گوسفندی که گرگ شد
مجموعه داستان طنز
✔️ از داستان گوسفندی که گرگ شد:
در روزگار قدیم چوپانی یک گله گوسفند و چند تا سگ خوب داشت. در کنار کوهستانهای شرق یا غرب شاید هم شمال کشور زندگی می کرد. آبهای این سرزمین گوارا، جلگه هایش سبز و هوایش معتدل و زمین هایش خاصلخیز بود. حیف که این چوپان با چوپانهای دیگر خیلی فرق داشت. معنی رحم را نمی دانست و رعایت حال گوسفندان را نمی کرد. به جای نی لبکی که اکثر چوپانها دارند، و همیشه برای راحتی و سرگرمی گوسفندها نی میزنند و آواز می خوانند، این مرد چوپان یک چوبدستی بزرگ و یک فلاخن سنگین داشت. نسبت به گوسفندهایی که زندگی اش از آنها می گذشت خیلی سختگیر بود. شیر آنها را می دوشید. از پشم آنها لباس و وسایل خواب درست می کرد، از گوشت و پوست و روده و حتی و سم و استخوان آنها پول درمی آورد، با این حال ذره ای به آنها رحم نمی کرد. روزی سه بار، صبح و ظهر و عصر، گوسفندهای بره دار را می دوشید. هر قدر شیر از آنها می گرفت، باز هم به نظرش کم می آمد...
بیشتر
✔️ از داستان گوسفندی که گرگ شد:
در روزگار قدیم چوپانی یک گله گوسفند و چند تا سگ خوب داشت. در کنار کوهستانهای شرق یا غرب شاید هم شمال کشور زندگی می کرد. آبهای این سرزمین گوارا، جلگه هایش سبز و هوایش معتدل و زمین هایش خاصلخیز بود. حیف که این چوپان با چوپانهای دیگر خیلی فرق داشت. معنی رحم را نمی دانست و رعایت حال گوسفندان را نمی کرد. به جای نی لبکی که اکثر چوپانها دارند، و همیشه برای راحتی و سرگرمی گوسفندها نی میزنند و آواز می خوانند، این مرد چوپان یک چوبدستی بزرگ و یک فلاخن سنگین داشت. نسبت به گوسفندهایی که زندگی اش از آنها می گذشت خیلی سختگیر بود. شیر آنها را می دوشید. از پشم آنها لباس و وسایل خواب درست می کرد، از گوشت و پوست و روده و حتی و سم و استخوان آنها پول درمی آورد، با این حال ذره ای به آنها رحم نمی کرد. روزی سه بار، صبح و ظهر و عصر، گوسفندهای بره دار را می دوشید. هر قدر شیر از آنها می گرفت، باز هم به نظرش کم می آمد...
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1392/11/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گوسفندی که گرگ شد
داستان در مورد یک چوپان بود و یک گوسفند، یک برّه. چوپان از شیر گوسفند میخورد و پشم و اضافی شیر و کره و ماست و پنیرش را می فروخت و زندگی را به خوبی می گذراند. تا اینکه یه روز به گوشت گوسفند طمع کرد. چاقوش را تیز کرد و آروم آروم به گوسفند نزدیک شد. برّه بی گناه که مشغول چرا بود به گمان اینکه چوپان اومده تا باهاش بازی کنه، براش نی بزنه یا پشم نرمش را نوازش کنه سرش را بلند کرد امّا دید چشم های چوپان را خون پر کرده. به دستهاش نگاه کرد و برق چاقو را دید. ترسید. غقب عقب رفت. به چوپان گفت : – میخوای چیکار کنی؟ تو چوپان منی، باید ازم نگهداری کنی. میخوای منو بکشی؟ چوپان چیزی نگفت چون چیزی نمی شنید. خون جلوی چشم هاش را گرفته بود. تند کرد که به گوسفند برسه. گوسفند فرار کرد.دوید و دوید. چوپان به سگش گفت گوسفند را بگیره. گوسفند دور شده بود و سگ به دنبالش می رفت و چوپان هم در پی اونها. گوسغند التماس می کرد: – تو که شیر و پشم من را داری، دست از سرم بردار. منو نکش. یاد روزهای خوب گذشته امان بیافت..............
