میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
3- توصیف ممنوع، حتا برای شما داستانکنویس عزیز: در یک داستان کلاسیک «توصیف» جزء لاینفک محسوب میشود، اما در داستانک توصیفی در کار نیست. بخشی از دلیل این امر ایجاز کلامی است که صحبتش را کردیم. با این همه، چیزهای دیگری هم هست. در ویژگی قبل گفتیم که داستانک برای خواننده نیست، یعنی نویسنده باید بیش از قرائت خواننده از تحریر آن لذّت ببرد! اما داستانک تناقضی در ذات خود دارد که به سبب آن باید بیش از هر نوع داستان دیگری به شعور خواننده احترام بگذارد. داستانک بیش از دیگر داستانها طائر خیال خواننده را برای پر کشیدن آزاد میگذارد و میگذارد که هر طور که او قصد میکند محیط را برای خود به تصویر بکشد. (و از این منظر وابستهترینِ داستانها به خواننده است.) داستانکنویس عاشق دعوت میهمان ناخوانده است، اما نه به خاطر آن که خانهاش را با شرح و تفصیل بزک کرده است، بل از آن رو که کَنزی مخفی دارد که خواننده را به جستجوی آن میبرد، اما هیچ گاه چیزی به او نمیدهد. در داستان کلاسیک شما عکسی از درخت میگیرید و به خواننده میگویید: «ببیین! چقدر بلند و قشنگ! لذّت ببر!» در داستانک هیچ عکسی از هیچ چیزی وجود ندارد، اما شما باز هم میگویید: «ببین! لذّت ببر!» خوننده اگر درخت کوتاه دوست دارد باید آن را این گونه تصور کند و اگر بلند، بلند. فضای داستانک هیچ به اختیار نویسنده نیست. ذهن بسیاری از خوانندگان امروز به دنبال دو چیز است: اول آزادی در تصور و دوم دریافت بیشترین نکات از کمترین اشارات. داستانک هر دوی اینها را در چند جمله پیشکش میکند.
دقت کنید که در حالاتی خاص اشارههایی توصیفمانند در داستانک لازم است. فرضاً اگر داستانک در فصل پاییز و یا در محیطی با فنآوری پیشرفته رخ میدهد و این فضا سخت برای پیشروی داستانک حیاتی است باید این را به گونهای به خواننده بفهمانید و پسندیدهتر آن است که شیوهتان حتیالمقدور توصیف (مستقیم) نباشد. این داستانک را از فردریک براون، داستاننویس مشهور، بخوانید:
آخرین انسان در اتاقش نشسته بود. چند ضربه بر در نواخته شد.
همان گونه که میبینید نویسنده هیچ توصیف و توضیحی نمیدهد. با این همه، دنیایی به تمامی در برابر شما قد علم کرده است که مختارید آزادانه و متفاوت با دیگران آن را تصور کنید.
2- بیشخصیتی: منظور از این عبارت نه نبود شخصیت که نبود شخصیتپردازی است. در داستانک توصیف نویسنده یا واکنش شخصیتها در برابر رویدادها یا برهمکنش شخصیتها با همدیگر نیست که شخصیتها را شکل میدهد. محور داستانک حول هیچ کسی نمیگردد و در عین حال هر کسی میتواند آن شخصیت باشد. به داستان «برخورد نزدیک از نوع سوم» نوشتهی ح. شهفر نگاه کنید:
آدمفضایی گفت: «من از سیّارهای به اسم زمین میآیم.»
