میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
ساده فکر میکرد زندگی واسش همون چند متر مربع آشپزخونه بود صبح بیدار میشد خونه رو مرتب میکرد غذا میپخت ظرف غذا رو می شست بازم خونه رو مرتب میکرد و غذا میپخت و کارای بچه هاش رو انجام میداد باز زندگی همین بود زندگیش تو یه تنگ کوچیک بود با کمترین لرزش ، طوفان بزرگی توی تنگ جریان میگرفت بدخلقی شوهر ، بچه یا برادراش و یا حرفای این چند نفر هر کدوم میتونست این تنگ رو تکون بده
(نمی دونم این نوشته مینیمال هست یا نه . فقط تو جامعه ی ما آدمای زیادی زندگیشون همینجوری میگذره امیدوارم روزی برسه هیچ بشری تو خانواده ی خودش حکم خدمتکار یا برده رو نداشته باشه چه زن چه مرد)
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
زندگی در همین اکنون است
در ابتدا خلاء بود . هیچ بود . چیز نبود . فقط هیچ بود . و چه خوب که هیچ بود . بعد از آن ، آمدند و دگر هیچ نبود . چه بد شد وقتی که هیچ رفت و چیزها آمدند . که دگر هیچ نبود و رفته بود او .
یاسی. ش
که سقوط از طبقه ی صدم!
اگر قرار است سقوط کنم،
بگذار از جایی بلند باشد. نه پَست…
پائولو کوئلیو[/quote]
جالب است که در افکار ایرانیان این گفتار دقیقا عکس بیان میشود .
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
مهتاب عزیز شعر زباله دان عشق بسیار زیبا بود و وهمچنین دو عروسک منو یاد خاطره هایی زیبا انداخت مرسی فقط اول شعر دو عروسکو کمی ویرایش کن.[/quote]
دوست عزیز مطمئنید که در این کتاب شعر یافته اید ؟؟؟:O:O:O
- چطور شد همه رو بی خیال شدی؟
-راستش سفر بودم.خیلی بهم خوش گذشت . همه چیز رو توی سفر فراموش کردم !
-خوب حالا کجا بودی؟
- راستش ..... یادم نمیاد!!
م.قهاری
اشک در چشمان یوزارسیف حلقه زد و گفت : وای بر تو ، سبد کالا به تو تعلق نمیگیرد .
باید او را آن طور که هست دوست داشته باشی
نه آن جور که گمان می کنی باید باشد!
آناکارنینا لئو تولستوی
پیرو صحبت هایی که با چند تن از دوستان از جمله خانم افتخار زاده داشتیم تصمیم بر این شد که پیرامون انتقال بحث ها به کافه کتابناک و حواشی بوجود آمده بخاطر این تصمیم، بحثی را در کافه کتابناک ایجاد کنیم تا در این مورد با کاربران به بحث و گفتگو بپردازیم و با همفکری و استفاده از خرد جمعی به بهترین راه حل برسیم.
از همه دوستان دعوت میکنم در این بحث شرکت کرده و انتقادات و پیشنهاداتشان را بیان کنند.
http://cafe.ketabnak.com/viewtopic.php?f=21&t=41&p=404#p404