یادداشتهای پنج ساله
نویسنده:
گابریل گارسیا مارکز
مترجم:
بهمن فرزانه
امتیاز دهید
✔️ «یادداشت های پنج ساله» رمان نیست، مجموعه داستان هم نیست بلکه مجموعه ای است خواندنی از نوشته ها و یادداشت های مارکز در طول بازه سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۴ درباره موضوعات مختلف. از جایزه نوبل، که شبحش در مواقعی از سال روی سر نویسنده ها می افتد، بگیرید تا بدیمنی نوبل گرفتن و عقاید مارکز درباره نوشتن و سیاست و البته جامعه پیرامونش. کتاب اگرچه عنوان یادداشت ها را دارد اما از هر قصه و داستانی خواندی تر روایت شده است.
در یکی از نوشتههای این کتاب به نام «داستانی مخوف برای شب سال نو» میخوانیم:
کمی به ظهر مانده بود که به شهر آرتزو رسیدیم. دو ساعت تمام دنبال قصری گشتیم که میگل اوترو سیلوا، نویسنده اهل ونزوئلا، در آن گوشه زیبای منطقه توسکانا خریده بود. قصری که در واقع قلعهای بود متعلق به قرون وسطی. یکشنبهای بود در اوایل ماه اوت، داغ و پرسر و صدا، و پیدا کردن کسی در خیابانها برای پرسیدن آدرس کار آسانی نبود. خیابانها فقط مملو بود از توریستهای خارجی. بعد از مدتی تلاش بینتیجه بار دیگر سوار ماشین شدیم، از شهر خارج شدیم و به جادهای رسیدیم که هیچ تابلویی برای راهنمایی نداشت. اما یک پیرزن غازچران به دقت برای ما توضیح داد آن قصر در کجاست. قبل از آنکه از او خداحافظی کنیم از ما پرسید خیال داریم شب را در آنجا بگذرانیم؟ همانطور که واقعآ قرار بود در جواب گفتیم فقط برای صرف ناهار به آنجا میرویم. گفت: «خدا را شکر! چون آن خانه مملو از شبح است.» من و همسرم به اشباح اعتقادی نداریم، به خصوص در روز روشن. پس به خرافاتِ از سر سادهلوحی او خندیدیم، ولی بچهها خیلی خوشحال بودند که عاقبت میتوانند یک شبح تمام و کمال را به چشم ببینند. میگل اوترو سیلوا که علاوه بر آنکه نویسنده خوبی است، میزبانی عالی و بسیار خوش غذاست با ناهاری فراموشنشدنی در انتظار ورود ما بود. چون کمی دیر کرده بودیم فرصت نشد داخل قصر چرخی بزنیم و بعد سر میز برویم.
بیشتر
در یکی از نوشتههای این کتاب به نام «داستانی مخوف برای شب سال نو» میخوانیم:
کمی به ظهر مانده بود که به شهر آرتزو رسیدیم. دو ساعت تمام دنبال قصری گشتیم که میگل اوترو سیلوا، نویسنده اهل ونزوئلا، در آن گوشه زیبای منطقه توسکانا خریده بود. قصری که در واقع قلعهای بود متعلق به قرون وسطی. یکشنبهای بود در اوایل ماه اوت، داغ و پرسر و صدا، و پیدا کردن کسی در خیابانها برای پرسیدن آدرس کار آسانی نبود. خیابانها فقط مملو بود از توریستهای خارجی. بعد از مدتی تلاش بینتیجه بار دیگر سوار ماشین شدیم، از شهر خارج شدیم و به جادهای رسیدیم که هیچ تابلویی برای راهنمایی نداشت. اما یک پیرزن غازچران به دقت برای ما توضیح داد آن قصر در کجاست. قبل از آنکه از او خداحافظی کنیم از ما پرسید خیال داریم شب را در آنجا بگذرانیم؟ همانطور که واقعآ قرار بود در جواب گفتیم فقط برای صرف ناهار به آنجا میرویم. گفت: «خدا را شکر! چون آن خانه مملو از شبح است.» من و همسرم به اشباح اعتقادی نداریم، به خصوص در روز روشن. پس به خرافاتِ از سر سادهلوحی او خندیدیم، ولی بچهها خیلی خوشحال بودند که عاقبت میتوانند یک شبح تمام و کمال را به چشم ببینند. میگل اوترو سیلوا که علاوه بر آنکه نویسنده خوبی است، میزبانی عالی و بسیار خوش غذاست با ناهاری فراموشنشدنی در انتظار ورود ما بود. چون کمی دیر کرده بودیم فرصت نشد داخل قصر چرخی بزنیم و بعد سر میز برویم.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یادداشتهای پنج ساله
خدای رحمتش کند...
.
.
تجزیه و تحلیل بیش از حد گمراه کننده است .