شرح خطبه البیان
نویسنده:
محمد بن محمود فانی شیرازی دهدار
امتیاز دهید
بهاهتمام: محمدحسین اکبری ساوی
آنچه پیش رو دارید خطبهاى است که امیر مؤمنان على (علیه السّلام) در آخرین روزهاى عمر پربرکت خود در شهر بصره-و بنا بر قولى در شهر کوفه-براى مردم ایراد فرمودند که به گفتۀ برخى آخرین خطبۀ حضرتش مىباشد، که به «خطبة البیان» مشهور است.
جمعى از بزرگان با اختلاف در عبارات، این خطبه را به تفصیل و اختصار در کتب خود نقل فرمودهاند و برخى به واسطه بعضى از عبارات آنکه برخلاف سایر خطب و کلمات صادره از آن امام همام است برداشت جعل و غلوّ کرده، در مقام انکار صدور برآمدهاند. غافل از اینکه بسیارى از عبارات آنگونه است که بیان آن جز از زبان معجز کلام اللّه ناطق متصوّر نیست.
در کتاب شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم تألیف استاد سید جلال الدین آشتیانى-به اختصار-آمده:
«کلماتى که از حضرت امیر (علیه السّلام) بطور تفصیل وارد شده است، در سه خطبه است که خطبۀ بیان و خطبۀ تطنجیه و خطبۀ افتخار باشد.
این خطبه را مولانا حافظ رجب برسى (حلى) «انار اللّه برهانه» در کتاب خود آورده است، برخى از محدثین، شیخ رجب را بواسطۀ نقل این خطبه رمى بغلوّ نمودهاند. اشخاصى که از مقام ولایت و نحوۀ احاطه وجود ولى، بر کائنات بىخبرند، این قبیل از مطالب را غلوّآمیز مىدانند. در حالتى که غلوّ امر دیگرى است. در عین اثبات این شئون براى مقام ولایت، باید ولىّ را عبد مربوب دانست و از براى او استقلال وجودى قائل نبود، و همۀ کمالات او را از حق دانست.
بیشتر
آنچه پیش رو دارید خطبهاى است که امیر مؤمنان على (علیه السّلام) در آخرین روزهاى عمر پربرکت خود در شهر بصره-و بنا بر قولى در شهر کوفه-براى مردم ایراد فرمودند که به گفتۀ برخى آخرین خطبۀ حضرتش مىباشد، که به «خطبة البیان» مشهور است.
جمعى از بزرگان با اختلاف در عبارات، این خطبه را به تفصیل و اختصار در کتب خود نقل فرمودهاند و برخى به واسطه بعضى از عبارات آنکه برخلاف سایر خطب و کلمات صادره از آن امام همام است برداشت جعل و غلوّ کرده، در مقام انکار صدور برآمدهاند. غافل از اینکه بسیارى از عبارات آنگونه است که بیان آن جز از زبان معجز کلام اللّه ناطق متصوّر نیست.
در کتاب شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم تألیف استاد سید جلال الدین آشتیانى-به اختصار-آمده:
«کلماتى که از حضرت امیر (علیه السّلام) بطور تفصیل وارد شده است، در سه خطبه است که خطبۀ بیان و خطبۀ تطنجیه و خطبۀ افتخار باشد.
این خطبه را مولانا حافظ رجب برسى (حلى) «انار اللّه برهانه» در کتاب خود آورده است، برخى از محدثین، شیخ رجب را بواسطۀ نقل این خطبه رمى بغلوّ نمودهاند. اشخاصى که از مقام ولایت و نحوۀ احاطه وجود ولى، بر کائنات بىخبرند، این قبیل از مطالب را غلوّآمیز مىدانند. در حالتى که غلوّ امر دیگرى است. در عین اثبات این شئون براى مقام ولایت، باید ولىّ را عبد مربوب دانست و از براى او استقلال وجودى قائل نبود، و همۀ کمالات او را از حق دانست.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شرح خطبه البیان
اینکه کرامات اولیا و امامان را از خودشان بدانی این غلو است.(مثلا عیسی شفا می دهد غلو است.)
خدا شفا می دهد.
خدا کجاست؟
خدا در وجود و سیمای اولیا اوست.