جاری بشود به آدمیت"
.
.
....
روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
---
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
---
گفتم که جناب در چه حالی
فرمود که وضع باشد عالی
---
گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن
---
گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن
---
خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد
---
نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم
---
راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفرۀ کس نان نه ربودیم
---
دیدی تو خری کُشد خری را؟
یا آنکه بُرَد ز تن سری را؟
---
دیدی تو خری که کم فروشد ؟
یا بهر فریب خلق کوشد ؟
---
دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟
--
دیدی تو خری شکسته پیمان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان؟
---
دیدی تو خری حریف جوید؟
یا مرده و زنده باد گوید؟
---
دیدی تو خری که در زمانه؟
خرهای دگر پِیَش روانه
---
یا آنکه خری ز روی تزویر
خرهای دگر کشد به زنجیر؟
---
هرگز تو شنیده ای که یک خر؟
با زور و فریب گشته سرور
---
خر دور ز قیل و قال باشد
نارو زدنش محال باشد
---
خر معدن معرفت, کمال است
غیر از خریت ز خر محال است
---
تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله
---
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
---
گفتم که ز آدمی سری تو
هرچند به دید ما خری تو
---
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم
---
ای کاش که قانون خریت
جاری بشود به آدمیت
(((( (((((((فیروز بشیری)))))))))))
:D:D:D:D:D:D شاد باشید
_عزیز نسین_
و گرگ ها زیر گرمای کرسی میخزند و از بی دندانی شاهنامه میخوانند .
هر دو پریشان و پشیمانند و گنگند و گیج و ریز از وقوف این عکس ها در یک دنیای پر از آشفتگی .
در این اثنا صدایی به گوش رسید : خری نعره زد مستقیم سعادت آباد .
یاسی .
زیاد هم بد قیافه نیستی
در کل اسم خر بد در رفته است.
خر واقعی آن اسب نجیب و شکیل است که چشم و گوش بسته به ضرب مهمیز و تعلیمی باید از آب و آتش بجهد.
خر ها عاقل تر از این می باشند که زیر بار همچو خریتی بروند.
در زبان فارسی کهن خر به معنی بزرگ بوده همچون خرچنگ(دارنده چنگ بزرگ)، خرپا، خرپشته، خرگوش و یا شاید حتی خرمن(؟)
الاغ و یا در واقع اولاغ واژه ای وام گرفته از مغولی همچون بهادر و نوکر بوده و در اصل به معنای اسب پیک و یا بارکش بوده است.
البته نام مودبانه این دوست عزیز اکنون درازگوش شده است.
به گمان من هیچ بچه حیوانی به زیبایی کره خر تازه به دنیا آمده با آن مژه های بلند و چشمان درشت نیست.
پاینده باد خریت
کلی خندیدم هیرکان جان . دعا میکنم همیشه دلت شاد و لبت خندان باشد .
و اگر از احوالات ما جویا باشی ملالی نیست به جز دوری شما .
میدانم که میدانی عزیزنسین کتابی دارد بنام " ما الاغها " . در آنجا شرح مبسوطی از ما بیان شده است که خواندنش میتواند مفید باشد .
اما در همین ابتدا مرا همچون همین آواتارم فرض کن . :x
فدای تو .
چقدر خاطره از این کتاب های جیبی با اون بوی کاغذکاهی داریم.
چقدر جگ لندن جیبی، عزیز نسین جیبی و ووووو دلچسب بودند.
ای خر تو خر...
دوست دارم با هم بشینیم یک جفت چایی دیشلمه کمرباریک با قندهای دانه درشت بزنیم.
از خودت بگو
چه شکلی هستی
چاقی یا لاغر
با مو و یا سرخلوتیان
مو طلایی و یا جوگندمی
... شیطوووووون