شخصیتِ اصلی داستان هیچ ویژگیی ندارد. (میگوییم اصلی چرا که داستان سرشار از شخصیت است، شاید نه به اندازهی جنگ و صلح لئو تولستوی، اما تکشخصیتی هم نیست.) در توصیفش همین بس که او آدمفضایی است. به چیز بیشتری نیاز نیست. در داستان کلاسیک بخش اعظمی از زیبایی یک شخصیت رفتارهای او در حین ماجرا و نیز پرداخت نویسنده از او است، اما در داستانک زیبایی یک شخصیت در زیبایی داستان محو میشود و یا بگو اصلاً همان زیبایی داستان است؛ همان لذتی است که خواننده از فضا و از رویداد میبرد. شاید از همین رو باشد که شخصیت معمولاً اسم ندارد و اگر هم جایی اسم داشته باشد غالباً آن اسم نکتهی ظریفی و گاه هزلآمیزی را القا میکند؛ «انسان بر مریخ» از ح. شهفر (خودتان، لطیفهی نام را حدس بزنید):
«لین گنارتسمرا» قرار بود نخستین انسانی باشد که پا بر سطح مریخ میگذارد. او روزها دربارهی این موضوع اندیشید که اول ِ کار چه جملهای را در آنجا به عنوان ِ نمایندهی بشریت به زبان بیاورد. او خود را آماده کرد و پا از ناو بیرون گذاشت و … ناگهان گفت: «خدایا! این دیگه چیه داره میاد این وری؟»
۱- جمع و جور بودن: پیشتر نیز عنوان کردیم که در این نوع داستاننویسی بایست تا حد ممکن کم گفت و گزیده گفت. حاشیهروی و اطالهی کلام از زیبایی ذاتیی که در داستانک است میکاهد. باید چند ویژگی دیگر را که ذیلاً نام میبریم بیدرنگ پیاده کنید و خواننده را به همان سرعت که در داستان انداختید بیرون بکشید. (البته خود این ویژگیها هم به گزیدهگویی شما کمک بسیاری میکنند.) بگذارید تمثیلی را دربارهی داستانک به کار ببندیم و بگوییم داستانک، کنج خلوت نویسنده است و اوج زیباییش در آن است که هرچه سریعتر از آن بیرون آمد. از دیدگاهی خواننده عنصر نامطلوب است؛ مهمان ناخواندهای است که تنها باید دلنشینی خانهی نویسنده را ببیند و بعد با تیپای آخر داستان از خانه به بیرون پرت شود، اما ناراحت نه! بلکه همچنان محو تماشا یا مبهوت. [برای این که بدانید تیپای داستانک چیست تا ویژگی شمارهی ۵ صبر کنید.] به عبارتی خواننده باید حدیث مفصّل را از مجمل بخواند و نکتهی ناگفتهای نمانده باشد، مگر آنی که شما بخواهید.
البته داستانکهای یک یا چند صفحهای هم میتوان یافت؛ برای نمونه «هیاهوی بسیار بر سر هیچ» از آیزاک آسیموف. این داستان همهی ویژگیهای یک داستانک را در خود دارد، اما یکیدو صفحه است (با نام برای هیچ در مجموعهی جاذبه و جادو، نشر افق ترجمه شده است.).
مقدمه:
داستانک را با اندکی تسامح میشود خیلی خلاصه این طور تعریف کرد: داستانک به داستانی میگویند که تعداد جملههایش بسیار محدود است و «پایان دور از انتظار» دارد. این تعریف بسیار فریبنده است؛ از سویی بس ساده مینماید و داستانکنویسی را امری سهل نشان میدهد و از سویی دیگر خالی از ابهام نیست. پس با ذکر دو نکته وارد بحث دربارهی ویژگیهای آن میشویم: ۱- چندتایی از این ویژگیها به گونهای نوشته شده است که با داستانکهای علمیتخیلی مناسب باشد و نه داستانک در مفهوم عام.- هیچ یک از این موارد وحی مُنزَل نیست و صرفاً نظرگاه نویسندگان را دربارهی داستانکنویسی علمیتخیلی نمایش میدهد.
نمیدونم چرا این داستان سخت منو تحت تاثیر قرار داد و وحشتناک منو یاد خودم انداخت!!!!!
نگاهی به ساعتش انداخت:
ساعت 12:01 شب بود!
م.قهاری
درست میگید دوست خوبم.:-)
عزیزم مرسی از لطفت. سپاس از شما :x:-*
درد دل کنم.
دعوات کنم.
راستی،حتی می تونم باهات عاشقانه حرف بزنم.
سالهاست می خواستم بهت بگم که چقدر دوستت داشتم و دارم.
ولی حیف که ...
ولی چه سود.
دست یخ کرده همسرش که در میان انبوهی از گل در تابوت به خواب ابدی فرو رفته بود را گرفت و از گوشه چشمش اشکی چکید.
.
.
.
*شیدای صحرا*
سالها تخته بند تلسکوپی وسواس گونه قدرتمند
در مریخ به سراغ زندگی می گشت
و پسرک واکسی ِ لقد خورده
عاقبت در سرما جان داد
لعنتی،لا اقل کفش هایت را خودت واکس نزن.