کلا شیعه یعنی اومانیست.یعنی مکتب انسانگرایی.(این انسانگرایی دلی است و حقیقی ولی آن انسانگرایی غربی ذهنی و خیالی و استعاره ای به معنای دقیق کلمه عاریه ای و قرضی و قلابی)
یعنی مکتب رسیدن به حق بشر.(حق الوهی بشر نه حقهای قراردادی که مطلقا بر مبنای هیچ است.مثلا می گویند ما قرار داد می کنیم که انسانها برابرند.بر چه مبنایی بر مبانی هیچ)
یعنی مکتب آزادی اراده.(نه مکتب آزادی عمل که ضد خودش می شود ر کمترین زمانی)
یعنی مکتب عشق.(نه نیاز جفتگیری که نامش را عشق نهاده اند و هر چه را غیر از این هم از هیمن منظر می نگرند و نهایتا چون هیچ عشقی در آن نمی یابند به نفرت می رسند.مکتب عشق وجودی نه خیالی و شعاری و ذهنی و تخدیری و تلقینی)
یعنی مکتب بی نیازی(بی نیازی وجودی نه بی نیازی در صورت قحطی زدگی مصرفی که هر چه بیشتر مصرف کنی بیشتر احساس نابودی کنی.)
این مصرع مولانا ناظر به همین امر است:
چرخ در گردش اسیر هوش ماست.
یعنی تمام فلک را ما تدبیر می کنیم.(رابطه مولوی (یا هر علی وار دیگری) با علی (ع) چیست؟ عین همان رابطه خدا با علی)
ضمنا خلق کردن با تبدیل کردن بشر نسیان زده متفاوت است.(مثلا ساختن یک ماشین یعنی تبدیل صورتی از ماده به صورت دیگری آز ان اما خلق کردن وجود بخشیدن به عدم است).
تبدیل کردن کار شیطان است، و خلق کردن کار خدا و خلیفه اش.
لا تبدیل لکلمات الله.
و تمام دین همین است که انسان باور کند جانشین خداست.و این باور فقط به یاری یک سلطان و ساقی علی وار ممکن می شود.(همان کاری که شمس با مولانا کرد).
یعنی خداوند در چهره و جمال انسان دیدار می شود:(مثلا ابو الفضل در سیمای حسین (ع) دیدار می کرد).این همه سخن از زلف و خال و ... در اشعار عارفان ما (که اینها حقیقتا شعر و شعار و قافیه پردازی نیستند بلکه حقیقت عیانند) از همین روست:
برادر عزیز این شرک نیست این عین توحید است.هر کس در پیش این سطان سجده کند(سجده یعنی پرستش و عشق مطلق) از بندگی او عین سلطان می شود(این همان شهادت به بندگی محمد است در نماز):
در میان جمع چه جان است آن یکی
یک جان نخوانمش که جهان است آن یکی
سوگند میخورم به جمال و کمال او
کز چشم خویش هم پنهان است آن یکی
بر فرق خاک آب روان کرد عشق او
در باغ عشق سرو روان است آن یکی
جمله شکوفهاند اگر میوه است او
جمله قراضهاند چو کان است آن یکی
دل موج میزند ز صفاتش ولی خموش
زیرا فزون ز شرح و بیان است آن یکی
روزی که او بزاد زمین و زمان نبود
بالاتر از زمین و زمان است آن یکی
قفلی است بر دهان من از رشک عاشقان
تا من نگویم این که فلان است آن یکی
هر دم که کنج چشمم بر روی او فتد
گویم که ای خدای چه سان است آن یکی
گر چشم درد نیست تو را چشم باز کن
زیرا چو آفتاب عیان است آن یکی
پیشش تو سجده میکن تا پادشا شوی
زیرا که پادشاه نشان است آن یکی
گر صد هزار خلق تو را رهزند که نیست
اندر گمان مباش که آن است آن یکی
گفتم به شمس مفخر تبریز بنگرش
گفتا عجب مدار چنان است آن یکی
مثل اینکه شمس تبریزی به چنین مقامی رسیده بود و مولانا در شمس خدا را می دید.یعنی علی را با همین وصف خطبه بیان در شمس می دید.(نه خدای مرده،بلکه خدای زنده با تمام اوصاف و زیباییها و حیرانی ها و...)
اگر دقت کرده باشید در دیوان شمس مولانا از شمس با نام مبارک :
شمس الحق
یعنی خورشید حقیقت.
یعنی خدای آشکار.(یا به تعبیر قرآنی امام مبین).
نام می برد.
درباره شیعه فرموده بودید:
تنها مطلب تشیع همین است و هیچ چیز دیگری نیست.
یعنی پرستیدن خدای آشکار،نه خدای غیبی.
یعنی باید علی (ع) را در حد پرستش دوست داشته باشی.
خوب علی که اکنون نیست؟
علی یک فرد نیست.علی یک حقیقت است،که در درجات در وجود اولیا قابل مشاهده است.
خدای زنده.
خدایی که به شکل انسان است.
مثلا مرحوم دکتر علی شریعتی علی را در چهره لویی ماسینیون دیدار می کرد.(به کتاب کویر قسمت معبودهای من مراجعه کنید).
مولانا علی را در شمس می دید.
حافظ در شیخ روزبهان بقلی.
علامه طباطبایی در سید علی آقای قاضی.
شیعه غیر از عشق به خدای آشکار شده در زمین نیست.(یعنی "حق").
