردشیرشاه گوید: به بزرگی اهورمزدا این کاخ پردیس زندگانی را من ساختم. اهورمزدا و مثره (مهر) مرا از هر بدی بپایند و آنچه را که کردهام نگاهدارند».
فرش ایرانی، باغی گسترده بر سطح زمین را نمایش میدهد و دید متعالی یعنی امکان دید ناظر از بالا را برای فرد فراهم میکند. در گذشته فرد با ورود به باغ و طی مرحله به مرحله مسیر با محیط باغ آشنا میشد و در طی فرایند زمانی – مکانی به شناخت و درک باغ نائل میشد. حال آنکه باغ – فرش در یک نگاه اجمالی تمامی باغ را به معرض دید میگذارد. تصویر کردن باغ با طرحی ساده و یا صحنهای ویژه رضایت مخاطب را جلب نمیکند بلکه باید مفهومی عمیق در بر داشته و تنها هنر تجریدی و تزئینی شایسته چنین کاری است. در دوران پس از اسلام نمادین شدن طرح و نقوش و تاکید بر غیر مادی بودن عناصر طبیعی مد نظر بوده و ایرانیا با ارائه هندسهای قوی و غنی این نیاز را بر طرف ساختند. پرسپکتیو در طراحی باغ – فرش جایی نداشته و این گونه به نظر میآید که حاشیه در فرش حکم دیوار در باغ را دارد، نه به عنوان قاب محدود کننده بلکه به عنوان پنجرهای به سوی ادراک در برابر چشم ناظر.[۱۰]
در ایران باغ فضایی محصور و ایمن از پیرامون خود است. مانند یک آبادی در میان صحرا، مطبوع و خوشایند است. میشل فوکر مینویسد:فرش ایرانی، باغی متحرک در فضا – مکان است. باغ هم کوچکترین قطعه از جهان است و در عین حال تمامی جهان. در اصل باغ در فرش ایرانی خاصیت بی زمانی – بی مکانی مییابد. در تولید به روش سنتی فرش، که معمولا بافنده و مصرف کننده آن یکی است، باغ- فرش آن طرح و نقشی است که در ذهن و تخیل بافنده است. فرش، این باغ متحرک، هم محیطی از باغ را به خانه میآورد، هم یادآور آسایش و آرامش باغ است و هم محیط باغ را یادآور میکند.
در هندسه باغ ایرانی ۲ اصل مهم بود: سه کشیدگی در کنا هم و تقسیم باغ به مربعهایی که خود دارای تقسیماتی منظم و مربع شکل بودند.