هر وقت به این خدا سجده کردی از قلمرو سلطنت ابلیس رها شده ای.
علی امیر مومنان است.یعنی سلطان مطلق آنهایی است که در قلمرو امن هستند.
به خاطر همین است که شاه بازیهای دوره بعد از پیامبر در نظرش از آب بینی شتر پستتر بود.
واقعا سلطنت و حکومتهای بشری در قبال چنین حکومتی که عین حکومت خداوند است چه ارزشی دارد؟
حالا شما دقت کن این شاه مطلق وجود چقدر عاشق است بر ضعیفترین و مفلوکترین موجودات این کره خاکی(گروه گروه انسانهایی که این نعمت مطلق خداوند و عشقش را نسبت به خود فراموش کرده اند جانشینان نسیان و ابلیس زده،اصل شیطان زدگی عین نسیان زدگی است)...
آن نعره های در چاه امیر مطلق وجود به خاطر این عشق عجیب و غریب بود.
انسانی که بر تخت سلطنت الهی تکیه بزند از فلک زدگی (دام زمان و مکان) می رهد.
او (در قران به لفظ "هو" از این او یاد شده)جانشین خداست و مانند خداوند خلق می کند و می میراند و زنده می کند و تدبیر می کند.(این مانند خدا هم غلط است عین خدا).
لا اله الا "هو".......
فرموده بودید که آیا این بیانات عین شرک نیست؟
اگر علی (ع) را جدای از خداوند بدانی عین شرک است.
موضوع این خطبه خلافتی است که در قرآن آمده:
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾
و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مىگویید از اسامى اینها به من خبر دهید (۳۱)
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ
داستان این است که خلیفه هر چیزی عین اوست.
جانشینی خداوند یک تعارف نیست و شوخی و کار عبث و تکراری نیست.جانشین خداوند مطلقا جانشین خداوند است.ضمنا در این آیه اگر دقت فرمایید موضوع مکان مطرح نیست.
یعنی جانشین خداوند محدود به زمین نیست.جانشین خداوند مطلق جانشین اوست در تمام کائنات.
منتهی ظهور این جانشین در زمین است.(پایینترین و تاریکترین مرتبه هستی مادی.یعنی مطلق وجود به مطلق عدم عشقی تمام عیار را عرضه می کند و این عمر دو رزوه فرصت فهم این عشق مطلق و بلی گفتن به آن است.).
البته ذهن بشر چون تنها ابزار درکش قیاس و علت است این مطلب را درک نمی کند.(همانطور که بنده هم درک نمی کنم اما حداقل انکار نمی کنم.)
این جانشینی مطلق خدا مربوط به آدم است نه یک فرد خاص.
و علی (ع) ظهور تام این جانشینی است.
ممکن است گفته شود خوب اگر تمام این موارد را علی انجام می دهد پس تفاوت او با خدا چیست؟
علی (ع) مطلقا هیچ تفاوتی با خداوند ندارد الا اینکه علی بنده خداست.یعنی علی خلق شده است و خداوند منزه است از خلق شدن.علی موجود است و خداوند خود وجود است.(همانطور که محمد نیز چنین بود).
ضمنا این مقام در درجات قابل حصول است.
1- انا الذی عندی مفاتیح الغیب لا یعلمها بعد محمد ( ص ) غیری ! ! ! در حالیکه در قرآن آمده : و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو ( مفاتیح غیب فقط نزد خداست و به جز او کسی اطلاعی از آن ندارد )
2- انا مقلب القلوب و الابصار !
3- انا ولی الله فی الارض و المفوض الیه امری . . . در حالیکه در قرآن از زبان بندگان مخلص آمده : و افوض امری الی الله
4- انا الغفور الرحیم و ان عذابی هو العذاب الالیم !
5- انا الذی بعثت النبیین و المرسلین !
6- انا المصور فی الارحام
شرک بسیار جلی و کامل و روشن . . . بدون کوچکترین توضیح یا اینکه جای دفاعی باقی گذاشته باشد . . . البته من فکر می کنم یک نفر می خواسته با شیعه شوخی کند و گر نه اگر کسی به اندازه یک دانه ارزن با مفاهیم اسلامی و قرآنی و سیره علوی آشنایی داشته باشد شکی بر مشرک بودن صاحب چنین اندیشه های نخواهد داشت . . . .
و جالب اينجاست كه نويسنده در مقدمه مي گويد : غلو امر ديگري است . . . مي شود بفرماييد كسي كه معتقد است حضرت علي به جاي خداوند جنين را در رحم مادرش مي آفريند و كوهها و درياها را مي آفريند و هر كس را خواست به جهنم مي اندازد و ارسال انبيا و رسولان الهي به دست اوست و . . . اگر اينها غلو نيست پس غلو چيست ؟
@abbas_hosseini